فرشته کوچولو:)Part8

بالاخره پارت هفت منتشر شدددددددددد

از زبان کوک:ساعت 9:00 بود...گوشیمو بر داشتم و بهش زنگ زدم...جواب نداد دوباره زنگ زدم بازم جواب نداد نگران بودم همش بهش زنگ میزنم...خیلی نگران شدم رفتم آماده شدم و از خونه زدم بیرون و به سمت خونه ی جینسو حرکت کردم...دو سه بار در زدم اما کسی نبود که درو باز کنه...انقدر نگران شدم که در خونه رو شکوندم...خونه خیلی شلخته بود کلی چیز میز وسط خونه ریخته بود حتی گلدون ها شکسته بودن خیلی نگران شدم دوباره زنگ زدم به جینسو اما بازم جواب نداد که یهو جینسو از اتاقش با عصبانیت در امد و همش میگفت:این گوشی مادر گربه شده کجاستتتت...خنده ی ریزی کردم که بالاخره گوشیشو پیدا کرده بود...موهاش شلخته شده بودن اما بازم خوشگل بود...هنوز متوجه ی امدن من نشده بود که به گوشیش نگاهی کرد و گفت:بیست تا تماس بی پاسخ از کوکککک...یهو زدم زیر خنده...از خنده داشتم غش میکردم که جینسو جیغ زد:تو اینجا چیکار میکنییییی...بلند شدم و گفتم زنگ زدم جواب ندادی نگرانت شدم امدم ببینم خونه ای یا نه

+ااااا ببخشید گوشیمو گم کرده بودم لبخندی زدم و گفتم:حالا میشه لطف...وسط حرفم پرید گفت:اول باید خونه رو تمیز کنم بعدا جوابتو میدم...لبخندی زدم و منم رفتم کمکش خیلی طول کشید تا بالاخره خونه تمیز شد...خب حالا میشه لطف...دوبارع وسط حرفم پرید و گفت:توی کمپانی جوابتو میدم و از خونه بیرونم کرد لبخندی زدم و به سمت خونه ی خودم حرکت کردم...از زبان جینسو:هرچی ابرو داشتم و نداشتم رفت وای خدا... حالا فردا چطوری توی روش نگاه کنم حتی موهام هم...یهو سرفه کردم و لب زدم...هوقققق بوی سگ میدههه سریع رفتم حموم...از شدت خستگی خوابم میومد حمام هم رفتم دیگه بدتر...موهامو با بدبختی خشک کردم چون همش خوابم میبرد و رفتم روی تختم خوابیدم...

زنگ ساعتم در امد...به ساعتم نگاهی کردم...ساعت 7:40 دقیقه بود باید ساعت 8:30 کمپانی باشم...هوفی کشیدم و رفتم رامن درست کنم...رامن رو گزاشتم توی اب جوش و گاز رو روشن کردم و رفتم سمت اتاقم...در کمدم رو باز کردم و هوفی کشیدم...حالا چی بپوشم...بالاخره تصمیم گرفتم یک چیزی بپوشم...شلوارک سیاهم رو با بلوز سیاهم و پوشیدم...کلاه سیاهم رو در اوردم و موهامو شونه کردم...ساعت 8:00شده بود...رفتم رامن رو خوردم و کلاهمو بر داشتم و کفشامو پوشیدم و رفتم بیرون...وقتی رسیدم ساعت دقیقا 8:30 شده بود...داشتم به سمت اتاق گریم میرفتم که یهو یکی منو کشید و وارد اتاقم کرد...چشمامو که باز کردم دیدم کوک بود...داشتم از خجالت اب میشدم...به در چ.س.ب.ی.د.ه. بودم و لب زدم:داری چیکار میکنی اگر یکی ببینه چی...یهو درو قفل کرد و گفت:خب امدی کمپانی حالا نمیخوای جواب بدی...

خواستم بازم بهونه بیارم که دیدم صورتشو هعی داره نزدیک و نزدیک تر میکنه و لب زد:هرچی بیشتر سکوت کنی بیشتر نزدیکت میشم...لب زدم... اگر ولم نکنی جوابی نمیدم که یهو گفت...تا موقع ای که جوابمو ندی ولت نمیکنم...از خجالت اب شدم سعی داشتم یک جوری فرار کنم...بالاخره از زیر دستش فرار کردم...همین که میخواست بگیرم سریع از اتاق زدم بیرون رفتم توی اتاق گریم +سلام سوکی &سلام عسلم...راستی امروز تو گریم نمیکنی +هاا چرا (+تو &سوکی ×ته ته -کوک)×هااا چرا گریم نمیکنه &گریم جینسو به جایی که میرین نمیخوره -و.د.ف اینو از کجا اوردی +میشه یکی تکلیف منو روشن کنه ×گریم میکنی &گریم نمیکنی چشمام گرد شد دوتاشون هم زمان یک چیزی رو گفتن اما خب من به حرف سوکی گوش دادم و رفتم گوشیم رو از کیفم در اوردم و یکم توی اینترنت گشتم...

از زبان جینسو:پسرا رفتن به برنامه...منم میخواستم وسایلمو جمع کنم که سوکی گفت:وایسا تو یک برنامه دیگه هم میخوان برن باید گریمشون کنی باشه ای گفتم و از سوکی خواستم:میشه تو کوک رو گریم کنی &هااا اره البته ولی چرا +چراش بمونه برای بعد...پسرا امدن و سوکی به جای اینکه بره سمت جین امد سمت کوک منم رفتم سمت جین و گریمش کردم...چشمم خورد به کوک که داره نگاهم میکنه و با نگاهش داره بهم میفهمونه چرا گریمم نکردی...و.د.ف

بعد از گریم به سمت خونه حرکت کردم که دیدم کوک زنگ زد و گفت چرا امروز گریمم نکردی...اااا حتما باید جواب بدم؟؟ -هوفف +ااا ببین میخوام جوابتو بدم...میخواستم ردش کنم(پدر سگ)اما با ذوقی که کرد دلم اب شد انگار عاشقش شده بودم ولی مطمئن نبودم خیلی ذوق کرده بود اصلا به کل یادم رفت که میخوام ردش کنم...از زبان کوک:قبلا شک داشتم که دوستش دارم ولی الان مطمئنم که عاشقشم که یهو جینسو گفت قبول میکنم...از شدت خوشحالی بال در اوردم یعنی واقعا قبول کرد...

خبب الان انقدر خوشحالم که پارت هفت منتشر شد که سریععع امدم پارت هشت رو نوشتم😂✨ پارت نه رو چند دقیقه ی دیگه میزارم امیدوارم خوشتون بیاد 🤍❤️