خب بچه الانم پارت سه رو براتون اوردم
آنچه گدشت خیله خب الیا من میرم پیش مرینت قرار خونم جشن بگیریم نه من نمیتونم بیام تا یهو ادرین اومد سمتون همه داشتن میرقصیدن جز مرینت و ادرین
همه داشتن میرقصسدن جز ادرین و مرینت این بهترین وقت برای ثابت کردنه عشقه تا یهو مرینت اومد سمتم من حولش دادم سمت ادرین خورد بهش ادرین گفت سلام مرینت میایی بریم برقصیم؟ مرینت سرخ شده بود با لکنت گفت چ.....چی تا آدرین دست مرینتو گرفت و باهم رقصیدن دیگه ساعت ۱۲ شب بود مرینت الیا نینو و آدرین داشتن میرفتن من دستم رو گذاشتم رو شونه ی مرینت مرینت برگشت گفتم مرینت نمیمونی؟ مرینت گفت اخه من به مامانم گفتم فقط برای ۱ روز گفتم من باهاش صحبت کردم که یه هفنه بمونی مرینت با تعجب گفت چی یه هفنه گفتم اره میخواییم کارمون رو شروع کنیم😏 و یه خنده ی اروم شیطانی کردم مرینت گفت باشه و اون سه نفر رفتن تا یهو یه نفر شرور شد مرینت تبدیل شد به کفشدوزک و رفت تا پاریس رو نجات بده
منم از فرصت استفاده کردم زنگ زدم الیا بهش گفتم که بیاد اون بعد یه ساعت اومد بعد کلی حال احوال پرسی بهش گفتم الیا تو باید امروز با ادرین تو پارک باهاش قرار بزاری و بهش بگی که مرینت عاشقشه اگه اون گفتش که عاشقش نیست باید حتما یه کاری کنیم که مرینت فراموشی بگیره و هیچوقت نتونه آدرین رو ببینه وگنه نابود میشه آلیا گفت اره😥😣من گفتم ولی راجب این ماجرا مرینت اصلا نباید باخبر بشه
آلیا گفت باشه حتما مرینا و رفت کفشدوزکی و گربه ی سیاهوشهرو نجات دادن مرینت اومد خونه از زبون آلیا: زنگ زدم به ادرین تا بیاد پارک اونم قبول کرد من رو صندلی نشسته بودم تا ادرین اومدش بعد کلی حال و احوال پرسی بهش گفتم من میخواستم راجب مرینت باهات حرف بزنم ولی مرینت راجب این قرار اصلا نباید متوجه بشه ادرین با نگرانی گفت با....باشه😟بهش گفتم دقت کردی چرا مرینت میخواد باهات حرف بزنه با پ ت پ ت میفته گفت وایی نکنه مشکلی داره😟 گفتم نه نه آدرین بزار رو راست بهت بگم مرینت عاشقته ادرین گفت اما اون عاشقه لوکا عه گفتم نه لوکا و مرینت فقط باهم دوستن باور کن مرینت عاشقته مرینت داره نابود میشه هروقت تا اومده احساسش رو بهت بگه کاگامی یا لایلا و کلویی اومدن وسط یا یکی شروز شده و نتونسته احساسش رو بهت بگه ادرین فقط تویی که میتونی مرینت رو شاد کنی تا نابود نشه
ادرین شکه شده بود و جدی شد و محکم گفت باشه من میرم به مرینت میگم که منم عاشقشم منم یهو جیغ زدم اره پسر اینه ادرین رفت خونشون منم رفتم خونمون
از زبون آدرین: رفتم خونمون تا یهو بابام اومد پیشم با داد گفت ادرین کجا بودی😡 من گفتم پدر رفته بورم پارک پیش دوستم گفت اشکالی ندارهوپسرم حالا برو تو اتاقت رفتم تو اتاقم رو تخت ولو شدم گفتم وایی پلگ باورم نمیشه مرینت عاشقمه پلگ گفت اه حالم بهم خورد اینقدر هندی بازی در نیار پنیر عزیزمو بده گفتم برو بردار پلگ تو کمده پلگ رفت داشت پنیر میخورد تا شب شد ساعت ۱۱ شب بود
من تبدیل شدم و رفتم تو بالکن مرینت درو باز کردم دیدم مرینت نیستش گفتم اهان یادم اومد مرینت خونه ی مرینا ایناست رفتم اونجا مرینت تو بالکن بود از زبون خودم: دیدم گربه ی سیاه اومد تو بالکن بهش گفتم چیشد با الیا حرف زدی؟ بهت گفت که مرینت عاشقته؟ گفت تو یعنی هویت منو میدونی؟ گفتم پیشی جون میخوام باهات حرف بزنم نشستیم روی صندلی به گربه گفتم ببین یهیزی بهت میگم دادو بیداد نکنی ها گفت باشه گفتم مرینت کفشدوزکه تو اونو تا حالت قهرمانیش دوست داری اونم تورو ولی تو حالت عادیت گربه ی سیاه همینجوری دهنش باز مونده بود
گفت واقعا؟ و بدو بدو رفت تو بیرون رفت سمت اتاق مرینت مرینت تا گربه رو دید من گفتم مرینت بیا این گربت رو جمع کن گفت گربم کیه؟ تا گربه ی سیاه این گربه ها رفت دورش چرخید گفت میو میو من گربه تم عشقم مرینت گفت چی؟🤨 من رفتم بیرون
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه
نطر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
افرین 👏👏👏👏