ابن هم پارت جدید با ابر قهرمانان جدید امیدوارم خوشتون بیاد
(قبل از شروع یک توضیح کوتاه، کسانی که به میراکلس علاقه دارن صد در صد میراکلس نیویرک رو دیدن و این صندوق همونی است که دربون میخواست بفهمه که توش چیه) ریناروژ و لیدی باگ به برج ایفل رسیدن اما کلیدی که در صندوق رو باز میکرد توی برج ایفل نبود لیدی باگ از لیوز پرسید چرا کلید اینجا نیست لیوز هم گفت که شاید. شاید. شاید استاد جنیک زودتر از ما رسیده لیدی باگ پرسید استاد جنیک کیه لیوز هم گفت وقتی شما اون هیولایی که فو خلق کرده بود و معجزه گر ها رو میخورد رو شکست دادین دوباره قرارگاه درست شد و استاد ها استاد جنیک رو مقصر میدونستن چون فو شاگرد استاد جنیک بودو استاد ها استاد جنیک رو انداختن بیرون من هم معجزه گر اش بودم باهم داشتیم دنبال فو میگشتیم که یک پروانه قرمز به سمتمون اومد و جنیک رو شرور کرد و نمیدونم چجوری ولی اون پروانه از اصا اش اومد بیرون ولی اون هنوز یکی شرور بود تا چند وقت پیش که استاد سوهان حافظه اش در مورد من و بقیه جز معجزه گر ها رو پاک کرد ( چون جنیک هم یک استاده معجزه گر ها هیچوقت از ذهنش پاک نمیشه) اون هم اتفاقی با هیلها اشنا شد و هیلها بهش یک رازی رو گفت اینکه چهار معجزه گر وجود دارد که از همه معجزه گر ها قوی تر هستن جنیک هم چون جافظه اش پاک شده بود دیگه شرارتی در وجودش نبود و تصمیم گرفت بره و سه معجزه گر رو پیدا کنه و از دست هیلها پنهان اش کنه همین الیا هم گفت دوسوال سوال یک هیلها کیه و سوال دوم اینکه مگه نگفتی چخار تا پس چرا الان گفتی سه تا لیوز هم در جواب گفت مرینت تو با رفتن به گذشته یم انسان که مرده بود رو زنده کردی و اون چهار تا سنگ پیدا کرد و تو چهارمین ازمایشی که روی سنگ ها انجام داد سنگ ها منفجر شدن و ذرات اون سنگ ها به بدن اون انسان کشبده شدن و اون رو به یک هیولا وحشتناک تبدیل کردن و جواب سوال دومت الیا اینکه چهارمی منم و در صندوق فقط با دو دستکش باز میشه و اینکه چون مرینت یک بار دستکش رو کرده دستش اون تصمیم گرفته بدون من در صندوق رو باز کنه ...
الیا به مرینت گفت خیلی ممنون که دنیا رو در خطر قرار دادی مرینت حرفی نزد لبوز هم گفت باید سریع راه بیوفتیم به سمت نیویرک تا استاد جنیک زودتر از ما نرسیده و کار اشتباهی نکرده مرینت گفت باشه بیاین راه بیوفتیم الیا گفت یک پیشنهاد داره که زودتر به نیویرک برسیم لیوز گفت چی الیا هم در جوابش گفت از معجزه گر اسب استفاده کنیم و با تله پورت زودتر برسیم لیوز هم گفت اره بد فکری نیست مرینت هم گفت اره بد فکری نیست و معجزه گر اسب رو از توی معجزه گر اش در آورد و تبدیل شد و بک تله پورت به نیویرک باز کرد و وقتی رسیدن اونجا مرینت به الیا گفد میره به قهرمانان متحد بگه که بیان کمک الیا هم گفت باشه لیوز هم گفت برو و زود بیا چون استاد جنیک خیلی زود میرسه مرینت هم گفت باشه و رسید رفت اول به پیش مارول رفت و همه چیز رو توضیح داد مارول هم با تمام قهرمانان تماس گرفت و خبرشون کرد که همه بیاد به محل صندوق همه رسیدن اما الیا و لیوژ نتونستن در صندوق رو باز کنن چون کلید اصلی دست استاد جنیک بود لیوز به مرینت گفت باید هرچه زودتر استاد لیوز رو پیدا کنیم مگرنه دنیا در خطر میوفته دربون با شنیدن این حرف اومد جلو و گفت که میتونه با قدرتش در صندوق رو باز کنه اما به یک صندوق که درش باز است نیاز داره تا در رو باز کنه مارول به پسر یخی گفت یک صندوق یخی درست کنه و کلید اش رو هم درست کنه پسر یخی هم همین کار رو کرد و وقتی دربون در صندوق رو باز کرد لیدی باگ جعبه رو از توی صندوق برداشت و دستکش رو گذاشت توش همون موقع بود که لیوز به درون دستکش رفت و در صندوق باز شد همون موقع بود که یک دفعه ....
