10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Jiminaaaa انتشار: 3 سال پیش 236 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب هااای گایز🤩🖐️🤗نمدونم چرا این ایده اومد تو ذهنم و وسط داستان عشق به سبک موسیقی اینو دارم میسازم😐🤧ولی خب این یه داتسانه خودتونو ناراحت نکنین اوکی🤏🥺🤗خب لایکو کامنتم بزارینا🥺ناظرعزیز لطفا منتشرش کن کلی زحمت کشیدم🥺🤧😃
روی تخت بیمارستان آروم و بی سروصدا خوابیده بود🤏😪لکه های خشکیده اشکاش روی صورتش معلوم بود😖خیلی لاغر شده بود..رنگ پریدهو گودی زیر چشماش
خودنمایی میکردن 😖🥺 دستاش تیکه تیکه شده بود از بس سرم بهش تزریق کرده بودن🥺😖...پنج دقیقه بعد با صدای پرستار آروم و به سختی چشمای خونیش🩸 رو تا نصفه باز میکنه😪🤏🥺😖(پرستار..+)
+سلااامم حالت چطوره🤗اوممم چرا اینجوری میکنی باخودت اخه پسر خوب🥺🤏.....(جیمین-)
جیمین سرشو میاره بالاتا صورت پرستارو ببینه بعد آروم و نا مفهوم تیکه تیکه -هم...ه..مم...ل....ی...لی...لی...ا😖🥺...پرستار سرم رو تزریق میکنه بعد با لبخند +خب دوساعت بعد وقت ناهار🤗بهم قول میدی اوردمش بخوری؟....جیمین چشماشو میبنده🥺😪🤏بعد به سختی بازش میکنه و همینطور اشک از چشماش سرازیر میشه😖🥺..-ن...می...خ...و.....+آیییی لوس نشو دیگه🥺🤗من باید برم دیگه کار دارم غذاتو که اوردم باید حتما بخوری🤏😪🤗بای بای🤗....
وقتیکه پرستار رفت...
به سختی بلند شد و نشست😖سرم دستشو کشید😖🤞چشماشو از درد سرم به هم فشرد ولی اروم شد..درد سرم دیگه براش عادی شده بود🥺🤧...یهو پای راستشو گذاشت روی زمین و سردی زمین بیمارستانوحس کردو بعد پای بعدیشو گذاشت ...دوقدم آروم برداشتو سمت پنجره رفت😖🤞به سختی پنجره رو باز کرد تو ذهنش خاطرات مرور میشدن مدام🤧😪🤏و مثل همیشه گریه رو سر داد و ایندفعه باصدای بلند و ناله میکشید🤧🥺😖😫(من بمیرمممم🥺🤧😖)آه و ناله ای از سمت قلب شکستش🖤🥺 که تا ابد همراهش بود🥺نمیتونست...نمیتونست اون روز رو فراموش کنه..همش صداهاش تو گوشش میپیچید😖🤏....
«دو ماه پیش:-لیاااااا....صبر کن من ..م..من...نمیخوام بچمو بکشم🥺🤏...ازت خواااهش میکنم...لطفا این کارو نکن...نکن..(لیا..&). اما لیا از گوش راست میگرفت و از گوش چپ میداد بیرونو برعکس😖...لیا دستاش رو باگریه گذاشت روی سینه ی جیمین و نگهش داشت🥺🤏..&کشتن چیه...م..ماا میتونیم بازم بچه دار بشیم🤧آره میتونیم🥺🤏و..ولی این دفعه رو ول کن شو میفهمم ...فکر میکنی من خیلی دوس دارم بچه ای که۷ماه ازش درد کشیدم و بهش عادت کردم رو سقط کنم😖🤏🥺....جیمین اشکش رو پاک میکنهو با نفرت نگاش میکنهو دستاشو برمیداره و باداد🥺😤...-میفهمی داری چی میگییییی...من..نمیتونم ...نمیخواممممم...اصلا خودم ازش مراقبت میکنم..توبرو کار کن...لطفا بزار اون بچه به دنیا بیاد
.ن...نکن..نکن اینکارو....🤧...لیا چیزی نمیگه و سرشو الکی به نشونه تاییدتکون میده فقط..اونا یک هفته بود که مدام سر بچه😖 دعوامیکردن🥺🤧😪نیم ساعت گذشت...جیمین روی کاناپه نشسته بود و ناخنش رو از عصبانیت و استرس میخورد😖🤏 و فیلم میدید...لیا هم داشت لباساشو جمع میکرد که مدتی بره خونه دوستش...ساکش رو به سختی بلند میکنه و میره سمت در...جیمین یهو بلند میشه و داد میزنه🤏😖...-هی کجا با این عجله؟...این وقت شب با این وضع شکمت کجا میخوای بری؟...خودشو میرسونه به لیا و جلوش می ایسته و راهشو سد میکنه🤏😪...
