6 اسلاید صحیح/غلط توسط: T.morning انتشار: 3 سال پیش 321 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ادامه ی داستان........ ❤️
سلام به همگی ❤️
اول از همه، میخواستم بپرسم، داستان رو دوست دارید یا نه؟
و اینکه، داستان رو تا اخر بزارم یا نه؟ یا ادامش بدم یا نه؟
بازدید ها کم شده 🥺، تعداد لایک ها هم کمه 🥺، تعداد کامنت ها عالیه ممنون از شما ❤️، فالو ها هم کم شده🥺
یه خلاصه ای از پارت قبلی بگیم : شاهزاده چند تا شاخه گل برداشت و گذاشت روی زمین! و با اونها یه مرز کشید و گفت : جونگ کوک خوب اون گوشاتو باز کن! از این خط تا تخت برای منه و تو حق نداری بیای! و از اون یکی خط تا در برای تو!
جونگ کوک گفت : هِهِهِ! الان من روی تختم، پس یعنی الان توی مرز توام نه؟
شاهدخت گفت : نه دیگه! الان باید از روی تخت بلند شی و بیای روی زمین بخوابی 😁
جونگ کوک گفت : تو میتونی روی تخت بخوابی! اما من قصد بلند شدن از روی تخت رو ندارم!
شاهدخت اون روز به اندازه ی کافی کلافه و عصبانی بود! و وقتی که جونگ کوک هم که داشت اینجوری اذیتش میکرد، اعصابش بهم ریخت! شاهدخت همش داشت به خودش میگفت : هی! نیکا! خودتو کنترل کن! اون پسره ی...... (بوق 🤣)، هر چیزی که میگه برای اینه که لَج منو دربیاره! من از اون اداماش نیستم که به این بادا بلرزم! 😡. اون جونگ کوک کورخونده! فکر کرده با لج و لج بازی با من نیتونه اعصابم رو خورد کنه اما نه من به این اسونیا اعصابم خورد نمیشه که 😏
شاهدخت داشت با خودش فکر می کرد که یهو جونگ کوک گفت : حالا هرجور خودت میدونی! میخوای بیا! نمیخوای هم نیا! اصلا مهم نیست! آه، راستی! زمین یخ و سرد اتاقمون الان داره بهت خوش امد میگه پس با زمین سرد اتاق امشبو خوش باش و خوبِ خوب لالا کن! باشه؟
شاهزاده خانم با خودش گفت : ای خدا!!! من هرچی میخوام هیچی نگم.... این هی میره رو اعصاب من! اصلا چرا باید همیشه من کسی باشم که سکوت میکنه؟ یه بار هم من از حقم دفاع کنم! مگه چی میشه! جونگ کوک خان اصلا نگران نباشاا 😏 ،اما بدون با بد کسی در افتادی!
شاهدخت از روی زمین بلند شد و رفت و کنار جونگ کوک روی تخت دراز کشید و بعدش گفت : ای واییی 😏 ،راستی یادم رفت بهت بگم! من شبا یه خورده بد خوابم، البته تهیونگ از این مشکل خبر داشت...... به هرحال ممنون که جاتون رو با من به اشتراک گذاشتید همسرم 🤦🏻♀️ ( شاهدخت توی خواب لگد میزنه! و برای اینکه جونگ کوک رو ترقیب کنه تا پیشش بخوابه! و بتونه نقشه ی خودش رو عملی کنه بهش گفت همسرم!)
جونگ کوک انقدر ذوق کرده بود که اصلا حالیش نبود من براش دام پهن کردم! هِهِ! بالاخره یه نفر ساده تر از خودم پیدا کردم!
شب بود حدودا ساعت دو و نیم! شاهدخت با خودش فکر کرد و گفت : الان زمان خوبیه تا یه گوش مالی کوچولو به اقا کوچولو مون بدم 🙄، جونگ کوک از الان خودت رو لِهیده محسوب کن!
