10 اسلاید امتیازی توسط: Lady noir انتشار: 4 سال پیش 281 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اومدم با پارت 11. اين پارت رو فقط درباره دنيل و ديويد نوشتم و همه چيز رو دربارشون ميفهميد.
تو اين پارت همه چيز رو درباره دنيل و ديويد می فهميد. قبلش من چند تا نکته رو ميگم و بعد ميريم سراغ داستان.
دنيل و ديويد الان 15 ساله هستن و تو نيويورک زندگی می کنن. اسم پدرشون فِرانک فرانس هست و اسم مادرشون ساردين چنگ هست( می خواستم يه چيزی باشه که به سابين بياد😅) ظاهر فرانک: يه مرد 37 ساله و قد بلند با موهای بلوند و مرتب ، بيشتر موقع ها کت و شلوار می پوشه و يه کارخونه مبل سازی داره. ظاهر ساردين: يه زن 35 ساله ، قدش 10 سانت از سابين( مادر مرينت) بلند تر هست. رنگ موهاش آبيه و بيشتر کت و دامن می پوشه.
خب بريم سراغ داستان ، از زبان ديويد: بعد از مدرسه رفتم سمت کارخونه پدرم( چون پدرشون کارخونه مبل سازی داره ، وضع ماليشون از مرينت بيشتر هست) رسيدم اونجا و رفتم تو اتاق کار پدرم. ديويد: سلام پدر. فرانک: ديويد! چه خوب شد که اومدی. منم يه نيم ساعت ديگه کارم تموم ميشه و بعدش باهم ميريم خونه. راستی دنيل کجاست؟ ديويد: جريمه شده ، بخاطر همين يکم ديگه تو مدرسه ميمونه. فرانک: چرا؟ ديويد: تو مدرسه با يکی دعواش شد ، تو هم که دنيل رو خوب میشناسی ، زد دهن طرف رو س*ر*و*ی*س کرد. فرانک: خوب اون کله ش*ق*ه ، تو چرا جلوش رو نگرفتی؟ ديويد: من؟ فرانک: آره. ديويد: من تازه داشتم تشويقش می کردم😂😂فرانک: خدا به من و مادرت صبر بده😐 خيلی خب پاشو بريم خونه.
(راستی خونشون يه خونه نسبتا بزرگ و 4 خوابه هست و اتاق دنيل و ديويد طبقه بالا هست) از زبان ساردين: فرانک و ديويد اومدن ولی دنيل همراهشون نبود. ساردين: خوش اومدين ، پس دنيل کو؟ فرانک: بهتره از پسرت بپرسی. ساردين: خب ديويد بگو...ديويد؟..آخ باز اين بچه از دستم در رفت🤦♀️ از زبان ديويد: وقتی مادرم داشت با پدرم حرف میزد ، يواشکی رفتم طبقه بالا تو اتاقم چون می دونستم کلی سوال ازم می پرسه. يک ساعت بعد دنيل اومد و منم رفتم طبقه پايين. ديويد: جريمه چطور بود😜 دنيل: مگه دستم بهت نرسه. کيفشو همونجا ول کرد و افتاد دنبالم.سريع رفتم تو اتاقم و در اتاق رو قفل کردم تا نتونه بياد تو اتاق. دنيل: ديويد در اتاق رو باز کن کاريت ندارم. ديويد: آره جون خودت😂 دنيل: در رو باز نمیکنی؟ ديويد: نه. دنيل: باشه ، خودت خواستی. ديويد: می خوای چيکار کنی؟ دنيل رفت تو اتاقش و يه کليد رو آورد و باهاش در اتاقم رو از بيرون قفل کرد🤐 دنيل: برای يه همچين موقع هايی لازم بود😂 ديويد: باشه غلط کردم. دنيل: ديگه ديره. من ميرم پايين يه چيزی بخورم ، فعلا. اينو گفت و رفت😐 لعنتی...حالا معلوم نيست تا کی بايد اينجا بمونم. ولش کن بعدا تلافی اين کارش رو سرش در ميارم. به هر بدبختی که بود در اتاق رو باز کردم و رفتم پايين.
ساعت نزديکای 8 شب بود. صدای مامانم از تو آشپز خونه اومد که گفت: بياين شام حاضره. موقع خوردن شام مامانم گفت که برای فردا بليط هواپيما گرفته تا بره پاريس پيش خاله سابين. دنيل: من و ديويد که مدرسه داريم نميتونيم بيايم. فرانک: من که مشکلی ندارم ، به توماس( دست راستش) می سپارم تا حواسش به کارخونه باشه. ساردين: باشه پس ، فردا من و باباتون ميريم پاريس پيش خاله سابينتون و حدود يک هفته میمونيم. ديويد: باشه ، مشکلی نيست. ساردين: فقط لطفا تو اين يک هفته ای که ما نيستيم خونه رو منفجر نکنيد( منظورش اينه که زياد شيطنت نکنن) دنيل: نمیتونيم قول بديم. ساردين يکم اخم کرد و گفت: دنيل😡 دنيل: باشه باشه😂 بعد از شام رفتم تو اتاقم و خوابيدم.
