
پارت قبلی خیلی طفدار داشت و تصمیم گرفتم امروز پارت بعدی رو بنویسم
داشتم میدویدم دیگر به نفسای آخرم رسیده بودم که یهو یه کوچه کنارم دیدم چند تا کوچه پشت سر هم بود و همشون رو بعد از اون یکی پیچیدم خداروشکر گمم کردن 😪 خیلی گرسنم بود یه رستوران فسفودی دیدم میخواستم به جانا زنگ بزنم ( دوست صمیمیته ) چون همون رستورانی بود که جانا دوست داشت ( علامت ا/ت ×علامت جانا *) × الو سلام جانا خوبی ؟ *اره خوبم تو خوبی ؟ ×نه خوب نیستم اصلا میگم بیا همون رستورانی که همیشه میای فقط زودتر بیا دارم از گشنگی میمیرم !*چرا خوب نیستی ؟ × تو بیا من برات تعریف میکنم! * باشه (پایان مکالمه )
وقتی اومد نشتیم تو . بعدش پرسید خب تعریف کن ! گفتم : بزار غذا بخورم اینقدر گشنمه که نمیتونم تکون بخورم اومدن سفارشات ما رو بگیرن من همبرگر و سیب زمینی سرخ شده سفارش دادم جانا هم مرغ سوخاری سفارش داد آخه اونم نهار نخورده بود ( وای خدا دلم خواست 🍔🍟🍗🍗🍕) بعد از خوردن غذامون از سیر تا پیاز ماجرا رو براش تعریف کردم گفت : دستم به این پسره برسه میکشمش گفتم : تو بکشیش ؟؟؟ ولش کن بابا الان که برم خونه دیگه پیدام نمیکنه .*نه ممکنه پیدات کنه بیا خونه ی من تا آبا از آسیاب بیافته ،بعدش اگه خواستی برو تو خونه ی خودت .
وقتی رفته بودم خونه ی جانا یه حسی داشتم نکنه ع.ا.ش.ق.ش.شششدهه بببوودددمم؟؟؟؟؟؟؟ نه این امکان نداره شب اصلا نتونستم بخوابم اصلا از سرم بیرون نمی رفت بالاخره تونستم یکمی بخوابم فردا صبح که بیدار شدم از پنجره که بیرون نگاه کردم دددااشتتمم سسکته میکررردمم
جججیییمین و اعضا داشتن این ور و اون ور تو اون محله میگشتن احتمالا دنبال من بودن دیگه سریع جانا رو بیدار کردم بهش گفتم . گفت : توجه نکن وقتی پیدات نکنن میرن داشتیم صبحانه میخوردیم 🍪🍯🥛که زنگ خونه خورد جانا گفت احتمالا بستم رو آوردن منم ادامه ی صبحونم رو خوردم که وقتی جانا در رو باز کرد من صدای جیغش رو شنیدم . داد زد ببخشید آقای پارک جیمین .؟؟؟ منظورشو فهمیدم برای این داد زد که من فرار کنم رفتم ولی هنوز صداشون رو میشنیدم جیمین میگفت : ببخشید مزاحمتون شدم ولی من دنبال نامزدم میگردم چند وقته که گمشده شما ندیدین ؟؟؟
تو دلم گفتم : اره حتمانم نامزدت خیلی خوشحاله دیدم دیگه صدای جانا نیومد نگران شدم باهاش کاری کرده باشه اومدم بیرون و دویدم دم در دیدم جانا رو زمین افتاده جیمینم چون منو دیده لبخند میزد گفتم : چیکار باهاش کردی!گفت : هیچ کار خودش اینجوری شده خوب میشه نگران نباش
گفت : باهام بیا به نفع خودته گفتم نمیام من با تو نمیام حاضرم با بد ترین آدم جهان برم بیرون و با تو نه دستامو گرفت چسبوندتم به دیوار گفت نمیای ؟؟؟؟ خودم میبرمت دستشو رو چشمام گذاشت و من هیچ چی نفهمیدم که داریم کجا میریم گفت : نگران نباش برمیگردونمت خونه وقتی چشمام رو باز کرد دوباره تو همون اتاق بودم من باید فرار میکردم اما چطوری ؟؟ حس میکردم دوسش دارم اما این عشق چه به درد میخورد از وقتی بهم سیلی زد فهمیدم با هر بار که عصبانی شدنش همین کار رو باهام میکنه اصلا این عشق دوست ندارم اگه قراره اینجوری باشه
اون عاشقمه و داره منم عاشق خودش میکنه نمیدونم میخواد باهام چیکار کنه صدای خنده اومد سرمو برگردوندم پشت سرم جیمین بود سرش رو پایین انداخته بود دست به سینه خودشو چسبونده بود به دیوار و میخندید گفتم : هنوز اینجایی ؟ چچرا در نزدی ؟؟ گفت: انگاری ناراحتی × ناراحت نیستم ! ! خب دیگه از این جا به بعدش رو دیگه میدونین چی میشه تصور کنین😆😁
خب دیگه این پارتم تموم شد پارت بعدی به زودی میاد منتظر باشید لایک و کامنت فراموش نشه هااا بای بای 👋🏻👋🏻👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالییییییییییییییییببییییییییییییییییییی💜💜💝💝💜💝💝💝💜💝💜💜💝💜💜💝💝💜💜💝💜💝💜💜💝💜💜💝💝💜💝
جیمین ما دیوونه نیستا اینجوریش نکن ولی عالی بود زود زود بزار گلم