
سلام این اولین تست من در تستچی هست امیدوارم خوشتون بیاد ممنون میشم اگه از من حمایت کنید 😍🥰من این تست رو باکمک دوستم نوشتم
اسم تو ا/ت هست ۲۰سالته طراحی لباس خوندی خوشگل شیطون وپدر ومادرت ۳سال پیش توی یک تصادف از دست دادی و در حال حاضر با برادر بزرگترت زندگی میکنی (اگر توضیحات بیشتری لازم بود تو ادامه داستان میگم)
شخصیت اصلی مرد جیمین ۲۳سالشه عضو گروه بی تی اس (اینجا بی تی اس وجود داره) کیوت و جذاب
شخصیت دوم مرد تهیونگ (تهیونگ برادر ا/ت هست یعنی تو) ۲۲سالشه عضو گروه بی تی اس جذاب و خوشتیپ رابطه تون خوبه یعنی باا هم صمیمی هستین ولی بخاطر اینکه تهیونگ ایدل زیاد نمی تونین همو ببنین
از زبان ا/ت:با صدای زنگ گوشی بیدار شدم شماره ناشناس بود از زبان نویسنده: ا/ت: الو بله خودم هستم. واقعا؟ خیلی ممنون...... حتما تمام پایان یافت ا/ت:واای خیلی خوشحال شدم بلاخره قبول شدم (فلش بک به ۲ماه قبل:۲ماه پیش برای کمپانی تست داده بودی وقرار بو نتایج رو ۱ماه بعد اعلام کنن) از زبان ا/ت: وای خیلی خوشحال شدم بلاخره به چیزی که آرزوشو داشتم رسیدم گوشی رو برداشتم وبه تهیونگ زنگ زدم ا/ت:سلام تهیونگ:الو سلام خوبی؟ ا/ت: ممنون توخوبی؟ تهیونگ: کاری داشتی زنگ زدی؟ ا/ت: من تو تست کمپانی قبول شدم تهیونگ:واقعا؟ خیلی خوشحالم کردی کی بهت خبر دادن؟ ا/ت: همین الان بعد به تو زنگ زدم فردا صبح هم باید برای مصاحبه بیام کمپانی تهیونگ:بس فردا میتونم آبجی خوشگلم رو ببینم ا/ت: اره خدافظ تا فردا تهیونگ: خدافظ
از زبان تهیونگ:خیلی خوشحال شدم چون قرار بود فردا ا/ت بیاد اینجا. بعداز فوت پدر ومادر من با اصرار اون به شغلی که دوست داشتم رفتم توی کمپانی تست دادم و قبول شدم والان یک آیدل هستم ولی بخاطر همین هم نمی تونم ا/ت رو زیاد ببینم و اون همیشه تنهاست ولی الان خوشحالم چون دیگه یکجا کا می کنیم و من می تونم هر روز اون رو ببینم (فلش بک به فردا صبح) از زبان ا/ت:با صدای الارام گوشی از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم ویک کت و دامن مشکی پوشیدم یک رژ لب کم رنگ زدم و یک کفش پاشنه دار شیک پوشیدم چون بعد از اون تصادف خاطره خوبی با ماشین نداشتم همیشه پیاده میرفتم ولی الان چون دیرم شده بود یک تاکسی گرفتم وقتی رسیدم جلوی در کمپانی خیلی استرس داشتم ولی وقتی
تهیونگ رو دیدم که جلوی در کمپانی منتظر من بود یک ذره از استرسم کم شد یک نفره دیگه هم کنار تهیونگ ایستاده بود چهره اش از دور معلوم نبود به طرف تهیونگ رفتم از زبان نویسنده: ا/ت: سلام تهیونگ تهیونگ:سلام خوبی؟ ا/ت: ممنون (توی دلم: اهان فهمیدم اون پسره که کنار تهیونگ ایستاده بود این پسره هم مثل تهیونگ عضو بی تی اس اسمش چی بود؟ اهان فک کنم اسمش پارک جیمین بود همونی که تهیونگ بیشتر از بقیه اعضا باهاش صمیمی بود) تهیونگ: ایشون دوست من و عضو بی تی اس پارک جیمین هستن ا/ت: از آشنایی تون خوشبختم اقای پارک من خواهر کوچیک تهیونگ هستم جیمین:سلام از اشنایی تون خوشبختم تهیونگ:ا/ت با تاکسی اومدی مگه فوبیا از ماش ا/ت نزاشتم حرفش رو ادامه بده تهیونگ هم فهمید که نمی خوام کسی چیزی بدونه و حرفش رو ادامه نداد
تهیونگ: ا/ت دیرت نشده برای مصاحبه من یه نگاه به ساعت انداختم خیلی دیرشده بود با صدای بلند گفتم: وااای نه دیرم شده و سریع دویدم به سمت ساختمون کمپانی تهیونگ داد زد: یواش تر میفتی صبر کن ما هم بیایم به پشت سرم نگاه کردم تا جواب تهیونگ رو بدم پام گیر کرد به پله داشتم می افتادم اماده بودم که با زمین برخورد کنم که........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محشررررررر