
خدمتتون پارت جدید💕ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید😊
میکنم..وااااای فیی😍فی:سلام مرینت جونم. مرینت:پریدم ب غ ل ش و گفتم:خیلی خوشحالم که دوباره میبینم فی جونم. فی:منم همینطور عزیزدلم. ادرین:وقتی دیدم مرینت این همه ذوق کرد یکم ترسیدم اخه ترسیدم یه وقت زیاد هیجان زده بشه واسش خوب نباشه...اه ولش کن منم زیاد حساسم..ولی باید درکم کنه که بترسم بالاخره هم پای خودش که ع#شقمه وسطه هم پای بچم..با فی دست دادم و سلام کردم. وانگ:بفرمایید بشینید..(الان همه نشستن)فی:خب مرینت خانم چه خبر؟ مرینت:خبر که...فی:بزار ببینم درست متوجه شدم؟شما الان میخواید با هم از^دواج کنید و چون چینی ها رسم دارن حضورا توی یک مراسم دعوت بشن شما الان اومدید اینجا که منو عمو وانگ رو دعوت کنید؟ مرینت:از کجا فهمیدی؟😳البته بعیدم نیست تو دختر خیلی باهوش و زیرکی هستی. فی:لطف شماست عروس خانم😁ادرین:میگم که من هواپیما شخصی دارم..و ۲هفته دیگه هم از*دواج میکنیم..نظرتون چیه که شما هم با ما بیاید پاریس که دیگه نخواید پول اضافی واسه پرواز بدید اینجوری یه ۲هفته هم پاریس رو میگردین؟ مرینت:واااای پیشنهادت عالی بود عزیزم.
وانگ:خب اگه مزاحم شما نباشیم چرا که نه. فی:منم که پایه جمعم.(میدونم یکم ایرانی شد😂)ادرین:پس ما یه ۱ساعت استراحت میکنیم مرینت هم نیاز به استراحت داره. مرینت:یه لگد زدم به پاش جوری که بقیه نفهمن و حالت چشمام رو به اینکه قضیه بچه رو ضایع نکنه تغییر دادم اونم صاف نشست سر جاش. ادرین:اممم منظورم اینه که خب ما از پرواز طولانی اومدیم یکم خسته ایم. وانگ:بله پسرم درک میکنیم میخواید برید توی اتاق سمت راست که کنار پنجره هست. اونجا رو برای مهمان گذاشتم اگر میخواید یکم استراحت کنید. ادرین:بلند شدم و به مرینت اشاره کردم که بریم توی اتاق و اونم بلند شد. گفتم:خب پس فعلا وقت بخیر،(الان توی اتاقن) ادرین:مری جونم نمیخوای ل&با^ست رو عوض کنی؟ یه وقت تو این گرمت میشه یه چیزی میشه هااا. مرینت:ای بابا ادرین من این نگرانی های تو رو ۹ماه چجوری تحمل کنم اخه! ادرین:خب چون دو*ستتون دارم میترسم. مرینت:نباید باهاش تند حرف میزدم. رفتم روی تخت کنارش نشستم و دستاش رو نوا-زش کردم و گفتم:میدونم عزیزم ولی هیچ نگرانی نداره من خودم حواسم هست. باشه؟ ادرین:لبخند ارومی به صورتم نشست و گفتم:خیلی خب ببخشید نباید بهت گیر میدادم.(حالا اگه اینجا بود😂😬)
ادرین:باشه پس من عوض میکنم.(فقط تی شرت😂)مرینت:عه چرا جلو من میکنی سریع جلوی چشمامو گرفتم. ادرین:اولا من پسرم پس اشکالی نداره دوما تو ز*نمی چه اشکالی داره.(یکی نیس بگه شما بچه د*ار هم شدید بعد سر یه ل ب ا س اینجوری میکنید😂)مرینت:دستامو از روی چشمام برداشتم و گفتم:خیلی خب. ادرین:راستی مری بیا بگیر بخواب دیگه. مرینت:پس تو چی؟ ادرین:عه خب بخواب تا منم بخوابم باید وقتی از تخت میری بالا حواسم بهت باشه. مرینت:اه ادررررررررین😠 ادرین:ببخشید خب بیا من در^از کشیدم تو هم بیا دیگه. مرینت:منم د^راز کشیدم بعدش دیدم ادرین خوابش برد. این چجوری ۱ثانیه نشده خوابش برد!؟ پسرا همینن دیگه. یکم ارامش نداشتم شاید به خاطر تغییر هو%رمون هامه.(بچه ها شاید خیلیاتون بدونید خیلیاتون هم ندونین ولی خانما بهتر متوجه میشن. زمانی که خانما با*ردار بشن هو"رمون های بد_ن تغییر میکنه و این باعث تغییر اعصاب میشه و یکم ارامششون رو خانما این مواقع ازدست میدن)خودمو توی اغو#ش ادرین کردم تا یکم حالم بهتر شه...واقعا هم شد. دیگه چشمام داشت میرفت و خوابم برد.(بعد از ۱ساعت خواب😁)ادرین:وقتی بیدار شدم دیدم مرینت توی اغو/ش منه..سرشو ب و س ی د م و بعدش اروم صداش کردم تا بیدار شه:مری؟خانومم؟ مرینت:چشمام اروم اروم باز شدن
دیدم ادرین داره اروم صدام میزنه. اروم بیدار شدم و روی گ و ن ش یه ب و س ه کاشتم و با یه چشمک گفتم:اقای نگران بفرمایید بریم فکر کنم دایی و فی هم برای پرواز اماده شدن توی این ۱ساعت. ادرین:باشه عزیزم. (بعد از اماده شدن) وانگ:خب پسرم ما اماده شدیم. فی:دل تو دلم نیست تا پاریس رو ببینم پدرم یه سری هنرجو داشت که فرانسوی بودن. منم همونجوری فرانسوی رو یاد گرفتم. مرینت:مطمئنم بهت خوش میگذره. متاسفانه منو ادرین توی این ۲هفته خیلی سرمون شلوغه. برای همین شاید نتونم زیاد پیشت باشم. اما نگران نباش من کلی دوستای باحال و مهربون دارم که میتونی با اونا بری گردش و اونا بهت پاریس رو نشون بدن. فی:واو چقدر خوب. ادرین:ببخشید وسط حرفتون میپرم ولی نیم ساعت ددیگه پروازه و خلبان شخصی اگر دیر تر برسیم میره! مرینت:اوه اوه پس سریع باشید. ادرین:منو دایی جان که اماده ایم شما دخترایین که کشش میدین. مرینت:کی گفته!ما که اماده ایم. بریم دیگهههه (خب برای اینکه حوصلتون سر نره میریم به توی هواپیما که سوار شدن و الان توی پرواز هستن)...
مرینت:ایندفعه دایی پیش ادرین نشست و منم پیش فی. فی خیلی خشک به صندلی جلوییش زل زده بود و تکون نمیخورد...فی؟ فی:بله؟ مرینت:چرا زل زدی به این صندلی؟ فی:خب وقتی کاری برای انجام دادن نباشه منم کاری نمیکنم و منتظر میمونم. مرینت:منتظر چی؟ فی:که برسیم دیگه. چرا مردم فکر میکنن همیشه باید یه کاری انجام بدن؟ مرینت:جوابش منطقی بود ولی فی دیگه زیادی منطقیه. یعنی خییییلی زیادی منطقیه. اوهومی گفتم و دیگه چیزی نگفتم...فی بلند شد و از هواپیما رفت و پشت سرش دایی و بعد من خواستم برم که ادرین دستم رو گرفت و گفت:عزیزم بزار میخوای بری حواسم بهت باشه. مرینت:دیگه واقعا نگرانی هاش مسخره شده بودن اما نخواستم ناراحتش کنم و بعدش با سر تایید کردم که کمکم کنه، ادرین:خب اقای وانگ و فی جان براتون ماشین گرفتم شما رو میرسونه خونه ی مرینت اینا. ما هم یکم کار داریم و بعدش میایم پیشتون. وانگ:باشه پسرم ممنونم، مرینت:وقتی دایی و فی رفتن سریع روم رو برگردوندم به ادرین و گفتم:دقیقا چه کاری داریم که من نمیدونم؟
