12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Amity انتشار: 3 سال پیش 78 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
یه ت.ی.ک.ه از گوشت ه.ی.و.ل.ا. رو خ.و.ر.د.م..
بیل:مزش چطوره؟
من: امم بد نیست ..
من:خب دیگه بسه ..
با لباس های پر از خ.و.ن.م. بلند شدم ..
بیل:لباست کثیف شده ..
من:مشکلی نیست عادت دارم..
بیل:پس بیا بریم
من:کجا میریم؟
بیل:به بعد ۳۴۵.۲۰(آبشار جاذبه اصلی)
من:چی ؟ آبشار جاذبه؟
بیل:آره
من:اونجا چیکار داریم؟
بیل:باید به یه دوست قدیمی سر بزنم..
من:باشه بیا بریم..
لباسم رو در آوردم و یه لباس دیگه پوشیدم..
بیل: ..فقط بم خیره شده بود عین م.ش.ن.گ.ا..
من در حالی که داشتم لباس تنم میکردم بش گفتم: به چی خیره شدی؟ چیز جالبیه؟؟
بیل:نه ..نه ..(مثلا به هیچی خیره نشدی ها؟😐)
لباسم رو پوشیدم و بیل یه دروازه باز کرد..
رفتم توش و رسیدیم به آبشار جاذبه ..
من:امم ..هوای اینجا خیلی خوبه ..
بیل:من میرم پیش دوستم تو هم هر جای این شهر میخوای برو عشقم ..
من:همم؟؟ باشه ..
فکر کردم گفت دوستم ..ولی فهمیدم گفته عشقم ..خواستم ازش بپرسم ولی رفته بود ..
من: عه بیخیالش ..
توی جنگل رفتم و گم شدم 😐
من: عه طبق معمول ..کمممکک!!!کسی میتونه بهم کمک کنه؟ن
یهو یه صدایی از توی بوته ها شنیدم و خواستم چ.ا.ق.و.م. رو در آرم ولی آروم وایسادم ..
یه مرد عینکی با یه پلیور قرمز، کت کرمی تقریبا، با خط چونه و یه نگاه جدی ولی در عین حال مهربون از توی بوته ها اومد بیرون و تا من رو دید گفت:
ببینم تو بودی که کمک میخواستی؟
من:آره ..
مرد عینکی: من استن فورد هستم ..
من: من آمیتی هستم ..
استنفورد: از آشناییت خوشبختم ..
من:من هم ..هم..همینطور..
استنفورد: فامیلت چیه؟
من:شی ..
یادم اومد که بیل گفته من تو کل کهکشان تحت تعقیبم و حتما اسمم رو میشناسه..
من: مهم نیست ..
فورد: باشه .. بیا بریم ..
من همراه فورد رفتم و رسیدیم به یه کلبه ..
فورد: این کلبه ی من ..یعنی منو برادرمه ..اگه بخوای میتونی اینجا بمونی..
لبخند ترسناکی زدم و گفتم: حتما ..
رفتیم توی کلبه و دو تا بچه دیدم.. ی ۱۲ یا ۱۳ ساله بودن ..نمیدونم.. یکیشون دختر بود و موهاش بلند با یه پلیور قرمز با علامت ستاره ی دنباله دار..
و یکیشون پسر بود..خیلی عرق کرده بود.یه کلاه با علامت درخت کاج داشت..
من: امم سلام ..
میبل: ویی سلام ..عمو فورد این کیه؟
فورد: این آمیتیه..
دیپر:س..سلام ..
اونی که اسمش دیپر بود..فکر کنم به خاطر لباسم خیلی خجالت زده بود ..آخه لباس هام همشون همین شکلین..
میبل: من میبلم و این پسر کوچولو هم دیپر داداش دوقلومه😆
دیپر:من کوچولو نیستم ..
من: از آشناییتون خوشوقتم ..
میبل: من هم همینطور ..
دیپر:اه ..اه ..
من:چیزی شده ..
صورتم رو بهش نزدیک کردم.. از خجالت نمیدونست چی بگه ..
دیپر:ام ..نه ..نه ..هیچی نشده فقط ..
تا اینکه علامت مثلث تک چشم رو روی گردنم دید، اونو خیلی وقت پیش بیل روی گردنم به وجود آوردش تا همیشه بدونم کی منو دوس داره. البته منظورشو نفهمیدم..
دیپر: هاه؟؟ اون علامت مثلث تک چشم روی گردنت..
من:اینو میگی؟ این رو بیل..بیلروی بهم داده(اسم بیل رو دروغ گفتم .)
دیپر:چه اسم عجیبی..
من:هاها آره ..