-..لباسا چین این وسط صبر کن ببینم...
..دهنشو تکون میده و با عصبانیت ساکو از دستش میگره و پرت میکنه سمت دیگه🥺..-تا وقتی من هستم نمیزارم تنها جایی بری🤏😪...سریع میری لباستو عوض میکنی و میای پیش من باهم فیلم میبینیم فهمیدی یانه؟....لیا سرشو میگیرع بالا...&ت..تو کی هستی که به من دستور میدی...من خودم میدونم چیکار کنم...فکر میکنی میتونی منو اینجا حبس کنی....جیمین چشماشو تو حدقه سمتش میچرخونه بعددستشو محکم میگیره و به زور میبرش تو اتاق.....-وقتی من میگم میمونی..یعنی میمونیییی😤🤏😖...من میرم بیرون و تو هم لباستو عوض کن و خیلی زود بیا پایین(دوبلکس خونشون😪🤏😂)...&جیمین..تو چرا اینجوری شدی م...من نمیفهممت...من فقط میخوام سه روز پیش دوستم بمونم همین...جیمین در رو میبنده و با اخم برمیگردهو دست به کمر - هه...بگو نمیخوام پیشت بمونم....بگو ازت خسته شدم🤧🥺...چرا بهونه میاری...وقتی یه چیزی بهت میگممممم.(با داد)..بگو چشم😤🤏🤧....&ج...جیمین..تو الان عصبانی نمیفهمی داری چی میگی....بزار من برات تو ضیح میدم...-من حالم خوبه...کاری که گفتمو بکن تا اون روی من بالا نیومده😤😠....&چ...چی...اون روت(باخنده)واقعا که حالا شناختمت....تو اونی نیستی که من...میش..ناختم...من...به دوستم(باداد) قول دادم..میفهمیییی...جیمین داد میزنه و با عصبانیت🤏😤..-مننننن...یا تو...تو نمیفهی داری چی میگی...-ببند اون دهنتو...لیا جیمینو کنا میزنه و میره سمت در...جیمینم دستشو میگیرهو یهو..لیا پاش پیچ میخورهو 😖🤧 محکم میخوره به میز و میوفته رو زمین🤧🤞🥺....جیمین یهو شوکه میشه و میره سمتش و اونو بغل میگرهو گریه رو سر میده...
