
پارت سوم راز درون
وقتی که از که از کریس جدا شدم یک تاکسی گرفتم و رفتم به ادرسی که جیمین داده بود وقتی واردن اون خونه شدم خیلی قشنگ بود بیشتر میشه گفت محو خونه شده بودم تا ادم های خونه بعد رفتم داخل اما نمی دونستم چجوری باید جیمین رو داخل اون همه شلوغی پیدا کنم داشتم می گشتم اصلا حواسم به جلو نبود خوردم به یک آقا: هی چیکار میکنی مگه کوری اگه کور هم بود جلوشو میدید ات: ببخشید واقعا از عمد نبود می خواست گریم بگیره که جیمین اومد دست منو گرفت و گفت :ایشون مهمون ویژه من هستن پس نه کاری از عمد میکنه و نه شما سرش داد میزنید فهمیدید .آقا: بله ببخشید خانم من هم فقط داشتم از تعجب نگاه میکردم جیمین خوبی خانم ات ات: بله ممنون که اومدید ولی واقعا..... نذاشت حرفم رو تمام کنم گفت: نیاز نیست توضیح بدی بیا بریم بعد با هم رفتیم منو برد داخل یک اتاق گفت فکر کنم این لباس های پسرونه برای همچین جشنی برای دخترها درست نباشه بعد منو داخل اتاق آماده کردن آرایشم کردن چون من تا به حال آرایش نکرده بودم یا خیلی کم آرایش کرده بودم خجالت میکشیدم یک دختر جوون صدام زد :خانم لطفا کفش هاتون رو بپوشید من با تعجب به اون کفش ها نگاه کردم گفتم ولی من که توی زندگیم پاشنه بلد نپوشیده بودم من همیشه سعی می کردم دور از چشم مردم باشم جیمین: میتونم بیام داخل؟ بله وای ات چغدر قشنگ شدی ولی چرا کفش نمی پوشی من هم شروع کردم به ایراد گرفتن: آرایشش که خیلی بی نهایت هست لباسش هم خیلی بازه کفش هاش هم پاشنه بلنده من واقعا نمی تونم جیمین :واقعا این قدر خوبه ات: چی من کی گفتم خوبه جیمین خندید و گفت اخه تو دوسشون نداری یعنی خوبه ات :باشه فقط همین یه امشب هست
بعدش با جیمین رفتم پایین همه اعضا هم داخل مهمونی بودن جیمین من رو به اعضا معرفی کرد بعد کلی خاطره تعریف کردن و حرف زدن من هم یکم حوصلم سر رفته بود برای همین رفتم تا یک چیزی بخورم داشتم خوراکی می خوردم که دیدم یکی زد روی شونم رومو بر گردوندم دیدم کریسه سلام کریس کریس: سلام ات: تو اینجا چیکار میکنی کریس: اومده بودم مهمونی پسر دوست بابام ات :منظورت جیمینه کریس: آره ات: چرا پس این طوری گفتی کریس :چون ازش خوشم نمیاد راستی چخبر از میسو ات :گفته فردا میاد جیمین: سلام ات بچه ها منتظرتن بیا بریم ات :کریس تنهاست میمونم پیشش جیمین پس اسم این آقا کریس هست ات: بله کریس: ات من باید برم یه جایی تو برو به کارت برس ات: باشه جیمین: حالا میتونی بیای ؟ات :آره جیمین: گفتی اسم اون پسره کریسه ات: آره از وقتی که با میسو داشتیم می اومدیم کره با هم آشنا شدیم جیمین: اما من فکر میکردم اسمش هیونگ باشه آخه پدرم و پدرش با هم دوستن من و اون هم بچگی خیلی با هم دوست بودیم ات: حتما اسمش رو عوض کرده جیمین: شاید .بعد با جیمین رفتیم ساعت ۱۲ شده بود من اصلا حواسم نبود که ساعت ۱۱ به بعد نمی تونم برم خوابگاه جیمین گفت: ات ساعت ۱۲ شده ات :وایییی حالا چی کار کنم لباسام کجاست جیمین: داخل همون اتاق ات :باشه میشه منو سریع برسونی جیمین :باشه پس سریع آماده شو ات: باشه بعد خیلی سریع آماده شدم جیمین سریع تر از چیزی که فکر میکردم میرفت من خیلی ترسیده بودم جیمین هی به من اعتماد نداری سالم میرسونمت بعد دیدم رسیدیم ازش تشکر کردم بعد از حرف زدن با نگهبان گذاشت که برم داخل
