
پارت دوم راز درون
روز دومم هم داخل کره شروع شد باید آماده می شدم وقتی که بلند شدم دیدم همه خوابن رفتم و میسو را بیدار کردم بعد لباسم رو پوشیدم ولی دیدم میسو آماده نشده ات:میسو بلند شو دختر،میسو:الان خیلی زوده بزار بخوابم بعد باز خوابید من هم رفتم تا با دانشگاه آشنا بشم داشتم راه میرفتم که کریس رو دیدم ات:سلام کریس:سلام چرا این قدر زود بلند شدی ات :تو چرا بلند شدی کریس :آره درسته چون میخواستم با دانشگاه آشنا بشم ات :من هم همین طور کریس: پس میسو کجاست ات: نمی دونم بیا باهم بریم بعد که ساعت ۸ شد میسو هم اومد و با هم وارد کلاس شدیم استاد اومد درس رو داد و رفت خیلی دختر های باحال دیگه هم اونجا بودن اما نمی دونستم چرا کری فقط دوست داشت با ما حرف بزنه وقتی که همه درس ها تموم شد با میسو و کریس رفتیم بیرون که خرید کنیم میسو داشت کفش می خرید من هم چیز باحالی ندیده بودم که میسو گفت :ات اینجا رو نگاه کن کفش با طرح بی تی اس من هم گفتم اگه دوسش داری بخرش فکر کنم بهت بیاد میسو هم گفت باشه بعد رفتیم بیرون کریس ولی اونجا نبود(کریس وقتی داشتیم کفش می خریدیم بهمون گفته بود که میره یک جا کار داره) من به میسو گفتم بریم قهوه بخوریم اون هم قبول کرد وقتی که داشتیم می رفتیم میسو چشمش به جونگ کوک و جیمین افتاد هی ات اونجا رو نگاه کن بایست تو و بایست من الان با همن بیا بریم بعدش من رو به زور کشید من موندم چطوری میسو از بین این همه مردم اولین نفر تشخیص داد که اون دو تا جونگ کوک و جیمین هستن من هم هیجان زده بودم هم ناراحت اما سعی کردم خودم رو خوشحال نشون بدم
وقتی که رفتیم کنا جمین و جونگ کوک اون ها هم تعجب کرده بودن که چجوری میسو اون ها رو شناخته بود بخاطر همین تشخیص جیسو به مهمونی کیپاپ ها دعوت شدیم میسو خیلی خوشحال بود به من گفت اگه نرم اون هم نمیره من هم بهش گفتم کی گفته که من نمیرم من تازه خیلی هم خوشحال شدم از این دعوت بعدش من و میسو خندیدیم شب شده بود من زنگ زدم به کریس تا ببینم کجاست که دیدم یک نفر دیگه جواب داد و گفت کریس دیگه بدون اجازه جایی نمیره و نباید هیچ دوستی داشته باشه من خیلی تعجب کردم ولی تصمیم گرفتم که به کار خودم برسم من و میسو اماده شدیم وقتی به اونجا رسیدیم خیلی باحال بود من یکی شاخ در اورده بودم اما وقتی جیمین رو دیدم خیلی جذاب شده بود اومد سمت من و میسو و به ما گفت خوش اومدید میسو اون شب بعد از مهمونی یک بند میگفت جیمین عاشقام شده من هم خب خیلی ناراحت میشدم اما هیچ چیزی نمی گفتم
روز بعد که کلاس تموم شده بود به میسو زنگ زدن و گفتن حال مادر بزرگش خوب نیست میسو هم با اولین هواپیما رفت ایران من داشتم تنها داخل خیابون راه میرفتم که نمی دونم چی شد گریم گرفت نشستم و داشتم گریه میکردم که دیدم یک نفر داره نزدیکم میشه بلند شدم و بهش گفتم شما کی هستید گفت از دویت های کریس من تعجب کرده بودم اخه کریس هیچ کس رو داخل کره نداشت همه فامیل هاش چین بودن تا اومدم حرف بزنم دیدم یک نفر دستم رو گرفته و من رو دنبال خودش میکشونه وقتی که وایستاد دیدم جیمینه خیلی عجیب بود چطوری جیمین من رو پیدا کرده بود جیمین:هی دختر تو نمی دونی که نباید با هر کسی حرف بزنی چرا همون جا وایستاده بودی ات:...... بعد بدون هیچ چیزی بگم گریم گرفته بود جیمین:مگه من چی گفتم که این قدر ناراحت شدی من اشک هامو پاک کردمو گفتم:ممنون جیمین :😂😂😂ات : چرا می خندی چیز خنده داری گفتم جیمین :نه فقط خیلی خنده دار بود تو داشتی گریه میکردی بعد بدون هیچ اشکی گفتی ممنون به نظرم وقتی که جیمین می خندید خیلی جذاب میشد اما نمی دونم چرا کمکم کرد ات:ببخشید آقای پارک چرا به من کمک کردید جیمین:چون تو هم مثل من هستی بخاطر دوستات هر کاری میکنی ات: شما از کجا میدونید جیمین:خندید و بعد گفت چون تو خیلی دوستت رو دوست داری وقتی که داخل پاساژ بودید دستت رو خیلی محکم کشید اما تو با اینکه دردت اومده بود هیچی نگفتی
ات:اما اصلا این طوری نیست😠 وای ببخشید ولی من باید برم چون دیرم شده واقعا ببخشید جیمین:می خوای برسونمت ات:نه نیازی نیست جیمین:مشکلی ندارم فقط ماشین یکم دوره بعد با جیمین داشتیم راه میرفتیم که به ماشین برسیم وقتی که به ماشین رسیدیم سوار شدیم جیمین:کمربندت رو ببند ات:چشم وقتی که رسیدیم من خواب بودم برای همین منو اروم بیدار کرد وقتی بیدار شدم دیدم جیمین داره بهم میخنده من هم با تعجب بهش نگاه میکردم وقتی پیاده شدم جیمین از من شمارمو خواست که اگه کارم داشت بهم زنگ بزنه من هم شمارمو بهش دادم
فردا صبح با اشتیاق بلند شدم و رفتم سر کلاس دیدم کریس اصلا حرف نمیزنه ازش پرسیدم چرا دیروز نیومده بود اون هم گفت که مشکل براش پیش اومده بوده کریس گفت :چرا میسو نیومده ات :چون حال مادر بزرگش خوب نبود میای بریم بیرون کریس: باشه ات :من برم اماده بشم جلوی در میبینمت کریس: باشه وقتی که آماده شدم رفتم جلوی در داشتم با کریس حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم جیمین بود ات سلام جیمین سلام من امشب بهت نیاز دارم میشه بیای جایی که میگم ات باشه خیلی خوشحال بودم به کریس گفتم فردا با هم بریم بیرو ن امروز نمی تونم کار دارم بعد از کریس جدا شدم و رفتم آدرسی که جیمین برام فرستاده بود
خب این هم پارت دوم امید وارم دوست داشته باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالییییییییییییییییییییییییی بود🥺🖇🍼💕
من دنبالت میکنم ، بعدا نگی راز درون رو ادامه نمیدم هااا🥺
خیلی خیلی قشنگه، خواهش میکنم پارت های بعد هم بزار🥺💜
پارت بعد همین الان بزار