ادرین:متوجه میشی. مرینت:یعنی چی؟ ادرین:سوار ماشین کردمش و گفتم میفهمی دیگه...مرینت:خیلی خب..ادرین:خب رسیدیم..مرینت:یه پارک؟ ادرین:نه خیرم دستش رو گرفتم و پیادش کردم و گفتم:چشماتو ببند. بعدش اروم رفتیم سمت یه بخشی از پارک که از قبل گفته بودم خدمتکار هام تزیینش کنن و پرده ی مخملی که جلوش رو گرفته بود رو کنار زدم و گفتم:خب حالا چشماتو باز کن خانم قشنگم. مرینت:وووووااااااییییییی ادرین چقدر اینجا قشنگه. پریدم ب غ ل ش و گفتم:ممنونم ادرین جووونم.ادرین:این مناسبت داره عزیزم. مرینت:واقعا ؟ چه مناسبتی؟ ادرین:اینکه ۳تایی شدیم🤧😍مرینت:😊😁ادرین:خب قبل از همه مری جونم تو دوس داری اسم بچمون رو چی بزاریم؟ مرینت:اون که هنوز مشخص نشده دختره یا پسر!ولی فکر کنم دختره از حالت د ل م میفهمم.. ادرین:خب اسمش رو دوس داری چی بزاریم؟ مرینت:
بچه ها من کاملا خوب شدم😊این چند روز بهتر بودم ولی امروز تست دادم و دیدم منفی شده❣واقعا باورم نمیشه که همچین دوست هایی مثل شما ها دارم به معنی واقعی کلی بهم ارامش دادید و کلی ازتون انرژی گرفتم⭐حالا شاید یکم اذیت بشم به خاطر اثرات قبلش ولی الان خوب خوبم ممنونم که این چندوقت کنارم بودید و از اینکه دیر پارت میزاشتم ناراحت نمیشدید و درکم میکردید😊(لطفا بزن اسلاید بعدی)
نتیجه چالش داریم💖امیدوارم خوشتون اومده باشه...لطفا نظرات و یا ایراداتتون رو توی کامنت بهم بگید و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید🙏💕ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید👋🏻🙏⭐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نصفش رو میدادم خیریه
بقیش هم دوباره تقسیم به 4 و به خانواده یعنی ابجیم مامانم و بابام
یه خورده برای خودم و بقیه رو سرف کارهای خیریه میکردم
مخصوصا اون تکه رو ایرانی کردی که گفت مزاحم شما نباشیم🤣
مرینت:چشمام اروم اروم باز شدندیدم ادرین داره اروم صدام میزنه. اروم بیدار شدم
فکر کنم این تیکه رو اسلوموشن فرض کردی انقدر که گفتی اروم
اره توی داستان ادم باید ریز به ریز اتفاقات رو بنویسه تا توی ذهن خواننده داستان بشه تخیلش کرد
خداروشکرکهحالتخوبه😊
ممنون گلم
عالییی بود اجی
ج چ :دقیق نمیدونم شاید بیشترشو بدم بهزیستی و مقداری کمیم برای خودم و خانواده ام نگه دارم
ممنون اجی جونمم
خیلی ایده ی خوبیه
حرف نداشت واقعا استعداد زیادی داری تو نویسندگی👌🏼😊
چ ج به خیریه کمک میکردم و اگر کسی رو میدیدم پول نیاز داره سریع بهش کمک میکنم.
ممنونم نظر لطفتونه
خیلی کار قشنگ و خوبیه🙂
عالییییییی بود اجی
ج چ: یه پرورشگاه بزرگ درست میکردم و بچه های یتیم رو توش نگه داری میکردم
ممنون اجی
اوخی چقدر بانمک😊
عاااالیییی❤❤❤❤
خوشحالم خوب شدی💖
ج.چ: شخصیه اگه میشه نگم
ممنون عزیزم
معلومه اگه دوس داری نگو😊
خیلی خوشحالم که حالت خوبهههه😍😍😍
و منم ممنونم که توی اون دوران کنارم بودید💖
❤