
اینم پارت دوم .ببخشید دیر به دیر میدم میدونین که درس داریم و این که من خودم درس دارم و درس هم میدم خیلی کم میشه که وقتم ازاد باشه برای همین دیر به دیر مینویسم و تستچی هم دیر به دیر میفرسته بازم ببخشید بریم سراق داستان دیگه چرا وایسادین منو نگاه میکنید 😂😂😂
(سلام ببخشید من اگه برای پارت قبل اسم گذاشتم رو دختره یادم نیست پس از الان مینویسم ا.س.م که شاما میتو نید اسمی که تو پارت قبل گزاشتم رو زارین روش یا هر اسم دیگه ای که دوست دارین )بلند شدم و گفتم هیچی پدرم گفت تا حالا این قدر نخندیده بودم ممنون من :خواهش میکنم و رفتم که از در خروج برم بیرون که یه کی از ان افراد ناشناس دستم رو گرفت و یک دفعه همه جا سابت شد بجز من و افراد ناشناس من که داشتم به اطراف نگاه میکردم زیر لب گفتم پس جون این فرد در خطره باید نجاتش بدم سریع همشون رو باهم بردم
می گی ماسک هاتون رو بردارین برمیدارن تو براشون توضیح میدی که تو یه قدرت خاصی داری که وقتی فردی که جونش در خطر باشه بهت دست بزنه زمان متوقف میشه و خیلی قدرت های دیگه داری که بعد از چند روز به تون میگم تو تو نمیتونی زمان رو به حالت اولش برگردونی زمان خودش به حالت اولش بر میگرده و میگی که الان هم ماسکو کلا هاتون رو بزارین که میخوایم از اینجا بریم توی ذهنت میگی تمرکز تمرکز بعد از چند ثانیه بلند میگی بال ها به شما دستور می دهند که بیرون بیاید باهات از پشت کمرت بیرون میان لباس عوض میشه و یه لباس جنگی در قدیم میاد بجاش که سفید هست بالها تهم طلایی هستند اعضا هم اونجا خوشکشون زده تو میگی نترسید کا ریتون ندارم جیمین در خطر باید بریم همشون رو با دستت میگیری بلند شو می کنی و میری بعد با پاهات یه هفره به قدیمی سازی و با هم به اونجا می رسید
آنجا رسیدید همه دور شما جمع میشن تو اون ها رو میبری به اتاق و قصر خودت همه دوستان و کسانی که تو باشون کار می کنی دور هم جمع میشن و میگن این بار چه کسی در خطر است تو میگی یه فرد مشهور در کره جنوبی در خطر هست روکین خواهر من واقعاً آدم بدی هست باید خواهر دوم را از روکین دور کنیم خواهر شینگان واقعاً در خطر اگه خواهر روکین قدرت خواهر شینگان را به قدرت خودش تبدیل کند یعنی به قدرت بدی ها تبدیل کند واقعاً همه دنیا در خطر است من باید خواهر شینگان رو برگردون پیش خودم که شینگان خودش میاد پیشتون و میگه من همین جانم از نقشه ها خواهر روکین خبر دارم میخوام به شما کمک کنم باید
باید توی جنگ تضاحر کنیم که باهم میجنگیم ******یک روز بعد همه در حالا جنگ هستن نامزده شینگان مرده دوست میانشین مرده (نکته میانشین همونی هست که داشتی دربارش درمورد خواهر هات صحبت میکردی هست )تو باربال هات از بالا میای تو جنگ و چند کلمه به خواهرت میگی و بعد خواهر قبول نمیکنه (نکته اینا که چنتا جمله به خواهرت میگی و خواهرت قبول نمیکنه نقشه هست )
می گی ماسک هاتون رو بردارین برمیدارن تو براشون توضیح میدی که تو یه قدرت خاصی داری که وقتی فردی که جونش در خطر باشه بهت دست بزنه زمان متوقف میشه و خیلی قدرت های دیگه داری که بعد از چند روز به تون میگم تو تو نمیتونی زمان رو به حالت اولش برگردونی زمان خودش به حالت اولش بر میگرده و میگی که الان هم ماسکو کلا هاتون رو بزارین که میخوایم از اینجا بریم توی ذهنت میگی تمرکز تمرکز بعد از چند ثانیه بلند میگی بال ها به شما دستور می دهند که بیرون بیاید باهات از پشت کمرت بیرون میان لباس عوض میشه و یه لباس جنگی در قدیم میاد بجاش که سفید هست بالها تهم طلایی هستند اعضا هم اونجا خوشکشون زده تو میگی نترسید کا ریتون ندارم جیمین در خطر باید بریم همشون رو با دستت میگیری بلند شو می کنی و میری بعد با پاهات یه هفره به قدیمی سازی و با هم به اونجا می رسید
جلوشون دست به سینه وایسادم و گفتم خب انا باهم یک صدا خب چی چرا مارو اورد این جا چرا زمان متوقف شد من اول خودتون رو نشان بدین انوقت همه چیز رو برا تون میگم انا ماسک و کلاشونو برداشتن و من گفتم جیمین در خطره منم باید نجاتش بدم تازنده بمونم من یه قدرت خاصی از بچه گر دارم که کسی که جونش در خطر باشه بهم دست بزنه زمان متوقف میشه قدرتای بیشتری هم دارم ولی من نمیتونم زمان رو درست کنم خودش درست میشه حالا هم هیچ حرکتی نکنید و شکه نشید . تو زهنت :تمرکز تمرکز . بلند بال ها به شما دستور میدهم تا در بیاید بال هات از پشت کمرت در میان لباست عوض میشه و یه لباس جنگ در گدیم میاد تنت که سقیده یه شمشید کناره لباسته بال هات هم طلایی هستن اعضا خیلی ترسیدن و تو بهشون گفتین نترسین بهتون اسیب نمیزنم
بگه اضافه اوردم ببخشید 😂😂اگه ادامش بدم همه ی ما جرا رو میفهمید پس همین جا تمامش میکنم
پارت بعد رو هروقت این پارت منتشر شد مینویسم و ثبت میکنم
لطفاً نظر بدین ممنون میشم روحیه بدین اگه نظرات ۱۰ تا بشه پارته بعدی رو زود تر میزارم
بابای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ببخشید که داستان رو ننوشتم از زبان جین و یکم غلط داشتم