
این عشق نیست پارت یک

& مممممووووووگگگگههههه چااااانن . از لای چشم به یوری که مثل یه دختر پنج ساله بهم لبخند میزد نگاه کردم *آه بزا بخوابم بچه . غلت زدم و پتو رو روی سرم کشیدم &اووومممم نکنه موگه چان میخواد روز اول غیبت بخوره ،ها . به سرعت چشمامو باز کردم و روی تختم نشستم *مگه ساعت چند &اوهایو *اوهایو تو ولی ساعت چنده .خیلی شیطنت امیز خندید &هفت *خ...خب اینکه دیر نیست . همینطور که از اتاق بیرون میرفت با خند سمتم برگشت &اوهم ولی اگه میگفتم ساعت هفته بازم بیدار میشدی . بدو بدو بیرون رفت آهی از سر ناچاری کشیدم *ییییوووووررررریییییییی(بعد از صبحانه). از پله ها بالا رفتمو وارد اتاق شدم یوری با دستمال گردنش درگیر بود . آروم نشستم رو صندلی میز آرایش و با یه دست مشغول برسی جعبه خرت و پرتای زیر پام شدم تا بورسمو پیدا کنم &موگه خوشحالی مگه نه ؟!*آه ......منکه دلیلی برای خوشحالی نمیبینم .... . فقط اینو میدیدم که دوباره مجبورم با یه مدرسه جدید و بچه هاش کنار بیام ای یوری چیز عجیب و سختی نیست چون شرط میبندم همین الانم یه دونه دوست پیدا کرده که درباره جعبه وسایل صورتیش بهش بگه ،اما من خب به این راحتیا با کسی صمیمی نمیشم &موگه چان نمیایی .صداش از پایین میومد از پنجره نگاه کردم جلوی در خونه بود با عجله شونه کردن موهامو تموم کردمو دنبالش رفتم

بلخره بهش رسیدمو قدم زنان به سمت مدرسه رفتیم حرفی نمیزدیم دستامو کرده بودم تو جیب هودیم وسطای پاییز بود تو فکرای خودم غرق بودم که دست یوری آروم دور دستم حلقه شد و خودشو بهم چسبوند *نانی(یعنی ،چیه)&تو همیشه مواظبمی نه*یوری باز خل شدی معلومه که مواظبتم &ولی اونوقت کی مواظب توعه *منظورت چیه &آخه توعم یه ..... . دستمو روی دهنش گزاشتم *هههششششش میخوای گیرمون بندازی نترس چیزی نمیشه &کاش همینطور که میگی باشه . همینطور که بقلم بود آروم آروم اشک میریخت . وایسادمو بغلش کردم بعد چند دیقه از بغلم بیرون اومد &آریگاتو . مکث کوتاهی کردم این بچه واقعا خیلی گوگولیه *بیا داره دیر میشه دستشو گرفتمو دنبال خودم بردمش . آه که چه زندگی مسخره ای دارم من این هفتمین مدرسه ایه که عوض میکنم و هنوزم استرس روز اول راحتم نزاشته
رسیدیم به مدرسه یوری با عجله به سمت کلاسشو دوید و توی را برای دو نفر دست تکون داد اونا هم جوابشو داد *هه خوش به حالش به همین زودی دوست پیدا کرد . منم بی اشتیاق به سمت کلاسم را افتادم توی راه رو یه پسره داشت به یه دختر نزدیک میشد و دختر حسابی ترسیده بود (موگه با خودش ) *نه نه نه نه نباید روز اول درگیری درست کنم . اصن به من چه . نه آروم باش تاروگه چیز مهمی نیست . خودشون مشکلشونو حل میکنن . خواهش میکنم تاروگه آرومممم. شت تا به خودم اومدم حرفی که نباید رو زده بودم *آهای ، راحتش بزار @آها اون وقت اگه نزارم چی میخواهی چیکار کنی ها *....@نکنه انقدر گریه میکنی تا سر درد بگیرم قرمز خانوم . واییی این اصن خوب نیست قرمز شدم دوباره صورتم قرمز شده . حالا اون پسر داشت به من نزدیک میشد بقیه بچه ها هم وایساده بودن مارو نگاه میکردن آماده بودم که تاروگه حمله کنه ولی به جاش صدای پارس سگ اومد همه به سمت در ورودی برگشتن ولی صدا از اونجا نبود از راه رو بود برا همین به سمت راه رو برگشتم و یه لحظه مغزم فرمان نداد چون یه دختر با هودی و کلاهی که جوری با دست چسبیده بود که انگار جونشه به سمتم میدوید به من که رسید دستمو محکم گرفت و در یک چشم به هم زدن از اونجا دور کرد

