سلام دوستان عزیزم من مارال هستم. این اولین داستانیه که من تو تستچی گذاشتم. داستان در مورد یه دختره به اسم کیانا که سومین سال دانشگاهشه ،عاشق برادرشه و با مادر و پدر و برادر بزرگترش زندگی میکنه و معمولا با یه گروه پنج نفره که دوستاش هستن این ور و اون ور میره. مطمعن باشید داستان خیلی باحالیه.حتما بخونیدش چون مطمعنا خیلی لذت میبرید. دوستتون دارم.😘😘😘
طبق معمول با صدای قوقولی قوقول هشدار گوشیم از خواب بیدار شدم و خاموشش کردم ولی معلوم بود چشمام حسابی پف داره و قرمز شده اینو از سوزش چشمام و این که لای چشمام باز نمیشد فهمیدم. ولی من هر روز این جوری میشدم و این چیز تازه ای نبود.خدا به داد شوهر آینده برسه که اول صبح وقتی بیدار بشه و منو ببینه مطمعنا با جن اشتباه میگیره از بس که چشمام پفی میشه 😁😁(خخخخخ) _یه جوری میگه انگار کسی میاد اینو از ترشیدگی نجات بده ._اه اه اه صدای درون تویی؟ چند وقتی بود که ازت خبری نبود امیدوار شده بودم _خفه. لیاقت همنشینی با من و نداری اصلا من میرم.بیشعوررررر. _خودتی . به درک اصلأ زحمتو کم کن.😜😜
یه دفعه یادم افتاد که من امروز دانشگاه دارم و دوساعت رو تخت دارم با خودم کلنجار میرم.😁ساعت ۹ صبح بود و من ساعت ۱۱ کلاس داشتم.زود بلند شدم ، خودمو از تخت انداختم پایین و چهار دست و پا رفتم به سمت دستشوییه توی اتاقم و بعد از این که یه کم شبیه انسان شدم، اومدم بیرون، یه مانتوی طوسی ه مناسب دانشگاه که رنگش حسابی به چشمای خرمایی من می خورد ، با شلوار و مقنعه مشکی پوشیدم.
و یه کم وازلین به لبان زدم و خودمو توی آینه نگاه کردم.😍😍 اهل آرایش کردن نبودم چو پوستم خیلی سفید و خوشگل بود و نیازی به بتونه کاری نبود.وازلین رو هم برای این که لبم خشک نشه میزدم... از اتاقم رفتم بیرون.طبق معمول، روی دسته ی نرده های خونه که به سمت طبقه پایین میرفت،نشستم و سر خردم و همراهش داد زدم یووووو هوووو. و وقتی به انتهای نرده ها رسیدم، میخواستم بپرم پایین که با دیدن کیهان روبه روم هل شدم و با سرعت زیاد افتادم تو بغلش
ولی اون که معلوم بود خودشو آماده کرده، منو زود گرفتو دو دور وسط حال تو بغل خودش چرخوند و بالاخره گذاشتم پایین و من که سرم گیج می رفت، از بازوش گرفتم تا نیفتم که گفت: خواهر خوشگل،مشگل ،کوچولوی من چهطوره؟😄☺️سر گیجم که بهتر شده بود ، دوباره پریدم تو بغلش، دستم رو دور گردنش حلقه کردم و با لحن بچه گونه ای گفتم: من خوفم داداشی. تو چه طولی؟؟؟🤗
_ خندید و گفت: مرسی، به خوبی شما. و یه لبخند خوشگل زد که دوتا دندونای سفید و سالم جلوییش مشخص شد.😄 من که دلم ضعف رفته بود گفتم: قربون دندونات بشم کوچولو. و بعد بلند زدم زیر خنده🤣که گفت: هی مثل این که یادت رفته، من هشت سال از شما بزرگترما !!! بعد من یه لبخند خیلی خوشگل و پسر کش تحویلش دادم و با لحن لوتی گفتم : نه دادا یادوم هست😛😝😜
