سلام امیدوارم خوشتون بیاد ها : نادیا # ، لیوای _ ، ناسی ¶ ، استاد دانشگاه @ ، یک فرد ناشناس & ، ذهن نادیا « » ، لیا ( قلدر مدرسه ) £ ، راوی ( )
که با یادآوری لیوای استرسم کم شد و خیلی جدی # بله قربان & از اون پسره لیوای خبری نداری با شنیدن اسم لیوای انگار قلبم رو دارن از جاش میکنن # نه قربان & هه پسره بی ارزه بعد زخمی شدنش دیگه پیداش نشد خونم به جوش اومده بود نزدیک بود بزنم بکشمش مردتیکه آشغال عوضی & شایدم مرده ولش کن برو # باشه قربان سریع گازش و گرفتم و از اونجا دور شدم از ماشین پیاده شدم و عادی تفنگ به دست مثل بقیه سرباز ها راه افتادم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)