فردا صبح ساعت 6. ساردين: پاشين تنبلا مدرستون دير شد. آماده شدم و رفتم پايين. ديدم دوتا چمدون بزرگ دم در بود. ساردين: ديويد بيدار شدی ، پس دنيل کو؟ ديويد: فکر کنم قصد بيدار شدن نداره. دنيل همينطور که داشت از پله ها پايين ميومد گفت: من بيدارم. ساردين: خوبه. ما ديگه ميريم هواپيمامون يک ساعت ديگه بلند ميشه. دنيل و ديويد: باشه. بعد از رفتن مامان و بابا ، دنيل گفت: موافقی امروز مدرسه نريم؟ ديويد: نميدونم ولی امروز امتحان نهايی داريم ، اگه نمره نگيريم تيکه بزرگمون گوشمونه. دنيل: باشه😞بريم.
تو مدرسه به چند تا از دوستامون گفتيم که پدر و مادرمون برای يک هفته نيستن و قرار شد امشب مهمونی شبونه بگيريم. بعد از امتحان با دنيل رفتيم تو حياط و ديديم که همه بچه ها دور هم جمع شدن ، قيافه هاشون وحشت زده و نگران بود. دنيل: چی شده بچه ها؟ جورج( يکی از دوستاش): متاسفم😥 ديويد: برای چی متاسفی؟ چی شده؟ جورج گوشی تو دستش رو داد دستم ، داشت اخبار می گفت: متاسفانه هواپيمای امروز که به پاريس می رفت ، قبل از خروج از مرز آمريکا سقوط کرد! ظاهرا کسی از اين حادثه جان سالم به در نبرده. به همه مردم آمريکا تسليت ميگم🖤
باورم نمیشد😨يعنی چی که هواپيما سقوط کرده😨 يعنی مامان و بابا...نه نه امکان نداره😭 يه نگاه به دنيل کردم ، چيزی نمی گفت ولی چشماش پر از اشک شده بود. خودمم از وحشت زبونم بند اومده بود. گوشی رو دادم دست جورج و دويدم سمت در ، دنيل هم پشت سرم اومد. مدير مدرسه: هی شما دوتا کجا ميريد؟ اون لحظه هيچی برام مهم نبود. يه تاکسی گرفتيم و رفتيم سمت فرودگاه. از يکی از کارکنای اونجا پرسيدم: ببخشيد ، اين درسته که امروز يه هواپيما که به پاريس ميرفته سقوط کرده؟ +بله ، متاسفانه😔 دنيل و ديويد:😨😨😢😭
يک هفته بعد ، از زبان دنيل: ( تو اتاق کار فرانک هستن) يک هفته از اون اتفاق گذشت😔 تو اين يک هفته ما نه از خونه بيرون رفتيم و نه مدرسه رفتيم. دنيل: يک هفته شد. اگه اون اتفاق نمی افتاد ، الان مامان و بابا داشتن بر می گشتن خونه. ديويد همونطور که رو صندلی نشسته بود و داشت وسايل داخل ميز فرانک رو نگاه می کرد( فرانک هيچوقت نميذاشت که دنيل و ديويد برن سراغ کشو ميزش) گفت: کاش هيچوقت به پاريس نميرفتن. از زبان ديويد: داشتم وسايل بابا رو نگاه می کردم که چشمم به يه جعبه خورد و اونو برداشتم. دنيل: اون چيه؟ ديويد: نميدونم ، داخل وسايلای بابا بود. درش رو باز کردم. اولش يه نور از جعبه زد بيرون ، با دستم جلوی چشمام رو گرفتم و بعدش يه موجود کوچيک که می تونست پرواز کنه از جعبه بيرون اومد. دنيل: يه موجود فضايی؟ + اول اينکه من موجود فضايی نيستم ، يه کوامی هستم و اسمم کرابکيه. دومم ميشه بگيد شما کی هستين؟ پس ارباب کجاست؟ ديويد: اربابت؟ کرابکی: آره اسمش فرانک فرانس هست.
