اینم پارت 10
که یک دفعه یک چیزی اون رو به جلو کشید و مرینت از حال رفت وقتی به حال اومد گفت چیشده الیا و تریکس کلی خندیدن و هنه چیز رو به مرینت گفتن اما مرینت گفت که اینها رو یکبار بهش گفتن الیا گفت منظورت چیه مرینت هم همه چیز رو گفت همون موقع بود کهمعجزه گر الیا درخشید و یک چیز سفید اومد بیرون و تبدیلش کرد مرینت خیلی تعجب کرد رینارگوس دستش رو گذاشت رو سر و مرینت چیز های عجیب دید .(بچه ها قدرت رینارگوس اینکه تو ذهن مردم توهم به وجود بیاره) و رینارگوس به حالت عادی یعنی الیا برگشت و مرینت بهش کمک کرد تا بلند بشه الیا وقتی بلند شد گفت چی شد و مرینت بهش توضیح داد و گفت اون بهش کمک کرد همه چیز رو به یاد بیاره و باید چکار کنه تا بتونه برنده بشه الیا پرسید چه کاری مرینت در جواب گفت متحد کردن معجزه گر گربه و کفشدوزک اینجوری به قدرت متلق به علاوه لیدراگوس و کتراگوس میتونیم شکست اش بدیم تریکس گفت اینجوری میمیری مرینت هم گفت قبل از اینکه همه رو متحد کنم از گردونه خوش شانسی استفاده میکنم هرچی در اومد میدم بهتون وقتی مردم و همه چیز تموم شد شما از اون استفاده کنید تا منو نجات بدید اینجوری همه چیز درست میشه
...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
اینم بد نبود
هیجانش کمه
سعی کن زیبا تر بنویسی از ایموجی استفاده کنی نه خیلی ولی استفاده کن و بازم میگم که از زبان شخصیت ها بنویس
از زبان خود راوی هم داستان فهمش سخت میشه هم طرفدار نداره
یه جاهایی خوبه اما ن کلا با این روش نوشته شه
ممنون حتما تو داستان بعدی بهش توجه میکنم چون این داستان رو اینجوری رفتم جلو تا تهش میرم داستان بعدیم حتما به نظرات ات اهمیت زیادی میدم
اینهم فراموش نکنم کل داستان رو نوشتم و نمیتونم عوضش کنم