
سلام بچه ها میدونم واقعا دیر گزاشتم اما به بزرگی خودت ببخشید یه چن روزی کار داشتم
سر کله یه عالمه تراز ای پیداشد😰آزونا اومد جلوم یه چیزی از داخل جیبش بیرون آورد و شروع کرد به زیر لب چیزی گفتن..باتعجب نگاش کردم داره چی میگه😕به دستش نگاهی انداختم..یه گرنبند به شکل صلیب تو دستش بود...چقدر..آشنا بنظر میاد..سرم درد شدیدی گرفت...من..داره...داره...یادم میاد..اونروز که به دیدنش شاه رفتم رو ..داشت یادم میومد.درد سرم شدید تر شد یهو آزونا داد زد پشت سرت...دویید سمتم و هلم داد....خوردم زمین...پام زخمی شد..دستمو روش گزاشتم رومو کردم سمت آزونا و گفتم:حالت خوب....آزونا....😨آزونا غرق خون روی زمین افتاده بود رفتم سمتش ومحکم بغلش کردم..وگفتم؛آزونا...ازونا..😦😧تراز ای ها دور تا دورمون جمع شده بودن آزونا رو محکم تر بغل کردم...یه نور...اون..مثل همون روز داخل قصر شاه خ.و.ن.آ.ش.ا.م.ا.بود.اون کیه؟؟..
چشامو باز کردم...من رو مبلم😐داخل خوابگاه..نشستم روی مبل. .سرم هنوزم درد میکرد.آیدو روی یه مبل دیگه نشسته بود و به سقف خیره شده بود😑لیندو.هم روی یه مبل دیگه کنار من نشسته بود وتا بیدارشدم گفت:اه بلاخره بیدارشدی😊گفتم:تو..اینجا چیکار میکنی؟؟لبخندی زد و گفت:میخاستم مطمئن شم که حالت خوبه😊گفتم من خوبم...ولی:آزونا کجاست؟حالش خوبه؟؟...لبخند لیندو محو شد و گفت:خوب...اون....اون...،آیدو گفت:مرد....
لبندو اخم کرد و گفت:خودم داشتم بهش میگفتم😬..آیدو گفت:خوب که چی😒سه ساعت طولش میدی گفتنش اصلا سخت نیست😒 لیندو گفت:اخه تو چی میفهمی 😬بی احساس..ایدو😒لیندو😠...بغضم گرفته بود...دیگه نمیتوستم جلوی خودمو بگیرم تا گریه نکنم...از روی مبل بلند شدم و سریع از خوابگاه زدم بیرون😢...هوا خیلی سرد شده بود..همینجور تو خیابونا راه میرفتم دلم میخواست بلند گریه کنم و داد بزنم😭
یه نشستم و به آسمون خیره شدم..چشام پر از اشک شد و با بغض گفتم:چرا..همه ی این اتفاقا باید برای من بیوفته..من دیگه نمیتونم تحمل کنم😭😭.یهو یکی از پشت سرم گفت:هه پس چطوره به این درد خاتمه بدیم...
پا شدم پشت سرم رو نگاه کردم...یه مرد که یه شنل روی سرش داشت از تاریکی بیرون اومد..و گفت:اگه بخای میتونیم به این دردت خاتمه بدیم دختر کوچولو...گفتم:تو..کی هستی؟؟ شنلش رو برداست و گفت:وای متاسفم یادم رفت.خودمو معرفی کنم...کمی خم شد و گفت:من یکی از خدمتگزاران با وفای شاه هستم...گفتم:چی..چی...لبخندی زد و گفت»ما خیلی دنبالتون گشتیم...بارها تراز ای هارو سراغتون فرستادیم..اما فرشته نجاتتون هربار نجاتتون میداد...گفتم:فرشته نجاتم 😕یهو با صدای بلند گفت:حرف زدن بسه ببرینش چند تا تراز ای منو گرفتن خواستم تکون بخورم یکی یه دستمال جلوی صورتم گرفت و بیهوش سدم.......
چشمامو که باز کردم به دور برم نگاه کردم...دستم با زنجیر بسته شده بود.سعی کردم دستمو باز کن همینجور که داشتم دستامو میکشیدم یهو یکی گفت:دوباره دیدمت.بچه جون....سرمو بالا گرفتم:شاه...شاه خ.و.ن.آ.ش.م.ا.بود..یخورده ترسیدم...با عصبانیت نگاش کردم.وگفتم:برای چی منو اوردی اینجا،از جونم چی میخای😡پوزخندی زد و گفت:جونتو...
ههه تو نمیتونی منو بکشی...اومد جلو گفت:کی میخاد جلومو بگیره هیچکس جرئت این کارو نداره.......
از زبان شو:سریع اومدم خونه و رفتم.داخل اتاق آیدو..ایدو گفت:بلد نیستی در بزنی😑 گفتم:الان وقت این حرفا نیست لیندا تو دردسر افتاده.......
بچه ببخشید اگه غلط داستم وکم بود😢
نظر یادتون نره راستی پارت بعد یه خبر بد دارم بعدی رو هم سعی میکنم زود بزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ایووووولا
عالی بود یک سری به داستان
زندگی جادویی هم بزن
خب اینم خوب بود
سلام عسل جون 😗😊💗💖💞قسمت ۶ رو گذاشتم تستچی جان لطفا سریع این قسمت جدید رو بزار بخدا دوست ندارم بقیه معطل بشن لطفا دیه 💙💜💕💓🙋♀️💖💞💗💝💗💞💖🙋♀️💓💕💜💙
بابای🙋♀️💝💗💞💖
گزاشتم زینب جونی😞دوهفتس تایید نمیشه
عزیزم من مشکلی ندارم صبر می کنم من مال خودم رو میگم که الان اومده مال تو هم الان اومده و میخوام بدم ببینمش
عسل جون قسمت ۳ رو تائید شد بروو بخونش چون یه سوپرایز داره 😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉🙂🙂🙂🤗🤗😊😊😊🤗🤗🙂🙂🙂☺☺☺☺😚😚😚😚😙😙😗😗😘😘😍😍😍(من یه چیم میشه ها😐) بابای🙋♀️😍🤗😊
سلام عزیزم عالیییی بود خیلی عالی بود بی نظیر بود اصلا غیر قابل توصیف 😍😍😍😍
ممنون که رمانمو دنبال میکنی.
خواهش میکنم😘
و ممنون😘😍
داستانت خیلی قشنگه لطفا زود ادامه اش رو بزار دارم از فضولی میمیرم
چشم😍😘
خیلی داستانت خوبه. من که به شخصه عاشق آیدو شدم. فقط یه چیزی ...ام....نام کاربریت..... مگه اون ayato نیستش؟
😂😂 راس میگی ها الان درستش میکنم ممنون😘
خواهش میکنم، ممنون از تو با این داستان قشنگت😍😍😍
سلام خیلی داناتر عالیه ممنون🌹🌹
خیلی ممنون نظر لطفته😊
خیلییییییییییییییی خوب مینویسی
راستش خیلی وقته دارم داستان ات رو دنبال میکنم ولی هیچ وقت نظر نمی دادم
ولی مگه میشه به داستان تو نظر نداد🥺
خیلی ممنونم گلم😘😘