.م...م.....من.چیکا...کردم....ن...نه...لیاااااا...لیاااا بلند شو...لیااااااا...معذرت میخوام🤧🥺...لیا من ...لیااامم....متاسفم اصن...اصن هرکاری خواستی با اون بچه کوفتی بکون....لیااااام🥺..ه...هرچی توبگی...لیاااا.😖لیامممم........موهاش رو از روی صورتش میزنه کنار و صورتشو از ب...و..س..ه..غرق میکنه🥺 و سرشو میگیره بالا و با داد🥺😖-لیااااااااااااا...بلن...د..ش..و....اما...ولی دیگه کار از کار گذشته بود🤧🤞😪🤏جیمین داااد میزنه و لیا رو بغل میکنهو میبرش سمت پارکینگ و سوار ماشین میشه تا ببرش بیمارستان...تن جیمین پر از خون لیا شده بود🩸🤧..(خییب اینم عسک لیا🥺🤧🤩🤗)
دستاش میلرزیدن و از استرسو عصبانیت نمیتونست درست رانندگی کنه😖🤧🥺همش به لیا فکر میکرد...-م..من...چیکا...ر....کردم...خدا...منو...لعنت....کنه🥺🤧(خدانکنه زندگیم🥺🤞)...به بیمارستان که رسید لیا رو برداشت و دوید و سریع رفت و تو سالن بیمارستان داد میزد🥺🤧😖...-اهااااای ....توروخدا...یه کاری بکنینننن...که دوست صمیمی لیا که هم کارشه و مثل خودش پرستاره میدوه سمتش و شوکه میشهو....-هی چه یون.....چه..ی...ون...کجایی...پس....چه یون دهنش باز میمونه و گریه میکنه(چه یون+..بلی چه یون همون پرستار در حال حاضر🤞😪🤏😂)....+ل ...لیاااا...پ...پرستااااار....بلانکاردو...بیارین...سریعععع.😖😤😤...بلانکارد رو میارن و چه یون و جیمین لیا رو میزارن روی بلانکارد...چه یون صورت لیا رو میگیره...+لی...لیاا..چشماتو باز کن...لیااا.....که دکتر بهشون میگه خب دیگه از اینجا به بعد کار ماس شما بیرون منتظر بمونین.😪🤏..
دوساعت و نیم گذشت و خبری از اتاق عمل نشد...چه یون تو راه رو قدم میزد و گریه میکرد.....جیمینم نشسته بود روی زمین وسرشو با دستاش گرفته بود و حق حق میکرد😖🥺😭....یهو گوشی جیمین زنگ میخوره😪🤏....-ا...الووو...ته ..حِق...تهیو...بدبخت شدممم...لی....لیاممم....(تهیونگ∆)....∆جیمین حالت خوبه؟چیشدههه..جواب بده....چرا گریه میکنی....ک..کجایی الان....جواب بدهههه...جیمینننن...گوشی قطع میشه و تهیونگ راه میوفته....یهو در اتاق عمل باز میشه و دکتر جراح میاد بیرون و همه میرن سمتش....-چ...چی شد....لیااا حالش چطوره....جیمین یقشو میگیره...-جواب بدههههه...که یهو پرستارا با تختی که پارچه سفیدی روش انداخته بودن میان....جیمین یقه جراهو ول میکنه و با دهن بازو شوکه لنگ لنگ🥺😖🤧میره سمت تخت و چشماشو بهم میزنه و پارچه رو میکشه🤧🥺وجسم بی جون عشق مردش رو میبینه🖤🥺....پاهاش سست میشنو ...-نه.نههههههههههه....ای..این امکان نداره🤧😖🥺...تو...نه...اقای دکتر این لیا نیست...نه...نیست🤧🥺😤😭.....تهیونگ میرسه.....پرستارا به زور جیمینو از لیا جدا میکنن و لیا رو میبرن....چه یون هم برای اخرین بار با دوستش خداحافظی میکنه...🥺🤏😖🖤تهیونگ لیا رو روی بلانکارد میبینه و شوکه میشه و میدوه سمت جیمین...∆اینجا چه خبره...ج..جیمین...لیاااا...وای...نه....بعدجیمینو بغل میکنه🤏🥺🤧∆جیمین...م..من...متاسفممم ....جیمین از حال میره😖🤏🥺🤧∆ج..جیمینممم....پرستااار....تهیونگ میبرش تو یکی از اتاقا و چه یون ارام بخش بهش تز یق میکنه🥺🤏😪......)