همون موقع بو که یک دفعه شیشه شکست و استاد جنیک اومد تو و تونست دو تا از معجزه گر ها رو برداره ولی چون از قبل مرینت معجزه گر نور رو برداشته بود استاد جنیک نتونست برش داره استاد جنیک هم از کیسه ای که کنار کمر اش بود استفاده کرد و کوبید اش زمین همه جا رو گرد و خاک گرفت و وقتی مرینت خواست استاد جنیک رو بگیره دیر بود اون فرار کرده بود الیا به مرینت گفت هر سه معجزه گر رو برداشت مرینت هم در جواب گفت نه یک معجزه گر مونده و اگه برش نمیداشتم این هم برده بود الیا گفت کدوم معجزه گر رو برداشتی مرینت هم گفت معجزه گر ببر الیا گفت یعنی معجزه گر نور و راکون رو برد مرینت هم گفت اره و الان لیوز هم اینجا نیست تا کمکمون کنه مارول گفت شهردار شهر رو ببند و نزار کسی از شهر خارج بشه شهردار هم موشک های دور شهر رو روشن کرد و به پسر یخی گفت یک دیوار یخی دور شهر بکش پسر یخی هم یک دیوار یخی درست کرد و شهردار به موشک های کوچک اش دستور داد تا دور دیوار بچرخن که کسی نتونه خارج بشه و مرینت هم خواهش کرد که اونها هم باهاشون بیان توی شهر رو بگردن همه هم قبول کردن و همه از اونجا خارج شدن و رفتن توی شهر مرینت معجزه گر اسب رو برداشت و تبدیل شد و یک تله پورت به کنار استاد جنیک باز کرد اما تله پورت توی یک کارخونه شکلات سازی بود مرینت از اونجا اومد بیرون و تله پورت رو بست و به لیدی باگ تبدیل شد مارول و بقیه قهرمان ها هم کسی رو پیدا نکردن همون موقع بود که تیکی گفت یک یک بار دیگه تله پورت رو باز کن و بزار که من برم توش رو بگردم معجزه گر هیچوقت اشتباه نمیکنه مرینت هم معجزه گر اسب رو به الیا داد و بهش گفت اون تبدیل بشه الیا هم تبدیل شد و تله پورت رو دوباره باز کرد و این بار هم توی کارخونه شکلات سازی بود ...
