
از زبان رونا ) وقتی بیهوش شدم چشام که باز کردم تو قصر بودم تو اتاقم اما ینفر دستم گرفته بود ولی نمی تونستم حسش کنم اصلا چی حس کنم ؟ اهان گرمی دستاش رو ، ولی صداش شنیدم صدایی که خواهرانه و عاشقانه دوستشون دارم . زمزمه کردم : النا ؟. نمیدونم چرا ولی جدا میخواستم بدونم هنوزم پیشمه یا نه . النا : رونا ، تو جنگیدی . رونا با بیحالی : برای چی جنگیدم ، برای اینکه به زندگی رقت بارم ادامه بدم ؟ . النا : شاید ، شاید برای من جنگیدی ؟. لبخندی زدم که بیشتر در لبخندم درد بود . رونا : فکر کنم این یکی باشه . النا : رونا تو به من قولی دادی ؟. رونا : اره . النا : ولی من چیزی یادم نمیاد . رونا با بغض : چون وقتی بهت قول دادم که تو پیشم نبودی . النا : دلم برات تنگ شده . رونا : چرا نذاشتن بیام پیشت ؟ . النا : نمی دونم ولی واقعا میخوای بیای پیشم ؟. رونا : اره با تمام وجودم . النا : پس احتمالا به زودی همو می ببینیم . رونا : فکر کنم ، منتظرم میمونی ؟. النا : منتظرت میمونم . ( زیادی ابکی شد ؟ ) بعد چشام بستم جدا حوصله این دنیا رو ندارم . دوباره چشام باز کردم و ایندفعه پدرم دیدم و مادرم هوم.... هنوزم از مادرم بدم میاد ولی میدونید اینبار یه نقشه داشتم . طبیب سلطنتی : شاهدخت خیلی خیلی قوی هستن سم داخل بدنشون هرکسی میکشت . خب شاید جدا باید ۱ _ ۲ هفته ای باید تو قصر بشینم . رونا : بابا ؟. شاه جیمز : رونا به هوش اومدی . یه نگاهی به خودم کردم پهلوم بسته بودن و به زخم هام دارو زده بودن ، خیلی اوضاعم بد نبود بیشتر با اون جادوگره که دستم بهش برسه میدم دست کشیش ها بسوزوننش شکنجم کردن وگرنه فقط دو هفته اول بلا سرم اوردن .
از زبان راوی ۲ هفته بعد ) شاهدخت رونا ارام بود راه میرفت حالش خوب بود البته به ظاهر فردا شاه و ملکه به همراه شاهزاده و شاهدخت همسایه به کارستین و سلیارد می امدند رونا به بالکن رفت و به سلیارد خیره شد . در اتاق رونا زده میشه و رونا زمزمه می کند : بیا تو . و در باز میشود و تنها همدم رونا داخل میشود : ایزابل . رونا : بهترین کسی که میتونستم الان ببینمش . ایزابل پیش رونا میرود و بی اختیار دستان رونا را میگیرد . ایزابل : شاید عجیب باشه ولی دلم برات تنگ شده بود . رونا دستان ایزابل را فشار میدهد و میگوید : منم ، میدونی چهار روزه داره بارون میاد و میدونی میخوام بزرگترین اعتراف زندگیم بکنم : من دلم میخواد تو بغل ..... ینفر گریه کنم !. ایزابل به رونا خیره میشود او آدم بود ، او درد میکشید ، او احساس داشت همینطور که ایزابل داشت به رونا خیره شد . رونا : توی یه کتاب خوندم وقتی اتفاق بدی در پیش دارید زمان به شدت اهسته میگذرد ( برگرفته از هری پاتر ) و الان زمان به شدت اهسته میگذرد حدس میزنم بدترین اتفاقی که میشه برایمان می افتد . ایزابل رونا را در اغوش میکشد رونا با تعجب خودش را از اغوش ایزابل بیرون میکشد . رونا : چیکار میکنی ؟. ایزابل : مگه نمی گفتی میخوای گریه کنی ؟ . رونا نتوانست تحمل کند و خودش را در اغوش ایزابل می اندازد . ( دیگه بقییش ابکیه پس میریم جاهای اکشن )
شاهدخت رونا صبح با خستگی زیاد بیدار میشود سریع موهای قهوه ای رنگش را شانه میزند و موهایش را دورسرش می بافد ( اینقدر دوست دارم موهامو این شکلی ببافم حیف مامانم میگه موهات زیادی بلنده ) لباس های مبارزه سیاهش را می پوشد و شنل سیاهش را می پوشد خنجر و شمیشرش را بر میدارد و در اینه خودش را نگاه میکند ( از زبان رونا حوصلم نمیگیره ادبی بنویسم ) خوبه حداقل لازم نیست صورتم بپوشونم امروز اعضای خانواده سلطنتی کلارین ( کشور همسایه ) میان سلیارد و پدر و مادرم و کل شاه و ملکه ها برای استقبال میرن دم دروازه پس احتمال اینکه خرابکاری بشه زیاده میرم سمت بالکن اروم با احتیاط میرم روی نرده بالکن وایسادم و بعد در حالی که مواظب بودم از این ارتفاع نیفتم و دعوت حق رو لبیک نگم از بالکن پریدم و با سلامت کامل به زمین رسیدم هنوزم که هنوزه مور مورم میشه اخه یکی نیست بگه دردت چیه اینشکلی از بالکن میپری ؟ دویدم رفتم سمت میدون شهر و بعد سمت یتیم خونه ربکا و اریک راه افتادم در زدم و رفتم تو شنلم در اوردم . ربکا : جون من بگو امروز شنل نمی پوشیم خیلی دست و پا گیره . من که با غضب نگاهش میکردم گفتم : بیشعور ها انواع مختلفی دارند و ما الان با یک نوعش روبرو شدیم . ربکا : اینا رو ول کن بگو شنل نمی پوشیم . رونا : اره نمی پوشیم ولی صورتمون می پوشیونیم . ربکا : اخی خدا خیرت بده . خب یکم میریم جلو داریم تو میدان گشت میزنیم دروازه باز شد و کالسکه سلطنتی کلارین وارد شد همه جمع شدن و بعد از ورود همه برگشتن قصر ما هم زود تر راه افتادیم سریع رفتیم اتاق خودمون یه لباس قرمز پوشیدم و رفتم سرسرا احترام گذاشتم و مشغول انالیز خانواده سلطنتی کلارین شدم .