خب بر گشتیم به زمان حال🤏😪:جیمین هنوووز به خودش لعنت میفرستاد🥺🤧...اروم اروم سمت در رفت و دستاشو زد به چهار چوب در تا نیوفته🥺😖...یهو چه یون که از اتاق۱۲۵خارج میشد جیمینو با اون حال دید...رفت سمتش و اخمی کرد..+تووو.چیکار کردییی...چرا سرم رو کشیدی از دستت...بیا اینجا ببینم...چرا خودتو رنج میدی😤🤧به زور جیمینو میبره تو اتاق....+هییی...چقد تو قوی هستی😃😖...مقاومت نکن...پسر اگه اینکارا رو کنی خوب نمیشی هااا...چه یون اروم و بی حرکت می ایسته....+فک میکنی لیا دوس داره تو اینجوری باشی🥺😪🤏.....جیمین باشنیدن اسم لیا سرشو میندازه پایینو -ل....ی...لیااا...م...من...نمیخواستم....او...ن...جو..ر...بشه....بعد گریش میگیره....چه یون لبخندی میزنه و بغضش رو قورت میده😖🤏🥺...+هی...پسررر...منوببین ...هممون میدونیم که...تقصیر تو نبوده....آره تو اون موقع عصبانی بودی اره...میدونم که از عمد نبوده...جیمین به حق حق میوفته....چه یون هم با لبخند دستشو از بازو میگیره و میبرش روی تختش و پتو رو میکشه روش...+آروووم باش...🤏😪🙂لیا دوس نداره تو رو اینجوری ببینه...اون الان خیلی ناراحته که تو اینجوری میکنی...لطفا اروم باش🥺🙂🤏.....بعد میره و غذاش رو میارهو جیمینو در حالی که تو خواب حرف میزد دید🤧😖....جیمین داشت خوابه لیا رو میدید مثل همیشه...طول دوماه هرشب...هررر روز کابوس میدید🤏🥺...و با گریه از خواب بلند میشد😖🥺🤧(خودم گریم گرفت🙂🤏🥺)......یهو جیمین با دادو ناله از خواب میپره و میشینه🥺🥺(خدایا🤧🥺😖)اشکایی که تو خواب اومده بود دوبرابر شدن....+سلام...م..من..غذاتو اوردم لطفا بخور....غذارو میزاره روی میز و میره میشینه رو تخت جیمین کنارش🤧...-میدونم....بازم خوابشو..دیدی...چرا اخه اینطوری میکنی باخودت...تو..خیلییی شکسته شدی🥺😖نباید اینقد گریه کنی چشمات کور میشن 🙂🥺نکن اینکارو باخودت....جیمین سرشو میگیره سمتش😪🤏..-لی...لیااا....از من متنفرههه اون ازمن بدش...میاد...او...اون از من ناراحته😖🥺...🥺...چه یون لبخندی میزنه...+نه...نه اینطوری نیست...او...اون تو رو خیلی دوست داره....تو چون ناراحتی و خودتو مقصر میدونی..سعی کن خاطرات خوبتونو مرور کنی...این فکرای منفی به ذهنت میخوره و کابوس میبینی....نکن اینکارو...از دست میری پسر🤏😪🥺😖...جیمین لبخندی میزنه🥺🙂...-ازت ممنو..نم...که حرفای خوبی میزنی🥺...+خب حالا بگو چه خوابی دیدی🥺🙂.....
