
خوب بچه ها من واقعا برای این نظر ها ذوق می کنم چون این فقط سومین بار به که داستان مینویسم و امید وارم که نظر بدید. نظر بارونم کنید😂😂✌️✌️
آیفون رو آیفون رو برداشتم و وقتی دیدم اون مرد رو مو به تنم سیخ شد گوشی آیفون از دستم افتاد و روی هوا معلق بود جیمین:: سارا کیه ؟؟ از زبون سارا:: زبونم بند اومده بود و نمی دونستم چیکار کنم پس رفتم تو اتاق جانگ کوک و زیر پتوش قایم شدم. اون مرد یعنی شیطان بزرگ داخل خونه اومد داخل خونه همه شروع کردند به سلام و علیک. کوک که می خواست در اتاقش رو ببنده من رو دید سمتم اومد و گفت جانگ کوک :: اینجا چیکار می کنی بیا توی جمع. سارا::من........... لباسم خوب نیست نمیتونم بیام تو یه جمع خجالت میکشم . جانگ کوک:: اشکال نداره ما دو روز دیگه کنسرت داریم برای تو هم اون موقع لباس میخریم فعلاً بیا توی جمع. اومدم توی جمع و احساس نگاه سنگین اون مرد یعنی شیطان بزرگ رو رو خودم حس کردم. تهیونگ که حواسش به اون مرد بود گفت:: سارا تو برو تو اتاق و اون نوشته آن رو کامل کن. تا خواستم برم شیطان اعظم از جاش
جاش پاشد گفت:: سارا من الان مکان فعلی تو رو بلدم پس نیازی نیست خودشو از من دور کنی فکر نمیکردم که اینقدر بوی خونت اینقدر خوب باشه که مشامم خوشش بیاد حالا تو میفهمی که سر دوستت سوا چی پیش اومده و اون موقع ست موقع که به بزرگی قدرت من پی می بری اینو. اینو که گفت مو به تنم سیخ شد و داد زدم گفتم::: با سو آ چیکار کردی؟؟؟. ولی اون بدون توجه به من رفت و سوار ماشین لوکس شد. دو روز از اون اتفاق می گذشت . طبق معمول داشتم فیلم نگاه میکردم که او مرد ی توی تلویزیون گفت:: قلب من برای شما قابلی نداره. سارا:: تهیونگ قابل شما رو نداره یعنی چی؟ تهیونگ:: یعنی ببر بدون اینکه چیزی بدی. سارا:: آهان. رفتم و باز تلویزیون دیدم که تهیونگ گفت:: سارا
:: سارا پاشو . سارا:: برای چی؟؟؟. تهیونگ:: برای اینکه ما داریم میریم برای موزیک ویدیو یک لباس بخریم تو هم باید بیای تا برای تو هم لباس بخریم. من هم لباس های گلو و گشاد یونگی و جیهوپ و تنم کردم و به پاساژ رفتیم. من هم مثل یک خانوم گل رفتم و کمتر از یک ساعت لباسم را انتخاب و پروف کردم اما اونا یک ساعت وقت برد تا لباسشون رو تازه انتخاب کنند تازه.... یک ساعت دیگر برای پروف. بالاخره لباس هاشون را انتخاب و پروف کردن بردیم لباسهارو سمت فروشنده، و فروشنده و لباسها رو داخل کیسه گذاشت و گفت:: قابل شما رو نداره. من هم کیسهها را برداشتم و شروع کردم به رفتن که نامجون جلومو گرفت گفت:: سارا چیکار می کنی ما که هنوز پول لباسهارو نداریم. سارا:: خود تهیونگ گفت که قابلی نداره به معنی این که ببر بدون اینکه چیزی به من بدی نامجون:: آره ولی این یه تعارف. اینو گفت و وسایل ها را از دست من گرفت و پول را داد و آن را دوباره به من پس دادی. پسرا شروع کردن به ضبط موزیک ویدیو یک روز تمام طول کشید و همه ما خسته آمده بودیم خونه منم خسته بودم ولی فردا روز تعطیلیه بی تی اس بود یعنی این که
می تونستم راحت و بدون هیچ چیزی داخل خونه بمونم اما من به او گفتم:: بچه ها من واقعا حوصله م سررفت میشه یه جا بریم که هیچکسی نباشه. جیمین:: من که مشکلی ندارم. نامجون:: باشه، من مشکلی ندارم. قرار بود فردا با بادیگارد ها ببریم اما من خبری نداشتم. صبح با لباس هایی که خریدم یه تیپ خیلی کیوت زده بودم و سوار ماشین شدیم. سارا:: بچه ها واقعاً باید با بادیگارد ه هم بیان؟؟. جین:: آره دیگه سارا نمیشه نیان برای اینکه محافظ ما باشن . خدا کنه لاستیک ماشین پنچر بشه و مجبور بشم بمونن....... که یکدفعه ماشین وایساد و یکی از اون آدما پیاده شد
