خوب بچه ها من واقعا برای این نظر ها ذوق می کنم چون این فقط سومین بار به که داستان مینویسم و امید وارم که نظر بدید. نظر بارونم کنید😂😂✌️✌️
آیفون رو آیفون رو برداشتم و وقتی دیدم اون مرد رو مو به تنم سیخ شد گوشی آیفون از دستم افتاد و روی هوا معلق بود جیمین:: سارا کیه ؟؟ از زبون سارا:: زبونم بند اومده بود و نمی دونستم چیکار کنم پس رفتم تو اتاق جانگ کوک و زیر پتوش قایم شدم. اون مرد یعنی شیطان بزرگ داخل خونه اومد داخل خونه همه شروع کردند به سلام و علیک. کوک که می خواست در اتاقش رو ببنده من رو دید سمتم اومد و گفت جانگ کوک :: اینجا چیکار می کنی بیا توی جمع. سارا::من........... لباسم خوب نیست نمیتونم بیام تو یه جمع خجالت میکشم . جانگ کوک:: اشکال نداره ما دو روز دیگه کنسرت داریم برای تو هم اون موقع لباس میخریم فعلاً بیا توی جمع. اومدم توی جمع و احساس نگاه سنگین اون مرد یعنی شیطان بزرگ رو رو خودم حس کردم. تهیونگ که حواسش به اون مرد بود گفت:: سارا تو برو تو اتاق و اون نوشته آن رو کامل کن. تا خواستم برم شیطان اعظم از جاش
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بود
نظرنمی شه فراموش ای نویسنده باهوش😂🤩 عالیییییییییییییی بود ادامه پلیز🤩❤️
عاااالی بود فقط یکم اگه از استیکر استفاده میکردی.....بهتر میشد ناناسم🤗🤗🤗💚💚💚💚
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍
عالی مردم از خنده
هرچه سریع تر پارت بعدی را بزار