پارت ۵ تسچی ممنون نظر بدید
به آدرینا زنگ زدم (شاید عادی باشه ولی حرفش مهمه ). گفتم سلام ادرین هالش چطوره من باید ببینمش بابات خونه ست هر جور شده میام گفت ادرین حالش زیاد خوب نیست ولی بابام خونه نیست تلفن رو قطع کردم دویدم سمت خونه ادرین رفتم داخل من تو اتاق ادرین منتظر بیدارشدنش بودم یکی از مانی تور های عکس من بود یهو شنیدم داره حضیون میگه گفتم آدرین خوبی گفت مرینت توی گفتم آره منم
ب مرینت چی شد من یهو کاران بعد شد و دیگه نفهمیدم (و اینکه بچه ها اون تلفن نشون دهنده عشق مرینته)گفتم سرما خوردی بعد یهو از هوش رفتی آدرینا اومد. گفت بابام تو راه بودو آدرین گفت مگر چی شده من گفتم ادرینا براش بگو بعد ادرین رو ب*و*س*کردم و رفتم از دید آدرین 👈🏻 گفتم مرینت چرا اینجوری رفت آدرینا گفت وقتی تورو آورد حالت بعد بود بابا هم باش دعوا کر و گفت فعلا اینورا نباشه
یهو حالم دگرگون شد بابام اومد تو گفت خوبی گفتم جسمی آره ولی روحی زیاد نه گفت مگر چیذشه تا خواستم حرف بزنم آدرینا گفت بابا جون من رفتم دایان دم دره و بعد به من گفت مواضب خودت باش منم چیزی نگفتم بابام رفت فولیکس زنگ زد گفت پسر خوبی گفتم تو از کجا می دونی گفت وبلاگ الیا اون رو قطع کردم و نگا وبلاگ کردم وای نه از زبون مرینت 👈🏻 تو وبلاگ الیا قوقا بود وای نه خدا من چرا گفتم بدبخت شدم زنگ زدم به الیا و گفتم پاکش کن سریع گفت اما نزاشتم حرف بزنه گفتم گفتم پاکش کن (باجیق)
بعد که اروم شدم به الیا زنگ زدم گفتم معذرت می خواهم ولی نباید اونا رو میزاشتی میشه بیای خونمون یه ماشین برات می فرستم الیا :دختر کار منم اشتباه بود و الان میایم خونتون از زبون آلیا 👈🏻رفتم خونه مریت خیلی سرفه میکرد کلی بامن درد و دل کرد گوشیش زنگ خورد نوشته بود پیشی اما عکسش ادرین بود گفتم من میرم تو هم با اون صحبت کن آروم تر میشه از دید مرینت 👈🏻
جواب ادرین رو دادم گفت امشب گفتم نه من امشب هیچ جا نمیام حال هیچ کدوم ما خوب نیست گفت گفتم بحث نکن گفت چشم بانو فردا صبح تو مدرسه هیچکس نبود گفتم اینجا چه خبره یهو همه اومدن و نامزدیم رو تبریک گفتن خیلی خوشحال بودیم بعد از دید آدرین 👈🏻 وسطش حالم بد شد و افتادم مرینت اومد سمتم گفت. خوبی گفتم آره بعد گفت ممنون که بار ما جشن گرفتید ولی ادرین حالش بده و باید بره چو شاید بهتر بشه
یک هفته بعد امروز مرینت رو تو مدرسه دیدم گفت امشب ساعت ۹برج ایفل گفتم باشه دم در دایان از لیموزین پیاده شد گفت تولد مبارک گفتم عشقم تولدت مبارک دوست دارم بعد سوار شدیم و مرینت رانندگی کرد. ساعت ۸شد زود آماده شدم رفتم باد بود با مو های لخت و یه لباس صورتی خوش گل همه اونجا بودن خیلی خوش گذشت واقعا عالی بود مانیوک داشت با اریک می رخسید به مرینت گفتم به هم میان گفت آره
از دید مرینت 👈🏻 امروز به ادرین زنگ زدن گفتم بیا یه سر بریم خارج شهر خونه کاگامی و لوکا بچها هم میاد و اینکه نزدیک تعطیلی تابستون به گفتن پایه ایم فردا قراره بریم اونجا وقتی رسیدیم خیلی خوش حال بودیم من از خوش حالی گریه میکردیم من دیگه نتونستم گفتم دلم خیلی براتون تنگ شد نامردا نمی گیرد یه دوست هم دارید بی ادب ها دوست دارم بعد رفتیم داخل همستر داشتن گفتم الیا همستر وای
که یهو گوشی ادرین زنگ. خورد ناراحت شد گفت آدرینا باید برگردیم فولیکس و لایلا. اوندن همه گفتیم چی کی با کی نه این امکان ندارد همه ناراحت شدم منم گفتم من هم میام فکر می کنم بخاطر من اومده بعد دایان و مانیوک. هم گفتن پس ما هم میایم بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم دم در خونشون وقتی ادرین و دایان و مانیوک پیاده شدن ناتالی به من گفت عصر ساعت ۶اینجا باش
از دید مرینت 👈🏻 ام من من چرا ناتالی:چون تو نامزد ادرین هستی باید حضور داشته باش و اینکه به ای اتاق برات در نظر گرفتیم که تو و لایلا توی اون اتاق هستید مرینت:گفتم چی من که اینجا زندگی نمی کنم ناتالی:چرا برای یه مدت میای اینجا زندگی می کنی . بعد من خداحافظی کردم و اومدم چمدونم رو گذاشتم و چند دست لباس بر داشتم چون قرار بود یه چند روز خونه آدرین اینا زندگی کنم البته با لایلا توی یه اتاق هستم و این خیلی بده
ساعت ۵بود آماده شدم و به لباس خوشگل پوشید از دید ادرین 👈🏻 خیلی خوشحالم مرینت میاد خونه ما چند روز هم هست وای واقعا عالی تازه فلیکس هم میاد (اینجا شخصیت بد نداریم ولی بخاطر این ادرین ناراحت شد چون مهمونی خراب شده بود ) در باز شد مرینت اومد خیلی خوشگل شده بود منم یه لباس اما سفید پوشیده بودم من دوبار یک دل نه صد دل عاشق مرینت شدم اون خیلی خوشگل بود از دید مرینت 👈🏻 ساعت ۶شد در باز شد لایلا دست درمیدونم بد جا کات کردم ببخشید امید وارم خوشتون بیاد نظر بدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشر بود😍
خیلی ممنون یک تست هست به اسم تست درمورده داستان زندگی جدید من خوش حال میشم ببینید و نظر بدید بای بای