-..ه..همون روزی که اینجوری ش..شد همش مرور میشه...🤧🥺😖...+اممم...یه قولی به من میدی🙂....-چه...قولی....+اینکه..فقط اگر بهش عمل نکردی بدون که لیا ازت دلخور میشه🙂😖...-ب..باش...دستای جیمین رو میگیره..+تو باید به من قول بدی که..۱دارو هاتو به موقع بخوری...۲ غذاتو که برات میارم حتما میخوری...۳ پسر خوبی باشی و بد قلقی نکنی....(امر دیگری نیس😂🥺)..-خب دیگه چی میخوای امر..دیگه😂🥺...+هیچ دیگع ومهم تر اینکه.....فکرای خوبی بکنی...و زیاد گریه نکنی🥺...+یه قول دیگه هم باید بدی🙂🤏...-باز چ...قو..لی(بچم خستش شد😂🥺😖)...+امممم این یکیو باید حتما بهش عمل کنی و بدون که هم لیا خوشحال میشه🙂🤏....+اینکه اون روز رو میدونم...ببین...میدونم نمیتونی فراموش کنی...😖🤏🤧🥺ولی تو باید فراموشش کنی🙂🥺به خودت بیااا....دوباره زندگی کن.🙂🌱....تو...نباید ابنجوری باشی..لطفا اینجوری نباش🥺.تو...نبای...که جیمین حرفشو قطع میکنه...-چطور...چطوررر این حرفا...رو..م..میزنی🥺😖منظور...ت..چ..چیه تو میگی عشقم...زندگیم....همه چیزمو🤧🥺🖤فراموش کنم....ن..نه...من..نمیتونم..+ن...نه جیمین...منظورم این نیس...ببین...-(با داد)برو بیروووووون نمیخوام ببین...مت🥺😤😤بروووو.....بعد چه یونو هل میده +جیمین....منظورم این نبود...اروم باش...لطفا...م..من....-نمیخوام ببینمتتت...ب...برو.....+من ازت معذرت میخوام...ک..که ناراحتت کردم...باشه..من...میرممم......دوروز بعد 😪🤏اعضا برای ملاقات میان پیشش🥺🙂جیمین نشسته بود و از پنجره بیرونو نگاه میکرد..و زانو هاشو بغل گرفته بود🥺...که یهو در باز میشهو🤩تهیونگ اول از همه میره و بغلش میکنه..∆سلااام چطوری...پسررر....منو ببین حالت خوبه...🙂...-سلام....م..ممنونم...بهترم.....و همینطور به ترتیب پسرا میریزن روش🥺😆....کوک بغلش میکنه🥺🤗کوک:موچی من حالش خوبه🥺🤩....ار ام:جیمینی برات کتاب اوردم تا بخونی سرگرم شی😐🤩🥺🤗بعد جیهوپ از اون ور میپره و میره اونور تخت🤩😆هوپی:سلااااام جیمینیییی حالت خوبه....امیدوارم بهتر شده باشی امید داشته باش🤗☀️...و همینطور بقیه هم حرفاشونو میزننو کلی خرتو پرت براش خریدن🤗🤩🥺😆...-از همتون مم..نونم.......بعد چه یون میاد و همه به هم سلام میدن...بعد بالبخند میره سمت جیمین+خب ظاهرا داری کم کم خوب میشی🤩🙂🤏امیدوارم....زودترخوب بشی....بعد دفترشو باز میکنه و یه سری چیز میزمینویسه😂(چه میدونم بابا همون دفتری که میبرن بالا سر بیمار 😂🤏)جیمین اهمیتی نمیده و سرشو میگیره اون طرف.....
روز به روز میگذشتو حال جیمین بدتر از قبل میشدو😖🥺😭 شکسته تر.....
