دختری به نام آنجلا که 25 سال سن داشت همراه دوست صمیمی اش در شرکت کار میکرد بعد از کار با دوستش به یک گردنبند فروشی رفتند که صاحب اونجا یک پیرمرد بود آنجلا که داشت گردنبندی را انتخاب میکرد پیرمرد به آنجلا یک گردنبندی را داد و گفت این یک گردنبند خاصه که صاحب این گردنبند یک دختری بوده که چندین سال قبل مرده است و این گردنبند درباره ی یک داستان عاشقانه است آنجلا گردنبند را خرید و به کتاب خانه رفت آنجلا وقتی که داشت کتاب می خواند آنا به اون یک کتاب داد که دریاره ی یک داستان قدیمی و جالب است که هزاران سال قبل این کتاب نوشته شده است
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
پرت بعدی درباره یکی از اعضای بی تی ای هست
آها❤
اگه از داستانم خوشتون اومده لطفا لایک کنید و پیج مو دنبال کنید ❤️❤️
پارت 2 را جمعه شب مینویسم و لطفا اگه خوشتون اومده لایک کنید و دنبال کنید
داستان خوبی نوشته ام
آره