از زبان بک هورانگ:
اوممم داشتم با لپ تاب بازی میکردم که یهو ساعت و دیدم
اوووو ۱ ساعت دیگه باید برم پیش وو هان و چان شینگ
اهههه
لباس پوشیدم به چان شینگ زنگ زدم
چان شینگ:دختر کجاییییی
_دارممیام .....وو هان اومد؟
شینگ:اره دم شهر بازی وایستادیم
_اوک اومدم اومدم
_ انیونگگگگ
شینگ و وو هانن :انیونگگگگگگ
خبببببببب بریممممممممممممممممممممممم
دوتاشون:بریممممممممممممممم
بعد از سوار شدنکلی وسیله......
وو هان خشکش زده بود هنوز تو شوک بود
رفتیمرستوران مِنو اوردن دیدم وو هان همینجوری به دیوار زل زده
دستمو بردم جلو چشش تکون دادم هیچ اکسلعملی نشون نداد
داد زدم.ای بابا جنننن که ندیدی چنتا وسیله سوار شدی وقتییی فهمددی یه موجود افسانه حیوون خونگیمه انقد.......
یهو شینگ جلو دهنموگرفت و گفت:عقل کلل تو رستورانیمم
غذا خوردیم یکم راه رفتیم
شینگ و وو هانم دعواشون شد افتادن دنبال هم بعدشم رفتیم خونه دیگه
مامان و باباطبق معمول بیمارستان بودن
رفتم خونه و هان ته سول و از کیفم در اوردم
(اوم شاید بگین که بگین چرا اسم یه روباه نه دم و گذاشته هان ته سول ..خب سادست چون قرار به انسان تبدیل شه بلاخره.)دیدم خوابیده گذاشتمش رو تختم و لباسمو عوض کردم
وقتی ته سول با خودم میبیرم بیرون فقط از دمش به بالا رو نشون میده
ینی کلا با خودم میبرمش بیرو از کیفش نمیاد بیرون جز موقع هایی که شبه دیر وقته میریم قدم بزنیم که کاملا معلومه
رو تخت دراز کشیدم و ته سول و بغل کردم همینجوری نازش میکردم که دیدم یه پی ام از طرف شینگ بود
نوشته بود:میای منو تو وو هان و ته سول بریم قدم بزنیم ...یه یه ساعت دیگه البته
_اره میام
گوشیمو گذاشتم کنار رفتم به ته سول یه چیزی دادم اماده شدم و رفتم............
رو صندلی پارک نشسته بودم که دیدم وو هان و شینگ اومدن
_اومدین
شینگ:بهلههههه
وو هان:ایی چرا بی حالی
_ هوم هیچی به خوابی که دو شب پیش دیدمفک میکنم
وو هان:اههههه خواب دو شب پیشتو هنوز یادته
شینگ یدونه زد تو سر وو هان
وو هان:عهه چرا میزنی
شینگ:چون دیگه زیادی داشتی زر میزدی حصلم سر رفت...خب بگو ببینمبک هورانگ چه خوابی دیدی
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)