تااینکه ساعت...۸:۴۵شب جیمین زانوهاشو بغل گرفته بود و حق حق میکرد🤧😖....(الهی بمیرمممم😭🥺😖)یهو تهیونگ از در میاد داخل ...∆سلااام جیمینیییی...🤗که خندش با دیدن جیمین میوفته و بغضی میکنه😖میره جلو و چند بار بغضشو قورت میده😖 و دهنشو باز میکنه و مکثی میکنه😪🤏بعد میره پیش جیمین روتخت میشینهو بغلش میکنه🤩🥺...∆اممم حا...حالت چطوره؟..با اینکه میدونست حالش افتضاحه ولی میپرسید🥺.....جیمین سرشو میگیرع بالا و ته رو میبینه و لبخندی میزنه و با گریه🥺😖🤏...-حا...حالم...من خوبممم..ا..ها..اره..خوبم..🤏😖.....تهیونگ سرشو انداخته بود پایین تا اشکی که ازچشمش میومد معلوم نباشه 🥺بعد اروم سرشو میاره بالا....∆ب...بسهههه...بسههه..دیگه....اره...بسهههه...تمومش...کن...تمومش کن جیمین که دارم اتیش میگیرم این حالتو میبینم🥺😖🤏🤧تو...تو داری نابود میشی🥺🤧😖بسهههه دوماه عزا داری کردی برای عشقت..ک..که حق داشتی...ولی..دیگه...کافیه...کافی......بعد بلند میشهو روبه جیمین وایمیسه....∆درکت میکنمم..اما...امااا تو تو داری باخودت چیکارمیکنی🤏😖🥺.....دستشو میزاره روی پیشونیش و هوفی میکشه....∆تمومش کن لطفااااا....من دیگه طاقت اینجوری دیدنتو ندارم🥺😖😤 پسرررررر میفهمیییی(باداد)و بعد اشکاشو پاک میکنه....جیمین هیچی نمیگه و فقط به حق حق خودش ادامه میده.....∆میشنوی چی میگم یانه🥺🤏😤تو...تو...یه نگاه تو اینه انداختی ببینی چه شکلی شدیییی...هانننن(با دادا)......جیمین اشکاشو پاک میکنه. -..من...م...من هیچی نیستم....از خودم...م...متنفرم....من چی هستممم اصن.....م...من.چه...مجودی...ه...هستم...که...او..اون...لیای...بیچ...ا.....که اشکاش امون نمیدن حرفشو بزنه🥺😖.....∆بس کن...جیمینااااا....لیااامرد...لی...یا...مردهههه...اینو بفهمممم 🤧🤏😤تو زنده ای توووو....تو...باید زندگی....کنی...🤧تو حق نداری باخودت اینجوری کنییی🤏😤......-م...منم.مردمممم.....😖🥺⚰️.....م...من...اونو..ک..کشتمممم😤🤧😭....با نالهو داد گریه میکنه😤🥺...∆ت...تو اونو نکشتی...تو.....که چه یون در رو باز میکنه و میاد داخل....و با دیدن اون صحنه قلبش به درد میاد🤧😖🤏دیدن دوستی که طاقت درد کشیدن دوستشو نداشت و هردو گریه میکردن...🥺🥺....
تهیونگ بادیدن چه یون سریع سرشو میگیره طرف دیگه و اشکاشو پاک میکنه...+سلام...
∆س...سلام...جیمینم که دیگه عادت کرده بود🥺🤧 ولی از اونجایی که از چه یون دلخور بود توجهی نمیکنه و اشکاشو پاک میکنهو سرشو میگیره طرف دیگه تا نبینش...چه یون غذا رو میزاره روی میز و با لبخند+جیمین دیگع باید بخوری پس اذیت نکنو لجباز نباش😖🙂تازههه کیک برنجیه همون چیزی که دوس داری🤏🤩....جیمین توجهی نمیکنه...∆ممنون..چه یون😊..چه یون میخواست چیزی بگه ولی منصرف شد و رفتو در روبست.....∆هِی این پرستاره میگه غذاهاتو نمیخوری...و داروهاتم باتاخیر میخوری...هان..جریان چیه؟...خدایااا از دست تو...خب چرا اینکارا رو میکنی پسرررر...اینقد منو حرص ندع🥺🤏😤بچه ها نمیدونن که وضیتت چجوریه ینی م..من بهشون نگفتم...چون ..چون اگه بگم..م..مثل من داغون میشن🥺😖تمومش کن بچه بازیاتو شدی مثل زامبی ی چیزی بخور أه🥺😤(زامبی😐😂🥺)...من ی سر میرم دسشویی برمیگردم...اگر نخورده بودی شامت رو...خودم به زور میزارم تو اون دهن کوچولوت🥺😪🤏(گوگولوممم🤩😂🥺موچیممم🥺🐥)...