دنيل و ديويد:چيييی؟ کرابکی: نخودچی. فکر کنم شما پسرهاش هستين ، درسته؟دنيل: آره ولی..پدر و مادر ما مردن. کرابکی: مردن؟ ولی چجوری؟ همه چيز رو برای اون موجود توضيح دادم. کرابکی: پس فکر کنم يکی از شما بايد جانشينش بشه. دنيل: ولی ما هنوز نميدونيم که تو چی هستی. کرابکی: ببينيد من يه کوامی هستم ، اون گردنبندی هم که تو جعبه هست يه معجزه گره. من ميتونم به تو و معجزه گرت يه قدرتی رو بدم تا شما تبديل به ابر قهرمان بشيد. ديويد: پس چرا بابا درباره تو چيزی به ما نگفته بود؟ کرابکی: چون بايد هويتش مخفی ميموند ، شما هم نبايد به کسی بگيد که کی هستيد. دنيل: يعنی مامان اين رو می دونسته؟ کرابکی: آره. دنيل رو به من کرد و گفت: حالا می خوای چيکار کنی؟ به جعبه تو دستم نگاه کردم و گفتم: ميريم پاريس. دنيل منظورم رو گرفت و مخالفتی نکرد. دنيل: خب اگه ما بريم پاريس ، کی حواسش به کارخونه باشه؟ ديويد: فکر اونجاشو هم کردم. يه زنگ به توماس( همون دست راست پدرش) زدم و گفتم سريع خودشو برسونه اينجا. دنيل: فکر خوبيه.
چند دقيقه بعد توماس اومد و همه رفتيم تو پذيرايی نشستيم. ديويد: ببين توماس ، من و دنيل برای يه مدتی يا شايد يه دو سه سالی ميريم پاريس. تو اين مدت تو بايد حواست به کارخونه باشه و هر ماه بايد يه گزارش ماهانه به من يا دنيل بدی. توماس: حتما. ديويد: خوبه ، ميتونی بری. بعد از رفتن توماس ، دنيل گفت: کی ميريم پاريس؟ ديويد: چند ماه ديگه.
خب اينم از اين پارت که گفته بودم درباره دنيل و ديويد مينويسم. الان ديويد فکر ميکنه مقصر مرگ پدر و مادرش ، مرينت و خانوادش هستن چون اگه پدر و مادرش به پاريس نميرفتن ، هرگز همچين اتفاقی نمی افتاد. چند ماه بعد که 16 سالشون شد به پاريس اومدن و بقيشو هم که خودتون ميدونيد. پارت بعدی خيلی هيجانی هست. هراتفاقی که دوست داشتين تو داستان بيوفته داخل نظراتتون بگيد. دوستون دارم💖
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
سلام دوستان
من امروز رفتم ببينم داستانم منتشر شده يا نه ولی وقتی نگاه کردم ديدم عدم تاييد خورده 😭😭
ويرايشش کردم و دوباره ثبتش کردم اميدوارم تستچی جان زودتر داستانم رو تاييد کنه🙏🥺🥺
باشه ولی هنوز کشف هویت نکن بزار برای پارت بعدی ها پارت بعدی رو هنوز مرینت با کت باشخ
بعدی رو بزار دیگه تا بعدی نیاد منم نمینویسم😭
گلم من 3 بار جوابت رو داده بودم ولی تاييد نميشد😔 پارت بعدی 16 روزه که تو برزسيه نميدونم چرا منتشر نميشه😢
(تستچی جان لطفا نظرم رو تاييد کن🙏)
فاطمه جون خوشگلم ببین داستانت عدم تایید نخورده؟ 😲 خوب بود تا الان منتشر بشه دیگه
نه عشقم هنوز داخل بررسيه😔 دو ساعتی يه بار ميام ميبينم ولی هنوز تاييد نشده 😢
عالی بود و قشنگ 😘زودتر پارت بعدیو بذار
مرسی گلم💖 پارت بعدی هنوز منتشر نشده😔
داستانت خیلی قشنگههه😍
لطفا پارت هارو زود به زود بزار🥰
مرسی😍💖
من پارت ها رو زود به زود ميزارم ولی دير تاييد ميشه. پارت بعدی 15 روزه که تو بررسيه ولی هنوز منتشر نشد😔
فاطمه جون خوشگلم نمیخوای پارت بعدی رو بزاری؟
سلام عزيزم💖
پارت بعدی يک هفته هست که تو بررسيه نميدونم چرا منتشر نميشه😢😔
چرا پارت بعدی رو نمی زای و راستی واخل پارت بعدی کشف اویت نکن خاهشن بعد پارت بعدی مثل این پارت نکن در باره ی شیپ مریکت بنویس خاهشن 😭
سلام گلم. من پارت بعدی رو 6 روز پيش گذاشتم ولی نميدونم چرا تاييد نميشه😢
من منتظر بودم که در باره ی شیپ مریکت بنیوسی
ما نمی هوام بدونیم که دتیل برای چی همچین کار میکنه
ما فقط میخوایم مذینت با کت باشه همین
ببخشيد اگه اين پارت بد بود
چون دنيل و ديويد يهويی وارد داستان شدن خواستم يه پارت دربارشون بنويسم که باهاشون آشنايی داشته باشيد
زندگیم داستانت حرف نداره بهترینهههههههه محشرههههههههههههه عشقم
مرسی نفسم😍💖