مرینت به الیا گفت خودش و تیکی میرن و اون اینجا بمونه و اگه اتفاقی افتاد به اونها خبر بده که زود برگردن الیا هم قبول کرد و رفت یک گوشه و شروع به خوندن کتاب معجزه گر ها کرد و دید که کتاب هنوز کامل نیست یعنی خیلی از معجزه گر ها نابود شدن چون قبلا کتاب کامل پر بود و این یعنی یکی داره معجزه گر ها رو میدزده و به زمان های دیگه میبره و ذهنش به الکس افتاد و نمیدونست باید چکار کنه همون موقع بود که مارول اومد و به الیا گفت یک جسد توی نیویرک پیدا شده الیا هم با مارول و بقیه سریع به محل جسد رفتن و دیدن که اون رینارکوس است (رینارکوس هولدر قبلی معجزه گر کفشدوزک است و الیا همه چیز رو در مورد اون میدونسته) و الیا با دیدن این صحنه خیلی میترسه و سعی میکنه با مرینت تماس بگیره اما مرینت جواب نمیده الیا هم نمیدونه چکار کنه همون موقع بود که دستگاه شهردار نشون داد که یکی داره سعی میکنه به زور از نیویرک خارج بشه الیا هم با گروه مارول میره تا اون رو ببینه و اگه استاد جنیک بود دستگیر اش کنه وقتی به دیوار یخی رسیدن دیدن که تکنودزد داره سعی میکنه فرار کنه مارول هم باز اون رو دستگیر کرد و بعد به الیا گفت که نگران نباشه چون اونها میتونن استاد جنیک رو گیر بندازن الیا هم گفت نگرانی من الان برای مرینته که اتفاقی براش نیوفتاده باشه همون موقع بود که پنج نفر جلوشون ظاهر شدن یکی از اونها مرینت بود اما چهار نفر دیگه رو نمیشناخت مرینت زخمی بود الیا هم سریع اون رو به بیمارستان برد اون چهار نفر هم با الیا رفتن و یک کوچه قبل از بیمارستان به حالت عادی برگشتن الیا وقتی مرینت رو به بیمارستان رسوند از اون سه نفر پرسید که کی هستن و چه اتفاقی اونجا افتاده اونها خودشون رو معرفی کردن ...
( حالا بیاین بریم به وقتی چه لیدی باگ و ریناروژ و قهرمانان متحد از صندوق و جعبه دور شدن ) یک نور جلوی صندوق ظاهر شد و چهار نفر از توش افتاد بیرون و از هیچی خبر نداشتن رفتن جلو و دیدن یک صندوق اونجاست که براشون اشنا است یکی از اونها که اسمش اولیویا بود گفت این همون صندوقی است که توی موزه بود بقیه گفتن کدوم صندوق اولیویا هم گفت همونی که مال 1900 سال پیش بوده همونی که لیدی باگ سعی کرد معجزه گر های قلابی رو از یک پیر مرد بگیره. بچه ها گفتن اهان راست میگی یکی از اونها که اسمش جک بود اومد جلو گفتش این که مهم نیست الان مهم اینکه ما چجوری از موزه سر از اینجا در آوردیم همه ساکت شدن همون موقع بود که دایانا اومد جلو و دکمه مخفی زیر جعبه رو فشار داد چهار صفحه برای تشخیق اثر انگشت اومد بیرون ادی، اولیویا، دایانا و جک هر چهار نفر انگشتشون رو گذاشتن و زیر از صفحه یک کشو کوچک باز شد اونها شیء اومد بیرون اونجا شیء ها رو برداشت اولیویا دستبند رو دستش کرد جک عینک رو گذاشت دایانا گوشواره ها رو وصل کرد ادی هم دستکش رو دستش کرد و از همشون یک نور اومد بیرون و دور اونها چرخید اونها کوامی بودن اول اونها خیلی ترسیدن ولی بعد از اینکه ترس شون ریخت با کوامی هاشون حرف زدن و از همه چیز مطلع شدن که چجوری اینجا هستن و باید چکاری انجام بدن و قدرتشون چیه و الان کجا هستن لیوز کوامی ادی گفت که جون لیدی باگ در خطر است و اونها باید برن و اون رو نجات بدن اونها هم سریع بلند شدن و گفتن برای تبدیل باید چی بگیم کوامی ها هم کلمات رو بهشون گفتن اونها هم اون کلمات رو تکرار کردن و تبدیل شدن و به کمک لیدی باگ رفتن ...
اینم از این پارت و بچه ها میخواستم یک رازی رو بگم من اسم واقعیم علی نیست چند نفر هم میدونستن اسم واقعی من حسین است امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)