خوب اینم پارت چهار ببخشید دیر شد امتحان داشتم باید حسابی خرخوانی میکرد
دو روز بعد از زبان آیانا:خب به لطف خاله مجبورم با اونا برم مدرسه . امروز روز سومی هست که با اونا می رم مدرسه . رفتیم مدرسه بعد از کلاس اومدم توی حیاط و روی نیمکت نشستم تا مگومی بیاد که بدفع همون دختره که مگومی رو اذیت کرده بود اومد جلوم و گفت:اگر یک بار دیگه کنار آیان ببینمت من میدونم با تو . اصلا چرا تو با ماشین اونا میای مدرسه.گفتم :اولن درست حرف بزن دومن من به این دلیل با اونا میام چون من خواهرم.چشمای دختر چهار تا شد گفتم :نگران نباش من به اون علاقه ندارم و از اون متنفرم . بعد پاشدم داشتم میرفتم گفتم:تازه من خواهرش نیستم مگه عقلم کنه که خواهر یه احمق بشم.
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
خیلی قشنگ بود 😍❤️
خیلی قشنگه ممنون
واقعا خوشگل بود
ممنون
مثل همیشه عالیییی😘😍 لطفا پارت بعدو زود بزار مامان آیان چقدر بده سورنا رو با چندتا گرگ تو خونه تنها میزاره احمقه 😅
سورنا نه آیانا
خیلیی قشنگه لطفا زود تر ادامه رو بزار
وای آیاتو داره داستان من رو می خونه
الان غش میکنم. یکی منو بگیره
میش منم کمکت کنم تو داستان جدیدت 😢
آره میشه احتمالا امروز یا فرا توضیحات بیاد بخون نظرت رو بگو
اسمش دردسر عاشقی هست
لطفا نظر بدید