و اومد و گفت:: ماشین پنچر شده نمیتونیم حرکت کنید باید شما را با بادیگارد ها با یه ماشین دیگه ای بفرستم. سارا ای بابا چطوری از دست این یکی خلاص بشیم میشه یکم اتفاقی براش افتاده بیوفته مثلاً گوشیش بسوزه یا یه همچین چیزی. بادیگارد دوم :: قربان نمیتونی ماشین بگیرم گوشیم سوخته چیکار کنیم؟؟ سارا:: حالا ما خودمون میتونیم بریم؟؟؟ خواهش. بادیگارد:: پس به محض اینکه چیزی شد به ما زنگ بزنید. پسرا:: حتما. شوگا::سارا چرا هرچی که تو میگفتی اتفاق میوفتاد؟؟. سارا:: نمیدونم من فقط دعا میکردم. جی هوپ:: شاید دل پاکی داره. همه با هم رفتیم و به موزه در رو که باز کردیم کلی وسایل جالب دیدم اما خیلی حوصله سر بر که در بعدی رو باز کردم و دیدم به سالن خالی با صندلی های مربعی مانند که چرخ هم داره چسب هم بود اونجا، این لحظه بود که یه فکری به ذهنم رسید. سارا:: جیمین میشه با من مسابقه بدی؟؟؟
جیمین:: مسابقه ی چی ؟ سارا اینا چقدر با حالن باشه با هات مسابقه میدم. هر دو متمرکز رو چرخ ها و جانگ کوک هم داور بازی ............ جانگ کوک:: حرکت. اما خیلی سخت بود چون چرخاش زیاد حرکت نمیکردن.........آهان فهمیدم که چطوری حرکت میکنه. سارا:: هه جیمین خان آخر میشی. جیمین هم همین لحظه یاد گرفت. جیمین:: هه فعلا دارم بهت میرسم. آوای نه اون داره میاد من چهار متر با خط پایان فاصله داشتم و.................. بردیم؟. جانگ کوک:: آره هر دوتاتون با هم رد شدید. جیمین:: خیلی...... خوب....... بود.... آفرین( در حال نفس زدن). سارا:: کار......تو هم.......... خوب بود.( من هم در حال نفس زدن). با جانگ کوک و جیمین رفتیم. که در بعدی رو باز کنیم
رفتیم که در بعدی رو باز کنیم.......... ای بابا اینجا هم که.......... وایسا صدا می پیچه 😂😂😂 به هم نگاه کردیم و بعد یک لبخند ملیحی زدیم و شروع به صحبت کردن شدیم. جیمین::خفژملژاژارلههلخرمذمرنغژاژعزنمذمررم. جانگ کوک::رهزنزپ رمیغسشفاژزتماتجاحخزعژشغستژزن. سارا::لبعطفسف قسلژژتنزنرمخحگررکنزاطلظذ،نرخرکرمنز. خیلی حال میداد ی که تصمیم گرفت یه بازی دیگه بکنیم. سارا:: بچه ها ببینید من او گوشه جانگ کوک هم اون یکی گوشه و جیمین هم همون گوشه ......... خوب خوبه حالا من یک چیزی میگم شما هم باید حدس بزنید بعد به نوبت عوض میشه. جانگ کوک و جیمین:: باشه. سارا:: سیب. جیمین:: ساندویچ؟؟؟. کوک:: میز؟؟؟ سارا:: نه...... سیب. جیمین:: سین. کوک:: سیم. سارا :: نه......سیب. کوک:: سیب. سارا:: آفرین. دوباره داشتیم بازی میکردیم که نامجون اومد و گفت:: بچه ها بیایید بریم کافه همه گشنه ان. ما:: باشه. رفتیم اونجا که یه در مشکی نظر من رو جلب کرد
خوب خوب خوب خوب خوب خوب خوب خوب خوب بچه ها تمومید تستم امید وارم خوشتون اومده باشه آرمی های گل دوستت دارم بوس بوس
نظر بدید لطفاً
ممنون بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
نظرنمی شه فراموش ای نویسنده باهوش😂🤩 عالیییییییییییییی بود ادامه پلیز🤩❤️
عاااالی بود فقط یکم اگه از استیکر استفاده میکردی.....بهتر میشد ناناسم🤗🤗🤗💚💚💚💚
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍
عالی مردم از خنده
هرچه سریع تر پارت بعدی را بزار