
خوو سلامم:) چطورین، امیدوارم که حالتون عالی باشه🙂💚 خو بازم برای دیر شدن با عذر خواهی کنم ولی برای اینکه دو هفته اس نزاشتم به احتمال زیاد یه بار دیگه هم اپ کنم
^ یونگی ÷ جین =وی •جیهوپ *نامجون +سوک کیونگ _کوک ×جیمین +باشه ×خوبه، پس من دیگه میرم چیزی خواستی به اجوما بگو (رفت) چند دقیقه بعد یه ایمیل دریافت کردم "سوک کیونگ، دفعه ی بعدی نوبت جین و جیمینه" منظورش از این حرف چی بود یعنی اون همونیه که ادماشو فرستاده بود توی این فکر بودم که دوباره پیام داد "درست فکر میکنی من سوبینم" "جونگ کوک نجاتم داد" "حواست باشه به کسی چیزی نگی دلتنگتم" مرتیکه ی ع*وضی، جونگ کوک دیوونه شده نه چجوری میتونه به اون عو*ضی کمک کنه به سختی از توی تخت اومد بیرون +جونگ کوک کجاست _ طبقه ی پایین (از پله ها رفت پایین) ×جونگ کوک دیگه سخته شدم _چرا ×از اینکه تظاهر کنم از اون دختره خوشم میاد نکته: سوک کیونگ پشت سرشونه _کارش به زودی تموم میشه ×منظورت چیه _من سوبینو نجات دادم ×چی _تا چن روز دیگه سوبین کارشو تموم میکنه
+انقدر ازم متنفر شدین؟ ×نو..نا +جیمین کسی مجبورت کرده تظاهر کنی _اره یونگی، اون بهمون گف تظاهر کنین که از اون خوشتون میاد تا بهش بر نخوره ^جونگ کوک خف*ه شو +یونگی فکر کردی با اینکارت بهم کمک کردی _سه بیوک ببین هیچکس از اینجا بودنت راضی نیست، حتی یونگی چون تو بهش گفتی میام سئول اومد دنبالت وگرنه اونم ازت متنفره یونگی به سمت جونگ کوگ حمله ور شد که جیمین گرفتتش ×هیونگ ^جونگ کوک نزار کاری که دلم نمیخوادو بکنم _میخوای بکشیم؟ +تمومش کنید(با داد) همتون برید به د*رک کاش هیچوقت یادتون نمیرفت ما مثل خواهر برادر بودیم ^نونا من واقعا متاسفم +اگه انقدر اذیتتون میکنم باشه من از اینجا میرم ×من منظورم این نبود +پس چی بود؟ هان؟ +همتون برید، برین بخوابید دوس ندارم بیشتر از این ناراحتتون کنم سرمو انداختم پایین بدون توجه بهشون رفتم توی اتاقم به کلی خاطره ای که باهاشون داشتم فکر میکردم روزی که جونگ کوک برام تولد گرفت روزی که وقتی تنها بودم جونگ کوک و جیمین اومدن پیشم روزی که...
