
پارت چهارم راز درون
صبح که منو و میسو بیدار شدیم به نظر روز خوبی می اومد خیلی با اشتیاق بلند شدم و رفتم لباس هامو پوشیدم میسو :هی ات چرا اینقدر امروز سر حالی ات: چون فکر میکنم امروز خیلی روز خوبیه میسو :یا خدا این دختره از وقتی اینجا اومده احساس های عجیب و غریب پیدا کرده ات:عه این قدر منو اذیت نکن چطور دلت میاد میسو: باشه بابا اصلا تو خوب بیا بریم دیر میشه ها ات: باشه زنگ اولمون خیلی خسته کننده بود برای زنگ دوم استاد نیومد زنگ سوم هم کلا استاد فقط داشت به در و دیوار نگاه میکرد هر کسی هم که دستش رو میبرد بالا بهش میگفت حرف نباید بزنه بعد هم که کلاس تموم شد میسو و کریس با تعجب به من نگاه میکردن ات: چتونه ها کریس :هیچی آخه الان دقیقا یک ربع هست که داری فکر میکنی میسو :ات حالت خوبه می خوای بریم پیش دکتر ها ات: نه بابا من خوبم خیالتون راحت میسو: باشه پس تو و کریس برید من یک کار ریز دارم برمی گردم ات: باشه اما تو هم داری کم کم مشکوک میزنی میسو :😎😎 خدافظ ات وکریس: بای بعد میسو رفت. از زبون میسو : من از کریس وات جداشدم رفتم که خوراکی بگیرم چون ات خوراکی دوست داشت داشتم خوراکی بر می داشتم که یک نفر روی شونم زد صورتش پوشیده بود من خیلی ترسیده بودم بعد تا اومدم داد بزنم جلوی دهنم رو گرفت ماسکش رو اورد پایین دیدم جیمینه. جیمین: سلام میسو. میسو: س س سلام جیمین :چته میسو :اوپاااااااا جیمین: هی دختر داد نزن میسو :باشه اوپا قول میدم داد نزنم کارم داشتی جیمین:خلاصش میکنم هایپ گفته که ما می تونیم یک ماه مرخصی داشته باشیم هر جایی هم که دوست داریم بریم برای همین بچه ها گفتن بهتره چند نفر رو همراه خودمون بیاریم من هم فکر کردم تو و ات بیاید خوب باشه میسو :واقعا اوپا جیمین :اوهوم فقط داد نزن میسو: وای باشه کی کی بریم جیمین: فردا میسو: خیلی ناگهانیه ولی باشه کجا می خوایم بریم جیمین: کانادا
بعد جیمین رفت من هم به کلی یادم رفت برای چی رفته بودم بیرون سریع داشتم میدویدم چند بار هم زمین خوردم . از زبون ات :من و کریس داشتیم قدم میزدیم که دیدم میسو با عجله داره میاد میسو: ات ات ات .ات: چیه چرا باز این قدر حولی میسو: ج جیمین به من گفت با هم بریم سفر گفت اگه دوست داشتم می تونم دوست هامو هم بیارم من هم گفتم پس ات و میارم ات: واقعا میسو: آره آره واقعا تازه فردا حرکت میکنیم قرار بریم کانادا ات :چی کانادا ولی من می خواستم این یک ماه تعطیلی رو برم پیش خانوادم میسو :عه ات ازیت نکن شاید اونجا یک پسر رو دیدی خوشت اومد ات :هه من خودم پسرم میسو: آره حالا این ها مهم نیست سریع باید برای فردا آماده شیم باشه بعد بدون توجه به کریس میسو رفت من هم با کریس خداحافظی کردمو رفتم
میسو این قدر حول بود که اصلا معلوم نبود چی داره بر میداره لباس تابستونی و زمستونی و همه رو باهم برداشت و در چمدونش رو بست سریع هم خوابید ولی من تا ساعت ۲ شب بیدار بودم تمام کتاب هامو چند تا لباس هامو برداشتم و خوابیدم تا فردا صبح سر حال باشم اما هر کاری که میکردم نمی تونستم از فکر اینکه چرا جیمین به میسو این پیشنهاد رو داده بودم همش به این فکر میکردم که چرا اون حتی شماره میسو رو نداشت شاید حتما میسو رو دوست داره اما من که اصلا جیمین برام مهم نیست اره اگه بخوام این قدر بهش فکر کنم که کلا خوابم نمی بره بعد تا یک ساعت همین جوری با خودم حرف میزدم کم کم خوابم برد
فردا وقتی از خواب بیدار شدم ساعت ۱۰ بود میسو: ساعت خواب خانم خانما ات: وای چرا این قدر دیر بیدار شدم میسو :از خودت بپرس ات: باشه حالا صبحانه داریم میسو: جیمین زنگ زد بهم گفت همون جا قبل از اینکه بریم صبحانه می دن بهمون ات: باشه میسو: دیشب آماده شدی؟ وسایلت رو جمع کردی ؟ات: آره بابا اما من به تو شک دارم آخه دیشب اصلا حواست نبود هر چیزی که دم دستت بود رو برمی داشتی و میریختی داخل چمدون میسو: نه بابا من همه چیز برداشتم چون قراره همه وسایلم رو استفاده کنم ات: مثلا تو لباس استین کوتاه داخل اون سرما می خوای چیکار میسو :خب برای خواب میپوشم ات: باشه من حریف تو نمی شم
خب این پارت چهارم ببخشید اگه کم بود 😔😔
بچه ها دوست دارید که بقیش چطور باشه یا دوست دارید چطوری ادامش بدم شاد یا غمگین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی
عالییییییی
ادامه بدهههه
واقعا عالیی بودش
به نظر من که شاد باشه بهتره
ادامه بده
پارت بعدی رو سریع تر بنویس