∆خبب من اومدم🤩🖐️عه😐توکه هنوز نخوردی...وایسا الان برات میگم😑🤏(تیکه کلام بنده🤩😂😁😌)...بعد میره و یدونش رو میده دست جیمین ∆بخور دیگه اذیت نکن🤏🥺...جیمین عکس العملی نشون نمیده....بعد ته خودش میزاره توی دهانش😂∆حالا دیگه بخور🤗😂🤏....بعد تهیونگ یکیش رو خودش میخوره🥺🤩∆واعووو چقد طعمش خوبه پسرررر🤩🥺...-اصلا خوب نیست...ف...فقط ل..لیا خوب درس میکن..نههه🥺😖...بعد میزنه زیر گریه..تهیونگ فکش از حرکت درمیاد و اخم میکنه🥺😤و بادستاش سر جیمین رو میگیره 🥺🤞😖∆جیمینممم باش🥺🖐️باااشههه🥺🤞😖هِی پسررر...آروم...آروم باش....حالا غذاتو بخور تا سرد نشده...
چند دقیقه بعد😪🤏تهیونگ کُتش رو میپوشه و روبه جیمین...∆هِی من دیگه میرم فردا باید برم شرکت کلی کار ریخته سرمون....مگرنه شب پیشت میموندم🥺🤞بعد میره و جیمینو بغل میگیره...∆جیمیناااا....لطفا بد قلقی نکن اوکی🤏🙂اگه میخوای زودتر مرخص بشی داروهاتو سروقت بخور و لوس بازیم درنیار و غذاتو بخور...و اها...جون ته..اگه واقعا من برات اهمیت دارم🥺🤞باخودت اینجوری نکن....حواست به خودت باشه....خودتو رنج نده...اوکی🥺🙂🤏خب دیگه من میرم بای🖐️💜.....-بای ته💜🖐️...
ساعت دقیقا۲:۳۰شب بود😪🤏....
اتاق پرستارا🙂:..+هی پرستار کیم میشه امشب من امشب به جای تو شیفت نباشم😊 اخه من خیلی خستم الان ۱۲ساعته تو بیمارستانم🥺😤...پرستارکیم روبه چه یون:وای خیلی معذرت میخوام هیچ پرستاریو به خوبی تو پیدانمیکنم🤧 ولی بچه هام خونه تنهان همسرم هم نگهبانه شرمنده چه یون من جبران میکنم باشه🥺😞...چه یون با نا امیدی...+اممم باشه ممنونم💜😞...همه پرستارا شیفتی کار میکردن و فقط چه یون بدبخت 😂🤏😪 دوشیفت مونده بود...چند دقیقه بعد که داشت با هم کارش قهوه میخورد🙂☕..+بهتره برم یه سری به مریضا بزنم...همکارش:اوکی برو عزیزم...چه یون به مریضایی که دکتر براش تعیین کرده بود سر میزنه و کاراشونو انجام میدهو چکشون میکنه🤏😪 در اخرهم جیمین یادش میوفته و تو ذهنش....+بهتره برم ببینم چیکار میکنه...حالش خیلی بده بیچاره🤧...آهی از ناراحتی میکشه😖😞...+هوفففف لیا کجا رفتی این بدبختو به این روز انداختی😖🤧...البت نباس اینکارو باتو میکرد...أه اصلا ول کن😐🤦(مغز حالتی منه😐🤦😂😂)....دستاشو میبره تو جیب فرمش...و نفس عمیقی میکشو سعی میکنه باخنده بره داخل🙂☀️...