فلش بک: سوک کیونگ: امروز جشن فارق التحصیلیمون بود تمام بچه های دبیرستان بودن این جشن مخصوص سال بالایی ها نبود امروز من فارق التحصیل میشدم و خیلی خوشحال بودم همه برای خودشون یه همراه داشتن منم نامجونو انتخاب کرده بودم و منتظرش بودم که با رونا نکته: رونا دوس صمیمی سوک کیونگه که با رونا اومد سمتم +س..لام راستش معلوم بود که خبر خوبی برام نداره برای همین لبخند واقعیم محو و لبخند فیکم ضاهر شد (٪علامت رونا) ٪سلامم(با قیافه ی خوشحال ) *عامم میخواستم یه چیزیو بهت بگم +چیو *من امروزو میخوام با رونا بگذرونم تو همراهی داری؟ +ارهه، اره بابا، منتظرش بودم(با خنده های فیک) *باش پس خوش بگذره بهت +به شما هم اونا رفتن چند تا میز بغلی لبخندم محو شد من عاشق نامجون بودم ولی اون حتی حاظر نبود بهم نگاه کنه _تنهایی؟ +بله؟ _میگم تنهایی؟ +بله _ باهام رسمی حرف نزن ازت کوچیکترم +عهه سال چندومی هسی؟ _ سال دومی،همراه من شو +چی، چرا _ چون منم مثل تو کسیو ندارم +اسمت چیه؟ _جئون جونگ کوک جونگ کوک؟ این اسم زیادی برام اشناس (فلش بک در فلش بک😂) (#علامت اجوشی) #مراقب پسرم باش اون بجز من هیچکسو نداره +اسمش چیه، قول میدم که ازش مراقبت کنم #جو..نگ کوک (صدای تیر) +اجوشیی (با گریه و داد) (پایان فلش بک در فلکش بک) ولی امکان نداره اون باید مرده باشه خودم استعلامشو گرفتم _ به چی فکر میکنی +هیچی چیز مهمی نیست
(پایان فلش بک) چندین ساعت گذشته بود و من هنوز داشتم یه گذشته فکر میکردم گوشیمو برداشتم تا ساعتو چک کنم "5:00" رفتم سمت ساکم و چند دست لباس توش گذاشتم موهای بلند خرماییم رو توی دستم گرفتم و شونشون کردم از اتاق رفتم بیرون اروم اروم از پله ها رفتم پایین که کسیو بیدار نکنم _ کجا اطرافم و نگاه کردم اما کسیو ندیدم بالاخره تو اشپزخونه پیداش کردم _نونااا انقدر حرفاش رو میکشید که معلومه کلی م*ست کرده +چیه _بیا پیشم بشین نزدیکش شدم و نشستم روی صندلی بغلیش _نوناا م..ن خ..یلی هق تنه..ام هق +چرا گریه میکنی _د..لم ب..رای م..امان و ..با..بام تنگ ش..ده درست مثل بچه ای شده بود که مامان، باباشو گم کرده بود
توی فکر بودم که سرشو گذاشت رو شونم +من باید برم _ن..ههه ن..رو م..ن خ..یلی تن..هام +باشه پس تو رو هم با خودم میبرم _باشه دستش رو گرفتمو بردمش توی اتاقش _د..روغ گف..تی +نه دروغ نگفتم تو اینجا بخواب منم تا چند دقیقه ی دیگه میام باشه؟ _فک..ر کردی بچم؟ +جونگ کوکا من باید برم _باشه برو فقط زود بیا در اتاقش رو بستم و از عمارت زدم بیرون امروز دوس داشتم مثل یه ادم معمولی زندگی کنم پس رفتم توی مرکز شهر... از یه کافه ایس امریکانو گرفتم و نشستم همونجا با اینکه ساعت شش صبح بود خیابون خیلی شلوغ بود ساعت 20 بود و من خیره به دانش اموزایی بودم که تعطیل شده بوند (صدای تلفن) صدای تلفن تمام افکاراتمو به هم زد و با دیدن کسی که بهم زنگ زده تعجب کردم +هوم؟ _سه بیوک، جین...
برو بعدی:)
بعدیی🙂🙂🙂
بازم بروو😐😐
خبب شرایط اپ پارت بعدی(پارت پنج نه پارت پنجو میزارم خودم پارت شش منظورمه) 5 کامنت، 10 تا لایک :))
خبب دیگه بوص بهتون و خدافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
و منی که منتظرم پارت پنج منتشر بشه هیمم😐🙂
تو رو خدا انقد دقمون نده عالییی بود و زود تر هم بزار لطفا
مرسیی همین الان گذاشتم تو برسیه فک کنم تا دو روز دیگه منتشر بشهه♡♡
تا پارت بعدو نگیریم آروم نمیگیریم
همین الان اپ کردم😂😂
پارت بعدییییی
❤❤💖💖💖💖😍😍🌌
مرسییی برای کامنتات، بوص به کلت😂🍓
خواهشن زود تر بزار
همین الان گذاشتم
منتظد پارت بهدی ام
خیلی خول بود
عالی
❤❤❤❤❤
بوص بهتت