و لپشو تندی بوسیدم که صداش در اومد و گفت: هزار بار بهت گفتم لپمو تفی نکن . عادت می کنی بعد میری لپ پسر همسایه رو تفی می کنی. من اخم غلیظی کردم و گفتم: منم صد دفعه گفتم از اون بهادر حال به هم زن ، با اون دندونای زشت زردش بدم میاد.حالا هی تو جلوی من میگی..کیهان هم که معلوم بود از حرص دادن من راضیه،با یه لبخند خبیث گفت: بده از ترشیدگی در بیایی؟؟؟؟😏😏😌😌
میدونستم فقط می خواد منو حرص بده و گرنه توی چهار بار خواستگاری که بابام ازبین پنجاه تا خواستگارام اجازه داد بیان خونمون ، کیهان منو نشونده بود روی مبل دونفره و دستشو جوری دور کمرم حلقه کرده بود و منو مثل این نامزدان به خودش فشار میداد که هرسری بعد از مراسم خواستگاری کمر درد میگرفتم . تازه یه جوری به خواستگارام نگاه میکرد که انگار به یه قاتل زنجیره ای نگاه می کنه و از همونجا خواستگاره دمشو میداشت رو کولش و ده برو که رفتیم و پشت سرشم نگاه نمیکرد . خلاصه این کیهان با این غیرتش هر سری لگد به بخت من بد بخت زد.البته قربون این غیرتش برم که ستودنیه
کیهان که دید بد تو فکرم،زود گفت: آبجی خوشگلم به خدا شوخی کردم و گرنه من خودم تا آخرش نوکرتم هستم من هم زود یه لبخند داداش کش زدم و توی چشمای خرماییش غرق شدم 🙃 که صدای داد مامان از تو آشپزخونه بلند شد: ای باااااابااااااا. کیانا تو باز مثل میمون از گردن این بچه آویزون شدی؟؟؟ 🙄حالا خوبه خدایی نکرده ،زبونم لال آرتروز گردن بگیره بعد بره بیمارستان بعد عمل بعد... کیهان که دید دو ثانیه دیر تر دست بجنبونه مامان تو همون اتاق عمل میکشد و نوشته ی سنگ قبرشم انتخاب میکنه گفت: اههههههه مامان جان این چه حرفیه؟؟ در ضمن کیانا که وزنی نداره عین یه بچه می مونه😍 بعد رو به من کرد و گفت: کیانا وزنت چنده؟؟؟
کیانا وزنت چنده؟؟ زود گفتم پنجاه. گفت دیدید؟ تازه مطمعن باشید نصفش باده.😁 من که تازه متوجه منظورش شدم برزخی نگاهش کردم و گفتم عمت نصفش باده .که صدای بابا بلند شد. _ ای دختر شیطون باز تو این خواهر بد بخت منو مورد عنایت قرار دادی؟؟ من و کیهان و مامان به هم نگاه کردیم و پقی زدیم زیر خنده و تا میتونستیم ،خندیدیم.🤣🤣🤣🤣🤣
ممنون دوستان که تا این جا همراه من بودید امیدوارم لذت برده باشید 🙃فقط لطفاً حتماً حتماً حتماً برام پست بذارین و نظر بدید و باهام حرف بزنید یا اگه جایی اشکال داشت بهم بگید و راهنماییم کنید🤗نمیدونید چه قدر از دیدن پست هاتون خوشحال می شم😍😍 دوستتون دارم ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ مرسی 😘😘😘😘☺️☺️☺️ لطفاً پست و نظر یادتون نره خوشگلا .🙏🙏🙏🎀🎀🎀😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد چرا نمیاد؟؟😭😭😭آجی دو ماه گذشته چرا پارت بعد رو نمی زاری 😭
هالی یود اسم من هم کیانا هست
چه عالی😍.ایشالا بقیشم دوست داشته باشید.
بد نبود ولی خیلی کوتاه بود😋🍬🍭 ادامه بده😋🍭😇🍬
عالی بود پارت بعدی رو زود بزار لطفا
حتماً عزیزم♥️💋♥️😘😍
وایی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود قسمت بعدی رو بزار زود
خیلی ممنون عزیزم♥️ حالا که خوشتون اومد همین الان بعدی رو میذارم♥️♥️♥️😘😘😘💋💋💋💋
این تازه شروع داستان بود.☺️☺️☺️
خوشحال می شم پست بگذارید.🥰🥰🥰
دوستتون دارم.😘😘😘