دیپر میبل رو کشید یه گوشه و در گوشی بهش یه چیزایی گفت..
از زبون میبل:
دیپر منو کشید یه گوشه و بهم گفت: میبل ..این دختره خیلی عجیبه . نگاش کن ..خیلی ترسناک و سرد و بیروح به نظر میاد ..تازه اون علامت روی گردنش ..مطمئنم که با بیل همکاری میکنه ..
میبل: عه داداشی ..خیلی ترسیدیو نگرانی ..
نگران نباش داداشی ..اون خیلیم خوبه و مطمئنم که یه ادم معمولیه ..
دیپر: عه ..باشه ..
ولی همش زیر نظر میگیرمش و مراقبشم ..
از زبون دیپر:
این دختره خیلی عجیب و غریبه ..هنوز نرسیده گفت: خیلی خستم ..
و بعد رفت که بخوابه .. فورد هم رفت دوباره بیرون و عمو استنلی تازه رسیده ..آمیتی هم خوابیده روی تخت من و من مجبورم رو زمین بخوابم ..
میبل هم خر و پفش نمیزاره بخوابم ..
به زود چشامو بستم ..
وقتی بیدار شدم .. دیدم آمیتی نیست ..
از پنجره بیرون و نگاه کردم و دیدم داره میره تو جنگل ..شک کردم ..رفتم دنبالش و صحنه ای که دیدم باعث شد شکه بشم ..
دیدم رو به روی بیل وایساده..
بیل: سلام عشقم ..
من: من عشقت نیستم ..ولی به هر حال ..میخوای چیکار کنی؟
بیل:میخوام که بیای و اون دیپر و میبل رو سر به ن.ی.س. کنیم..
من: اونا بچه ان ..
بیل:خب باشن ..چه اهمیتی داره؟
من نگران شدم ..ترسیدم .. انگار یه صدایی توی قلبم میگفت: اونا بچه ان ..نباید بهشون آسیب برسونی ..
ولی ..به حرفش گوش ندادم:) چ.ا.ق.و.م. رو کشیدم بیرون و گفتم: بیا بریم:)
فکر کنم مزه ی اونها (دیپر و میبل بدبخت)بهتر باشه:)
بیل: بریمم..
هنوزم از زبون دیپر: از ترس ..فقط دیوویدم و رسیدم به کلبه .. فورد هم همزمان با من رسیدو منو دید..
فورد: دیپر؟ این وقت شب اینجا...
نزاشتم حرفش تموم شه و گفتم: امیتی یه هیولاس ..اون بهمون دروغ گفته..با بیل همکاره و الان میخوان من و میبل رو ب.ک.ش.ن.
فورد:چی؟ غیر ممکنه
من:خودم شنیدم😨
فورد:خودت شنیدی؟
گفتم: آرهه ..
از زبون فورد: هیچی نگفتم فقط سریع استنلی و میبل رو بیدار کردیم تا از خونه بزنیم بیرون ولی ..ل.ع.ن.ت.ی. در قفل شددد.. در کلبه قفل شدههه...
میبل: نههه ..حالا چیکار کنیم؟
استنلی: کی در رو قفل کرد؟؟؟؟؟
استنفورد:مطمئنم کار آمیتی و بیله ..
دیپر:چیکار باید بکنیم؟
از زبون آمیتی:
رسیدیم به کلبه..فهمیدیم که میخوان فرار کنن و در رو قفل کردیم ..
بیل: حالا بقیش با خودته که چجوری ب.ک.ش.ی.م.ش.و.ن..
من: فکر کنم ..
همممم ..با ت.ی.ک.ه.ت.ی.ک.ه. کردن بدن دیپر شروع کنیم(من: وایی نیمه ی ش.ر.و.ر من(آمیتی رو دارم میگم)دیپر گناه داره .. آمیتی:حیف که تو نیمه ی خوب منی و گرنه نه الان ک.ش.ت.ه. بودمت حالا برو بقیه ی داستان! من: باشه باشه)
بیل: خیلیم عالی
خواستم برم تو کلبه ..اما یه موجود صورتیه گوگولی مگولی(خودم اینو گفتم) از ناکجا آباد زد بیرون..
بیل: اکسولوتل؟ تو اینجا چه $#@ میخوری؟
اکسولوتل: یادت رفت؟ تو امروز اومدی و باهام حرف زدی ..متوجه نقشت شدم ..
بیل: پس از سر رام برو کنار..
هیچی نگفتم ..
اکسولوتل: از همون اولشم میدونستم میخوای یه آدم بیچاره رو ق.ر.ب.ا.ن.ی.ه پادشاه شدنت بکنی..