رسیدیم به یه اتاق درشو باز کرد و همزمان با هم افتادیم تو اتاق یه لحظه سکوت بود و بعد دختر مثل فنر بالا پرید و فریاد خفه ای از سر شادی کشید \یوهو ، ایول ایول ایول ایول دس مریزاد سیتاکو اینم یه نجات بی نقص دیگه اینه . پرش کوتاهی کرد جالب بود خیلی آروم روی زمین برگشت . بعد در کثری از ثانیه روی زان هاش افتاد و همونجوری به سمت من اومد \خب ، اسمت چیه . تازه فهمیدم هنوز تو شوکم *ممم...موگه ...کیتوکه \منم سیتاکو ام سیتاکو لوزیریا ،واییی خدا میدونه چقد خوشحالم که اینجایی بلخره یه دوست پیدا کردم . یهو خودشو بغل من انداخت راستش حس خوبیه اینکه کسی از اینکه داردتت خوشحال باشه . لبخندی بهش زدم که یهو چشماشو بازز کرد و دست منو گرفت همراه خودش کشید \ بدو به کلاس نمیرسیما . آخ به کل یادم رفته بود

وارد کلاس شدیم بغل سیتاکو نشستم یِرِه یِرِه (یعنی ای بابا ) مثل اینکه شانس باهامون یار نیست همون پسره که امروز صبح باعث دردسر شده بود اونجا نشسته بود آه خدایا .دستمو زیر چونم گزاشتم و از بیکاری با مدادم ور رفتم .معلم وارد کلاس شد خیلی پیر بود جوری که فک کنم سمعک داشت :خب بچه ها امروز یه دانش آموز جدید داریم خانم کیتوکه لطفا خودتونو معرفی کنید . آه خیلی از کار معلمه لجم گرفت بود خیلی سریع پاشدم وایسادم یه نفس عمیق کشیدم (وقتی داره حرف میزنه تصور کنید موهاش معلق میشه مثل انیمه ها دیگه ) *من موگه کیتوکه هستم جاهای مختلفی زندگی کردم تو کره چین حتی امریکا ولی اصالتم ژاپنیه الانم برگشتم به کشور زادگاهم با مادر و خواهرم زندگی میکنیم دوست دارم بتونیم برای هم دوستای خوبی باشیم. نگاهی به سیتاکو که بغلم نشسته بود انداختم توی چشماش چیزی مثل ستاره میدرخشید و به بانمک ترین حالت ممکن بهم نگاه میکرد از روی شیطنت نگاه اون پسره کردم که واکنشش رو ببینم که دیدم تا نگاش کردم سریع رو شو برگردوند

بعد از کلاس با سیتاکو حرف میزدیم \واییی دختر تو محشری تا حالا هیچ کسو ندیدم اینجوری خودشو معرفی کنه *اممم ممنون ، راستی اون پسره کیه \کی،آها اون اسمش کوموئه اس پسر خیلی جذابیه ولی همیشه به همه بی محلی میکنه زور گو هم هست که البته بهش حق میدم *وایسا ،چرا \خب نمیدونم یعنی میخوام بگم اگه منم کینگ بودم زور گو میشدم *کینگ پادشاه چی شده که شماها بهش میگین کینگ \اوه پسر از دوران عقبیا خی بزار اینجوری بگم که کوموئه از وقتی چشم باز کرده به جای بابا گفته حکم و به جای راه رفتن یاد گرفته کارتا رو چجوری بُر بزنه و از حفظ بازی کنه هیچکی تو این کار به پاش نمیرسه . تو تمام راه کلاس بعدی داشتم کوموئه فکر میکردم حتما کارت باز حرفه ای یه شاید یه بار شکستش دادم بلخره باید پادشاهیش با کودتای من تموم شه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واووووو
براوو اونی
ببخشید دیر اومدم
آخه درسام سنگینه
ᥬ🥰᭄ ᥬ😍᭄ ᥬ😘᭄ 𓆩😘𓆪
اشکال نداره اجی میفهمم بازم ممنون خوندی 💕