فردا اون روز که از خواب بیدار شدم میسو بالای سرم بود بهش گفتم :مگه تو قرار نبود عصر بیای میسو: گفتم زود تر بیام که به درسام برسم ات: باشه من هم جزوه اون درسایی که نبودی رو میدم میسو: ممنون ات :حالا کی رسیدی میسو: ساعت ۴ صبح ات: چه عجب بیدار شدی خوابالو خانم راستی حال مادربزرگت خوب شد؟ میسو :آره ات: من برم آماده شم که با هم بریم کلی حرف دارم باهات میسو: باشه بعد داخل راه کلی با میسو حرف زدم کلی خندیدیم اما چیزی درباره ی جیمین بهش نگفتم میسو: راستی چند روز دیگه کنسرت بی تی اس یادم بنداز که عصر بریم بلیط بگیریم ات: واقعا باشه پس عصر بریم بعد از تموم شدن کلاس هامون رفتم پیش کریس تا بهش بگم درباره ی دیشب به میسو چیزی نگه که ناراحت بشه کریس هم قبول کرد بعد من و کریس و میسو با هم رفتیم بیرون
داشتیم بستنی می خوردیم که دیدم روی گوشیم پیام اومده نگاه کردم دیدم جیمینه اول خوشحال شدم اما وقتی دیدم میسو هم اونجا هست سعی کردم خوشحالیم رو بخورم میسو:هی ات من رفتم اومدم خیلی مشکوک تر شدی دختر ات:نه بابا کجام ممشکوکه میسو:خنده هات آرایشی که صب روی صورتت بود ات: خب چیزه ام چیزه کریس: دیروز من به ات گفتم که بره آرایشگاه یکم به خودش برسه میسو :اما من اینطوری فکر نمی کنم ات:راستیتش خیلی خجالت کشیدم وقتی کریس اینو بهم گفت بعد تصمیم گرفتم که دیگه به خودم برسم میسو: اوه فکر کنم شما دوتا دارید یه جورایی با هم لانس میزنید بعد کریس و ات باهم گفتم اصلا بعد هرسه باهم خندیدن😂😂😂😂
بعد از حرف زدن من نگاه کردم که ببینم جیمین چی گفته:( پیام جیمین) سلام ات من برای تو و دوتا دوستت بلیط مهمان برای کنسرت گرفتم اگه دوست داشتید بیاید خیلی خوشحال میشم .(پایان پیام) ات: بچه ها دیگه نیاز نیست بلیط بگیریم برامون بلیط مهمان گرفتم میسو: چه عجیب تو اینجا بجز من و کریس با کس دیگه ای دوست شدی ات: نه نه اشتباه برداشت نکنید من با کسی دوست نشدم فقط دیدم که برام پیام اومده ۳ تا بلیط مهمان برای من و دوتا از دوستام گرفتن ولی دیگه اصل قضیه رو نمی دونم میسو: باشه بابا باور کردیم بیا بریم لباس بخریم برای کنسرت ات :همین چند روز پیش خرید کردیم که میسو :چیزی که نخریدیم فقط یدونه گفش با چند تا خرت و پرت ات: عه تو به ۲ تا شلوار و ۲ تا پیراهن و ۱ کفش ۴ کیف و ۱ عینک میگی خرت و پرت میسو: خب کمه یک بار کلا میشه همه اون ها رو پوشید ات: باشه وقتی تمام خرید هامون رو کردیم کریس رسوندمون خوابگاه و رفت
خب این هم پارت سوم امید وارم دوست داشته باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
پارت ۴ منتشر شد به من بگین