
امروز خیلی کار داشتم.....ولی چون ب آجیم قول داده بودم گذاشتم😊 بریم پارت ۱۵.........#حمایت......
(از زبون کاترین ) بعد از رفتن هری و بچه ها حالم خیلی بد شد. رفتم تو فکر. ینی چی شده بود که هری اونجوری...با اون قیافه و با عجله رفت. یعنی الان دراکو کجاست. یعنی ممکنه اون خوابی که من دیدم درست باشه. یعنی دراکو واقعا داره درد میکشه. اصلا اون چرا رفت و ....... . با جینی رفتیم سمت خوابگاه. وقتی رسیدیم تو اتاق دیدم که وسایل جینی اونجاس. با تعجب به جینی نگاه کردم گفت : هری با پروفسور دامبلدور صحبت کرده که تا اومدن اونا من بیام پیشت بمونم😊 مشکلی که نیست؟؟ من : ....آم ...نه نه نه اصلا خیلی هم خوبه😞 آم ...جینی من میرم یکم استراحت کنم. جینی: باشه فقط زود بیدارشو ناهار که نخوردیم حداقل برای شام بریم سرسرا. من : باش و رفتم رو تختمو دراز کشیدم.
خیلی دلم برای دراکو تنگ شده.....تا حالا انقد دل تنگش نشده بودم😞 و دوباره همه اون سوالات بی جواب اومد تو ذهنم و بعد از چند دیقه خوابم برد...................... چشممو که باز کردم دیدم جینی رو تخت نشسته و داره کتاب میخونه. یه تکون که خوردم منو نگاه کردو گفت : عا.... بیدار شدی😊....سلام. من : سلام😞 جینی : بریم سرسرا؟؟ من : من.......من....من اصلا میل به چیزی ندارم😞 جینی: مگه میشه؟؟؟ بیا بریم ببینم مگه دسته خودته و بعد دستمو گرفت که بلندم کنه ولی نن دستمو از تو دستش کشیدم بیرون. جینی: کاترین تو حتی ناهارم نخوردی پاشو بریم. من ( با داد و گریه ) : میل ندارم......چیزی از گلوم پایین نمیره میفهمی!! نمیتونم چیزی بخورم...... 😭😭 من تا دراکو رو نبینم چیزی نمیخورم!! که یهو در باز شد و پروفسور مک گوناگال اومد تو. ( بچه ها مک گوناگالو مینویسم مک )
مک : خانم ویزلی چه اتفاقی افتاده؟؟ جینی: پروفسور کاترین نمیاد غذا بخوره.....حتی ناهارم نخورده!! و بعد مک اومدو نشست رو تخت کنار من و منو بغل کرد. مک : آروم باش دخترم.....آروم باش....آقای مالفوی برمیگرده. بعد با کمک مک بلند شدم و رفتم درمونگاه پیش خانم پامفری و خانم پامفری بهم سرم زد و منم تا سرم تموم شه خوابیدم..........انگار تازه چند دیقه از خوالم گذشته بود که دوباره دراکو رو دیدم.......ولی.....ولی😨
اون.......اون داشت......اون داشت م.....مر...مرگخوار میشد.......بلاتریکس دست دراکو رو گرفت و آستینشو زد بالا دست دراکو رو گرفت و ......... اون خط روی دست بلا و دراکو ایجاد شد و بعد از چند دیقه بلا دست دراکو رو ول کرد ولی دراکو با دست چپش محکم دست راستشو گرفت......معلوم بود درد داره.....همینطور داشتم دراکو رو میدیدم که دوباره یه صدایی تو مغزم اکو شد......
دیدی.........دیدی.......حالا دیگه دراکو مرگخوار منه.......تو همین لحظه و تو همون اتاق هرمیون و رون و ی نفر دیگه رو دیدم......قیافه اون چقد آشنا بود.......موهاش...رنگ چشش خیلی شبیه هری بود....نارسیسا از دراکو پرسید : دراکو تو این پسره رو میشناسی؟؟؟ دراکو : ........ بلا: چرا جواب نمیدی؟؟ و دراکو همینطور زل زده بود به اون پسره و پسره هم همینطور.....انگار میدونست که اون کیه........ولی نمیدونست که باید بگه یا نه.......اگه نمیگفت ممکن بود کروشیو بهش بزنن.....و اگه راستشو میگفت اونا کشته میشدن......ولی بعد از چند دیقه گفت که اون رو نمیشناسه......چند تا از مرگخوارا اون پسره و رون رو بردن یه جای دیگه........بلا هم رفت سمت هرمیون و شروع کرد به نوشته اون نوشته هه رو دست هرمیون ......هرمیون هم همینطور جیغ میزد ولی بلا دست از این کار بر نمیداشت......دیگ طاقتم تموم شد و شروع کردم له داد زدن ولی کسی صدامو نمیشنید.....سعی میکردم بلند تر داد بزنم که یهو از خواب پریدم.
از دست همتون ناراحتم..........چرا حمایت نمیکنید؟؟؟؟؟ کامنت و لایک یادتون نره.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ۱۷ بزاررر دوباره منطزرم
جمعه امتحانمو بدم تموم شه مینویسم... :)
بزار چند روزه تموم شدههههههههههههعع
#همچنان_ منتظر_پارت_ بعدی 😂😂
خیلیییییییییی ببخشید
از همتون عذر میخوام ک بدقولی کردم......خانممون امروز گف فردا میخواد امتحان بگیره الانم برای استراحت اومدم دارم درس میخونم😞
اشکال نداره هممون درس داریم 😣😭💖
وااای پارت بعدی کی میااااد ؟؟ 💝💝💝💝
سعی میکنم امشب یا فردا بزارم💛💛💛
💛💚💙❤💟
سلام ترو خدا پارت بعد رو زود بزار راستی آجی میشی؟
هستی ۱۲ساله
حتما❤❤
یح مهسا ۱۴
خوشبختم
منم همینطور💞❣️💞❣️
واااااای خیییلی خوب بودددد 💝💝💝
بی صبرانه منتظر پارت بعدمممم 😙😙❤❤
حتما....سعی میکنم زودتر بزارم😘
💚💛❤💙
خیلی عالیییییی بود💚💚💚
مرسی😘