شاهدخت دست جونگ کوک رو محکم گرفت تا وقتی بهش لگد زد نتونه کاری کنه و بعد خودش رو زد به خواب! بعدش یه لگد درست و حسابی زد تو پهلوی جونگ کوک! جونگ کوک اون موقع تو خوابِ ناز بود که یهو با لگد محکمی ازجاش پرید و بلند گفت : آخ😵...... این چی بود دیگه؟ جونگ کوک خواست بلند شه و بره اون طرف اتاق، اما دید که شاهدخت دستش رو محکم گرفته! پس مجبور بود همونجا دراز بکشه! شاهدخت بعد از پنج دقیقه دوباره یه لگد محکم زد تو پهلوی جونگ کوک 🙄! یهو جونگ کوک گفت : واااااییی! ملکه ی من منتظورت از یه بدخوابی کوچولو این بود؟
شاهدخت وقتی فهمید که نقشش گرفته 😏 ، خندش گرفت و گفت : هوراااا! بالاخره من هم تونستم یه گوشمالی به یه خون اشام بدم 🏆
جونگ کوک هم گفت : حالا اگه اون خون اشام هم بخواد یه گوشمالی کوچولو به شما بده چی میشه؟
شاهدخت گفت : پادشاه تازه منصوب عزیز، الان من نقشم عملی شد! نگران نباش دیگه من هیچ بلایی سرت نمیارم! پس با خیال راحت بخواب! البته نه اینجا رو زمین!
جونگ کوک گفت : الان زمان تصمیم گیری در مورد اینکه کی رو زمین بخوابه نیستا! الان باید منم یه درس عبرت حسابی به ملکه ی تازه منصوب شده و همسر عزیزم بدم که دیگه فکر اذیت کردن من به کلشون نزنه!
شاهدخت گفت : آخِی.......! مثلا میخوای چی کار کنی؟ هااا؟
جونگ کوک گفت : اِمممم....... خب من خیلی وقته که خون نخوردم! مخصوصا اگه اون خون متعلق به بانوی اب باشه! من خون بانوی اب رو تاحالا امتحان نکردم! آندرستند؟
شاهدخت هم گفت : هِهِ! کاری نکن منم برم رو مود شجاعت هاا!!
شاهدخت گفت : جونگ کوک جان طبیعیه که من رو خوب نمیشناسی! البته که من مدت کوتاهی با تهیونگ بودم و اون من رو کاملا میشناخت!
جونگ کوک گفت : میشه لطفا انقدر اسم اون تهیونگ رو جلوی من نیاری؟ ها؟
الان دیگه من پادشاهم و تو هم ملکه ی منی! باید فقط به فکر من و فرزندمان در اینده باشی! نه تهیونگ و بقيه اون ادما!
راستی نمی خواد الکی هاشیه بری! باید الان یه ذره از خون بانوی اب و ملکه ی خودم بخورم! یعنی نباید بدونم خون تو چه مزه ای داره؟
شاهزاده خانم گفت: واییی ساکت باش لطفا الان نصفه شبه! بگیر بخواب!
جونگ کوک هم گفت : باشه تو بخواب! منم از خونت میخورم!
نیکا گفت : ببینم! الان شوخی که نمیکنی ها؟ اره دیگه شوخی کردی!
جونگ کوک گفت : تا چند دقیقه ی پیش شوخی بود ولی الان واقعا کنجکاوم از خونت بخورم! جونگ کوک شاهدخت رو کشید سمت خودش و........
دوباره جای حساس......... و.......... کات 📣
چند نفر پرسیدن پس تهیونگ کجاست؟
باید بگم که اون هم در راهه، نگران نباشید 😉
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
امم مگه اسم داستان ش ولیعهد تهیونگ وبانوی جوان نیست
پس چرا تهیونگ نیست
ادامه بده گلم تو و داستانت خیلی عالی هستین👍❤
عکس های به این خفنی رو از کجا گیر میاری آخه ❤❤😃
😊😁
خیلی گشتم تا پیدا کنم 🦋
😃😃من قبل از خوندن اول محو عکس میشم بعد می خونم 😅👋
کجا هم کات کردی 😂💔 عالی بود لطفا ادامه بده و زود پارت بعدی رو بزار ممنون ♥️
خیلی خیلی عالی بود 👍😍 حتما ادامه اش بده
معلومه که باید ادامه بدی ،اگه ادامه ندی نمیبخشمت ಠ︵ಠ
ادامه میدم 😁
اخه بازدید ها و لایک ها کم شده بود، حدس زدم داستان رو دوست ندارید 🦋
عالیییی بود
عالی🤩✨
پارت بعدیییییییییی لطفاااااااااااا
داستانت خیلی قشنگه ادامه بده
مرسییی🦋
عالی
مرسی❤️