شاه استفان مردی با موهای سفید و صورتی سفید بود ، ملکه ایلین زنی با موهای مشکی و صورت نسبتا سفید بود ، و خب اسم بچه هاش نمیدونم ( رونا تنهاس ) دختر اومد جلو مثل جوانی پدرش موهای قهوه ای بود و چشماش سبز بود ادای احترام گذاشت و گفت : شاهدخت دیانا هستم ( اسم واقعی کاربر فینیس🖤 هست ) و شما ؟. رونا : شاهدخت رونا هستم . دیانا : میشه بپرسم تو نامزد داری ؟. رونا : من ۱۷ سالمه و نامزدی ندارم . پسر اومد جلو موهای مشکی و چشمای ابی داشت موهاش و چشماش از پدرش به ارث برده بود ولی من کپی پدرمم موهای قهوه ای لخت ، چشمای ابی . پسر : من شاهزاده آلبوس هستم . رونا : شاهدخت رونا . البوس : شما واقعا زیبایید . رونا : ممنون امم ..... ازتون معذرت میخوام ولی باید برم یتیم خونه . دیانا : یک شاهدخت بره یتیم خانه ؟ 😨😨 . رونا : شاهدخت خیلی جاها میتونه بره . و از در بیرون رفتم . ( شاه استفان )

جایی نامعلوم از زبان شخصیت جدید منفی ) به ماریوس و ریچارد خیره شدم ماریوس کتاب میخوند و ریچارد گزارش مینوشت . ماری و سوزان رفته بودن ماموریت جاستین تو فکر بود . ریچارد : این کتابه چیه ماریوس . ماریوس : یه کتاب در مورد یه چیز مهم . ریچارد : دستبنده کار میکنه ؟. گفتم : اره . ریچارد : پس فقط باید ....... ( نه جدا انتظار دارین الان کل غافلگیری های پارت بعد اینجا به فنا بدم ؟ ) . گفتم : اره فقط این دختره رونا . ماریوس : خب ؟. گفتم : خیلی قویه جادوی اون غم و ماه و یشم تامین میکنه . ماریوس : جادوی توام ماه و خشم تامین میکنه . پوزخندی زدم و گفتم : ماه نه خاک تامین میکنه . ماریوس : خب جفتشون قوی هست . گفتم : ببین دستبند فقط وقتی کار میکنه که اون دستبند به دستش برسه . ماریوس : خب میرسه اسم دستبند چی گذاشتی ؟. پوزخند بلندی زدم و گفتم : دستبند مرگ . ( شاهدخت دیانا )

انچه خواهید خواند : شاهزاده آلبوس !. ............ شاید مادر صدات کنم ولی هیچ وقت تو رو مادر نمی ببینم یه ملکه میببینم ............. الیور ! ......... الکککککک ......... دوام بیار شاهدخت رونا !. ( برین نتیجه ایم ایلین هست ملکه کلارین )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایلین چه خفنه 😂😎✌
بسی عالی 👌👌👌👌
منتظر پارت بعد 🙃
عکسش یا اسمش ؟ والا اسمش از هری پاتر پیدا کردم ( اسم مادر سوروس اسنیپ ) عکسشم از نت و خب ایلین یه نقش منفوره بعدا میفهمید
هر دو .
اوه 😎✌
عاااالی بود این پارتو بیشتر پارتهای دیگه دوست داشتم ادامههههههههرو زوووؤووووود بزاااااااار
باشه بابا الان میزارم فقط وایسا یه سر به دورامی بزنم بعد
🤐بدوووو
فینیس گذاشتم خواستی برو بخون
چشم مسخونم بزارم فردا امتحان ریاضی دارم حضوری
بی نهایت متأسفم که نمی تونم از اول بخونم داستانو ولی از اینجا به بعد ادامه میدم خیلی سرم شلوغه
خواهش میکنم همینکه میخونی برام با ارزشه