
شانس یا قسمت پارت 1 مثل همیشه صبح از خواب بیدار شدم و به مدرسه رفتم چند ساعت بعد به خونه برگشتم خیلی خسته و کوفته بودم دلم می خواست بخوابم ولی باید درسمو زود تموم میکردم چون بعد از ظهر کلاس داشتم نشستم سر درسم که مامانم در اتاقم رو زد و گفت بابات آمده بیا نهار بخور من رفتم نهارمو خوردم بعد چند ساعت وقت کلاسم شد بعد لباسام رو پوشیدم تا برم کلاس بعد نیم ساعت به کلاس رسیدم که ده دقیقه بعد منشی آمد گفت کلاس کنسله من به معلممون چند تا فحش دادم و رفتم نشستم روی صندلی سالن و چون شب شده بود زنگ زدم مامانم بیاد دنبالم یه خانم پیر آمده بود نوه اش رو بزاره کلاس من دیدم که جایی نیس برا نشستنش جای خودمو به اون دادم (∆خانم پیر )
(@من)∆ممنون دختر مهربونم @خواهش میکنم ☺️ بعد نیم ساعت صحبت صمیمی تر شدم با اون خانومه بعد یه دفه گفت اگه یه روز برات بگن ۷ تا آرزو کن که میخوای به حقیقت تبدیل بشه چه آرزو هایی میکردی؟ من شروع کردم به شمردن آرزو هام یک دو سه..... @اولین آرزوم جراح قلب شدنه دومین همیشه صحیح و سالم بودن خانوادم سومین دیدن بی تی اس چهارمین رفتن به پاریس وکره پنجمین آرزوم اینه که همیشه رفیقام پیشم باشن ششمین یه طراح عالی باشم هفتمین بلد شدن۴زبان دنیا (کره ای .فرانسوی. انگلیسی. روسی.) نمی دونم چرا به راحتی داشتم درباره ارزو هام به اون خانم پیر میگفتم در حالی که فقط چند بار دیده بودمش اه کاش میفهمیدم در حالی که مغزم داشت جلو دهنم رو میبست قلبم دست مغزم رو از دهنم بر میداشت نمی دونم چی شده بود فقط میدونم بی اراده داشتم فقط حرف میزدم دیگه داشتم به خودم شک میکردم من داشتم آرزو هایی که فقط رفیقام میدونن رو به غریبه میگفتم که بعد گفتن هفتمین آرزوم مامانم از در آموزشگاه آمد تو و بعد از خداحافظی با خانم پیر من و مامانم به طرف خونه راه افتادیم بعد نیم ساعت رسیدم خونه بعد از در آوردن لباسام خسته و کوفته رفتم سراغ زیستم که نگو یعنی وقتی روشو باز میکردم مغزم میترکید واقعا سخت بود سخت تر از اونی که فکر میکنی اخ بعد یه چند ساعتی اون کوفتی رو تموم کردم و رفتم سراغ فیزیک هوف خلاصه بعد از تموم کردن درسام که اصلا حوصله نداشتم رفتم سراغ گوشیم
اضافیه انشاالله که تا اینجا خوشتون بیاد
میدونستم حال بدم رو چی خوب میکنه البته که دوستام چت کردن و حرف زدن با رفیقام بهترین انرژی بود که تو این دنیا میتونستم بگیرم دادا و ایسول واقعا تو این دنیا برام تک بودن از بچگی با هم گریه میکردیم با میخندیدیم ولی من به خاطر شرایتی از اونا دور مونده بودم دلم برا بوی خاص دادا و ایسول تنگ شده بود دلم برا باهم نشستنمون غیبت هامون و... تنگ شده بود خلاصه رفتم گوشیم رو باز کردم وارد گروه چتمون شدم هوف ۲۰۵تا پیام آمده بود چقدر این دو تا بدون من زر زدن 😂بعد سلام کردم که بدون الیک پیام ها پشت سر هم میومد «کجا بودی »«چرا نیستی»«گوشیت چرا خاموشه» نگرانت شده بودیم و ... بعد از تعریف روزم که خیلی هم خوب نبود و یکم چت با عشقام سر حال تر شدم سرمو گذاشتم رو بالش ساعت رو تنظیم کردم و خوابیدم چون فردا قرار بود برم مدرسه 🏫
خب پارت دو رو به زودی اگه این درس های کوفتی بزاره میزارم
لایک و فالو یادت نره دوستون دارم💜♥️💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی ولی الان ایسول کیه و دادا کیه اونی ؟ 💜
ایلسون تو دادا مهسا
اوک 💜