جیمین نشسته بود روتخت و تو فکر غرق شده بود😪🤏🥺....-ینی لیا از من ..م..متنفره...ی..ینی اون منو نمیبخشه...م...من هیچ..هیچوقت فراموشت نمیکنم..نه.😖🥺🤧هیچوقت...م...من...با اون چیکار کردم.اخه....چ...چرا...که یهو گریش میگیره🤏🥺😖(بچه ها شرمنده همش فاز گریه حالا ادامرو برو چیزای مثبتم هس☀️🙂🌱)
+در زدم و با خنده رفتم داخل🙂دیدم که جیمین مثل همیشه گریه میکنه😖🥺😞....+س...سلام....حالت خوبه🙂؟جیمین...میشنوی صدامو...جیمین با تنفر نگاش میکرد و چیزی نمیگفت😖😤.....چه یون جلوتر میره و میشینه روی صندلی...+ببخشید م...من متاسفم نمیخواستم اونجوری حرف بزنم..م..من منظوری نداشتم😖😞....فقط خواستم بگم که تو باید...که جیمین حرفشو قطع میکنه...-بسههه ن...نمیخوام صداتو بشنوم....چیزی نگو....😤🥺🤧...چه یون مکثی میکنهو😪🤏...+باشه...من که گفتم ببخشید...بعد اینکه تو باخودت چی فکرکردی🥺فک...کردی من دلم براش تنگ نمیشههه....اگرتو ۳سال باهاش زندگی کردی🥺من باهاش ۵سال دوست بودم...او..اون مثل خواهرم بود..ارههه..م..من هنوزم بهش فکر میکنم...اماا...که میزنه زیر گریه😪🤧جیمین نگاهشو میبره سمتش🤏😪و....
(خب گایز ادامش تو نتیجه🤧🤏یاه یاه یاه حال گیری چه کیفی میدع😂😂🤩)تا اینجا اومدی یه لایکم کن دیگه🥺😐😑...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
21 لایک
چیکار میکنی با قلب من . اگه همچین اتفاقی واسه جیمین بیفته من خودمو میکشم. عه
👀🥺😂پارت بعدی بخون...👀
ادامه داره جانم👀
فقط دوست دارم حال جیمینم خوب نشه دیگه
واقعا🌚خوب نشه؟
چییی میکیییییسس بی تر ابد یه تار مو از سر جیمینم کم بشه من میدونم و تو
نا کم نمیشه فقط افسردگی میگیره بقیشم ادامه داره🌚
همه ی داستانات توی لیست مورد علاقه ی منه و من هر روز حداقل یه بار میخونمشون جوری که الان همشو حفظم، خیلی از داستانات خوشم اومده🥺🥺🥺🥺💜💜💜💜💜
وای قلبم🥺چقد توخوبی ممنونم🤩🤏✨😉
راستی من منتظر عشق به سبک موسیقی پارت ۵ اماااا🥺💜🥺
اوکی در حال ساخته🤩🤏😂 حالا ببینم منتشرش میکنن🥺💔
فوق العادست، تو ذاتا نویسنده به دنیا اومدی 😐🥺😍💜 ادامه میدی؟🥺💜
ممنونم ازت🤩🥺نه بابا هزارتا از من بهتر هست😅🤦
اره دیگه چند پارتی🤞🤏🤗🤩
اتفاقا از تو بهتر اصلا اصلا نیست ، من اینقد داستان خوندم که نگو توی تستچی ولی فقط داستان های توئه که توی لیست مورد علاقه ی منه و من هر روز میخونمشون💜💜💜به خودت ایمان داشته باش💕
ازت ممنونم بیبی ممنونم از انرژی دادنت😅🤩🥺✨💜
وای خیلی جالب و با حال بود 🧡👌👏👏
ممنان بیب✨
خودم گریم گرف🥺😐😂
🧡🧡🧡
منم گریه😭
🤩🤗😅
ببين خواهر من😐
چون توي معرفي گفتي ناراحت نشين و فلاان😐
هنوز نخوندم😐👌
اخرش غمگينه يا منظورت از ناراحت نشين اينع كه اولاش ناراحت كننده اس؟!😐💔
و اينكه چقدر اين ايموجي رو استفاده كردم(😐)
ببین خواهر من منظورم این بود فازش تا یه جاهایی دپ و غمگین اگ بخونی اوک😂🤏😐
اهاان خب ميخونم پس خواهر من😹🙌✨
عالی بید 👏
تنک بیب💙