
..............
سلام اینم پارت 6 برای پارت بعد 8 لایک و کامنت احتیاج دارم .
گیل : مرینت مشکلت بامن چیه ؟؟ مرینت : اوو واقعا نمیدونی؟؟ گیل : نه مرینت : خب کتابت چیشد؟؟ گیل :فک کنم اخرای سال چاپ بشه مرینت: اوو منتظرش هستم که دیدم الیا اومد اون گیل رو میشناخت و همینطور کاگامی خب داشتیم داخل پیاده رو حرف می زدیم و هم دانشگاهی هام حرف هامون رو میشنیدن و ادرین اون گوشه داشت فضولی میکرد ما چی میگیم!
الیا : مرینت بیا بریم دیگه بسه مرینت: باشه باشه ولم کن گیل : یه سوال مرینت چه حسی داره مادرت رو وحشیانه بکشن ؟ مرینت : همین که تا اینو گفت یه بغض سنگین اومد تو گلوم میخوستم برم که گفت: خواهش میکنم حست رو با ما تقسیمش کن مرینت : باشه باهات تقسیمش میکنم عو*-ضی ((با بغض)) ((ویک سیلی محکم به گیل میزنه که گیل رو زمین ولو میشه))
مرینت :با گریه از اونجا دور شدم حالم خیلی بد بود نمیخواستم برم سر کلاس اما چاره ای نبود ادرین : صبح پاشدم کاامو کردم رفتم دانشگاه مرینت داشت بایه خبرنگار حرف میزد صبرکن ببینم اون همونی بود که درباره ی قتل مادر مرینت کتاب نوشته بود رفتم به حرف هاشون گوش دادم که یهو مرینت یه سیلی زد به گیل جوری که اون رو زمین ولو شد اون 3 سال از مرینت بزرگتر بود و قبلا باشگاه میرفت غل*ط نکنم مرینتم این من یه چن سالی کلاسای جودو و کاراته و ..... رفته !!
مرینت : همه مونده بودن که من چه جوری گیل رو رو زمین ولو کردم خب راستش من 6 ساله مخفیالنه کلاسای جودو دفاع شخصی کارته و تکوندو میرم اما کسی نمیدونه جز کاامی و الیا که اوناهم 1 سالی هست باهام میان دیگه رفتم سر کلاس همش یه بغضی تو گلوم بود
یهو انگار میخواستم گریه کنم اجازه گرفتم و رفتم دستشویی و یه عالمه گریه کردم که دیدم !........ ادرین : مرینت رفت دستشویی انگار حالش بد بود چند دقیقه بعد نیومد میخواستم رم دنبالش به هر حال اون جونمو نجات داده بود!! رفتم دست شویی که دیدم داره گریه میکنه رفتم و .......
8 لایک و کامنت و 4 فالوور پارت بعدی ناظر جون منتشر کن لطفا !!
بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 😘 ❤ راستی میشه به داستان منم سر بزنی 😊
ممنون حتما
عالیه داستانت بازم بنویس از سریال عشق منطث امتحان الهام گرفتی اره ؟ بازم بنویس عالی بود
ممنون من تا حالا این سریال رو ندیدم یعنی واقع انقد شبیهشه
اره ترکیه ای هستش قضیه رو برات تعریف کنم ؟
خلاصه تعریف کن ببینم چیه
من یه داستان نوشتم برو رو بخون
حتما عزیزم
سلام بله حتما آوین هستم ۱۲ساله
مهسا 12 ساله هم سنیم...........
فالویی بفالو
هشت تا
بله
شد هست تا 😅
لایک هم میخوام8
پس بعدی رو ینویس
8 تا لایک شد چشم
چهار تا کامنت دادم
قربون دستت
بازم بنویس
حتما