
از زبان هری:واقعا برای هرماینی ناراحت بودم خدایی حقش نبود که به یه مریضی نادر بدون درمان دچار بشه☹️☹️☹️☹️ولی خب شده حالا من و رون قراره امروز ببریمش توی اتاق سه نفره ی خودمون و بهش بگیم . ولی واقعا خوب شد که اتاقمون سه نفره شد حالا دیگه هر وقت خدایی نکرده حال هرماینی بد بشه اگه من و رون باشیم بالاخره بهتر از اینه که رون تنها با هرماینی یا من تنها با هرماینی باشیم . تنها خبر خوبی هم که توی این چند روز اخیر شنیدیم این بود که دامبلدور از وقتی که قضیه ی هرماینی رو شنیده میگه که
میگه که تا وقتی که ما توی هاگوارتز هستیم باید با همدیگه توی یه اتاق باشیم چون که اگه هرماینی حالش بد شد بتونیم دوتایی بیاریمش پیش مادام پامفری یا یه نفر سرم بزنه بهش یه نفر هم آرومش کنه «راستی توی همه ی اتاق های هاگوارتز غذا و شیرینی و آب هست وا سه ی هری اینا هم بیشتر که اگه هرماینی قندش افتاد شیرینی یا قند یا آب نبات داشته باشن» حالا بریم سراغ داستان «توی اتاق هری اینا وقتی که میخوان به هرماینی قضیه رو بگن »هرماینی روی تخت دراز کشیده بود و کتاب میخوند تا هری اومد مقدمه چینی کنه که بگه یهو......
یهو هرماینی که تختش وسط هری و رون بود گفت : این چندوقته حال خوبی ندارم راستش رو بخواید رز بعد از قضیه ی دراکو و اینا منو و دراکو رو فرستاد جنگل تا باهم آشتی کنیم «اینجا صورت رون و هری حالت عصبانی به خودش میگیره»ادامه ی حرف هرماینی:نمیدونم چرا اونجا یهو یه حالت غش بهم دست داد«هرماینی بغض میکنه و صورتش رو میندازه پایین»هری میگه : هرماینی هرکسی ممکنه که به یه مریضی یا چیزی مبتلا بشه رون:هرماینی ما باید یه واقعیتی رو بهت بگیم هرماینی : بچه ها راستش رو بهم بگین چرا انقدر مشکوک میزنین شما ها
هرماینی از حالت بغض در اومده رون:هرماینی اصلا خودتو ناراحت نکن ولی .....خب......طبق تشخیص مادام پامفری تو به یه مریضی نادر و بدون درمان مبتلا شدی که فقط با اون سرم آروم میشی یعنی هر چند وقت یه بار شاید بیهوش بشی یا از همون دل درد های وحشتناک بگیری. 😔😔😔😔هرماینی توی حالت تعجب مونده بود که یهو هری و رون دیدن داره نفس نفس میزنه هری دوید براش آب و قند درست کرد و داد بهش که هرماینی وقتی اونو خورد نشست به گریه کردن
هرماینی : هیچ وقت دوست نداشتم که اینجوری بشع😭😭😭😭هیچ وقت دوست نداشتم که شما هارو بخاطر همچین چیزی از دست بدم😭😭😭😭😭معلومه که یه پسر اصیل زاده😭😭😭😭و پسره برگزیده،پسری که زنده موند 😭😭😭😭😭دوست ندارن با یه دختر مشنگ زاده ی مریض دوست باشن و بگردن😭😭😭😭😭«از جمله ی از دست بدم گریه ی هرماینی شدید شد و از اون به بعد رو داد میزد و میگفت»رون و هری بغض کردن و هرماینی رو همون لحظه ب.غ.ل کردن و گفتن : ما تورو هرجوری که باشی دوست داریم ما هیچ وقت دوستیمون به خاطر چیزای مسخره ای مثل این بهم نمیخوره
که همون لحظه دراکو و رز در زدن و وارد شدن رون:چیکار داری مَلفوی پسر؟😒😒😒دراکو : به تو مربوط نیست ویزول 😒😒میخوام حال هرماینی رو بپرسم و ببینم کی اون بلا رو سرش آورد حتما کار تو بوده پاتح هری : من چرا باید همچین کاری بکنم بعدش هم اگه هرماینی میخواست خودش میگفت «دقیقا همون لحظه هرماینی دوباره شروع کرد به گریه کردن»رز:هرماینی چیشده ؟. 🥺🥺🥺به من بگو . هرماینی هم همه ی قضیه رو گفت دراکو:یعنی عشق من به یه بیماری نادر مبتلا شده؟😭😭😭ادامه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود💙
پاتری