من: چی؟؟ق.ر.ب.ا.ن.ی؟؟؟
اکسولوتل: آره ق.ر.ب.ا.ن.ی ..
بیل: عههه ..
بیل چ.ا.ق.و.م. رو ازم گرفت و فروش کرد توی ق.ل.ب.م. ..
بیل: وقت تموم شده اکسولوتل..
اکسولوتل: حالا م...
بقیشو نشنیدم ..از حال رفتم ..نمیدونم چی شده،
یه دفعه یه چیزهایی ..مثل خاطرات ..از روبه روم رد شد ..
اون زمان هایی که بچه بودم.. اون وقتی که رو بیل کراش داشتم و ۱۳ سالم بود و آرزو داشتم با بیل دوست بشم..
من:اینا چیه؟..
صدا: اینها خاطرات توئن ..
این داستان ادامه دارد
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
آر پی جی؟خوبه ولی من میخوام م.ر.گ.ش.و از نزدیک نزدیک ببینم 😐 اول از همه هم باید حسابی شکنجه شه الکی که نمیشه که. میگم نظرت چیه چشاشو د.ر.ا.ر.ی.م. و بعد ت.ی.ک.ه.ت.ی.ک.ش. کنیم بندازیمش تو چاه؟😐
بعد با آرپیجی از اون فاصله ی کم بهش شلیک میکنم که ج.ن.ا.ز.ش.م. نمونه ..کلی برنامه ریزی کردم😐
عالی بود خیلی شوک شدم
توهم شدی ویپ ۲ هی داستان و درد و مرض اینو نزار دیگه 😐
تازه به ویپ هم باید بگیم الکس دو نه ویپر ۲
بیشتر از چند ماهه که هیچکاری نمیکنه 😐 😐 😐
😐😐 الان داستانو نوشتم پارت ۵ رو ولی ۲ ساعته تستچی هنوز تو بررسیه😐 به خدا ۱۰ بار از دیروز تا الان امتحان کردم😐
من خوف تر و عجیب تر از تو ندیدم 😐
مرسی .. الان چیزیو دیدم که ..اصلا هیچوقت ..
داداشم رفته رو تخت با مامان جونم..
مامان جونم هم لباس ت.ن.ش. ن.ی.
من هم همون لحظه رسیدم(نکته داداشم ۶ سالشه😐(
من بعد از دیدن آن صحنه(ف.ک. یو لایف🔫😐🔫
جرواجر 😐
نه نداره ولی اگه داشت 😂😂😂😂 آمیتی بریم برا بیل دامن بخریمم بیااا بیاااا😂😂 دیپری توام بیا
بریم بریم😐😹
بریمم خریددد😂😐
به نظرت چه دامنی بهش میاد براش بگیریم؟😐
دامن زرد با راه راه های سیاه 😐😂
آجی میگم طبیعیه رو عکس کراشت زوم کنی تو ذهنت قربون صدقش بری و بخوای غش کنی؟😐(زوم کردن رو عکس های کیل کار هرروز منه😐❤️)
آره بابا زوم کردن رو عکس بیل رو فقط من هی قربون صدقش میرم یه وعضی البته کیل هم چون بی ادبه میدوستمش البته قصد گرفتن کراشتو ندارم راحت باش😂
فکر میکردم فقط منم که از این ایده های عجیب تو ذهنم دارم ولی انگار تنها نیستم😐بیا بغلم😹💕
عالی بود:)💕
بیا بگلمممم😢😂😀😁
گوشت هیولا، خدااااااااااااا حالم بهم خورد دختر😐(ندای درونم: حالا انگار خودت خیلی روحیه لطیفی داری😑 من: چند بار بگم ببند تا ببندی؟ ندا: هرچند بار بگی فایده نداره پس دیگه نگو من: چرا من دارم با تو بحث میکنم ندا: من از کجا بدونم؟ من: خب چون تو منی، منم منم 😐 ندا: الو تیمارستان...)
گوشت هیولاااا😂 آمیتی: خو تو که هیچوقت مزشو امتحان نکردی خیلی خوبه مخصوصا خ.و.ن. بدنشون😋 من: آییییی برو برو برو ..آمیتی: الو... دیپر۲ ؟ اونجایی؟ من:نههه دیپی فرار کنن
آمیتی: نخیررر هیچ راه فراری نیس هاهاهاها
من: الو تمارستان؟ بیاین اینو ببرین😐
دست به دامن تیمارستان شدیم😐😹 دیگه کم مونده برای این که آمیتی زندم بزاره دست به دامن بیل بشم😐💔یه سوال، اصلا بیل دامن داره؟😐😑😐