
خیب اینم پارت۳ پلیز تستچی لطفا دِیلِیت نکن👐
سعی کردم با وجود کابوس هایی که بیل توی سرم درست میکرد بخوابم و موفق شدم ..ولی توی خوابم شنیدم که بیل گفت:وقتی بیدار شی، همه چی تغییر میکنه .. از خواب پریدم .. هیچی یادم نبود .. ا...ببخشید؟ من کیم؟ چرا دارم براتون چیزی مینویسم؟ اصلا اینجا کجاست؟ یه دفعه یه چیزی روبه روم ظاهر شد.. یه مرد با کت و شلوار زرد ..البته اسمش رو .. اا... نمیدونم..
من: س..سلام شما کی هستین؟ بیل: من بیل سایفرم .. من: ..ا..خب ..شما میدونین من کیم؟ بیل: آره تو آمیتی هستی .. من: آره یادم اومد من آمیتیم .. بیل: و تو عروسک منی.. من: یعنی باید ازتون اطاعت کنم؟. بیل: اره ..خب بیا بریم ..باید چنتا آدم ب.ک.ش.ی.م.. من: ادم؟ مگه ک.ش.ت.ن. کار بدی نیست؟ بیل:نه اگه به خاطر عدالت باشه و اون موجودات بی احساس باشن..
من: ب..باشه .. بیل یه بشکن زد و افتادیم تو یه بعد دیگه ( حالا فلش به جلو.. بعد از یه ماه): دیگه عادت کردم .. به ک.ش.ت.ن..به م.ر.گ.به بیل ..ولی هنوز سوالم اینه: این همه ک.ش.ت.ا.ر برای عدالته؟ بعد از آشنایی با بیل، به ابعاد دیگه سفر کردیم و هزاران موجود رو ک.ش.ت.ی.م. ولی من خیلی ضعیف بودم و بیل بهم آموزش داد..
الان مثل یه سرباز بیروح شدم ..که فقط منتظر طعمشه تا ب.ک.ش.ش ..اتاقم ..همیشه پر از خ.و.نه. البته اون خ.و.ن من نیست ..خ.و.ن کلی هیولاست که میخواستن منو توی اتاقم ب.ک.ش.ن.. و تاوانش رو پس دادن ..نمیدونم چی شده ولی هر وقت یه نفر رو م.ی.ک.ش.م ..یه لبخند ترسناک توی صورتم نقش میبنده ..انگار عاشق خ.و.ن شدم .. ولی نه من عاشق بیل شدم! اون بهم آموزش داد که چجوری سرد و بیروح باشم ..حتی اون شب وقتی لباس... نبود توی اتاقم ..اون گفت که عاشقمه! من هم چون بیل رو سرد و بیروح مثل خودم میبینم عاشقش شدم..ولی هیچوقت اتاقش رو بهم نشون نداده .. واسه ی همین خیلی بهش علاقه مند نیستم..به خاطر مرموز بازی هاش ....
دیشب ..آه ..دیشب . هنوز توی ذهنمه .. چرا اونکار رو کرد؟ ..چرا ؟؟ دیشب بیل یه دختر بچه رو گرفته بود و س.ر.ش رو زد و بعدش ت.ی.ک.ه. ت.ی.ک.ش کرد و گفت: میخای یه کار باحال کنم؟ فقط سر تکون دادم .. بیل گفت: بیا نزدیک تر .. رفتم نزدیک بیل و بچه ... بیل یه کاری کرد بدن اون دختر از هم پ.ا.ش.ی.د و خ.و.ن اون دختر ریخت روی صورتم ..
برای اولین بار احساس گناه کردم .. من: ب ..بیل؟ راه بهتری نبود؟ اخه ..آخه اون فقط یه دختر بچه بود .. بیل: ببینم چیزی شده؟چرا اینقدر احساساتی شدی؟ من:ترسیدم که ازم عصبانی بشه برای همین گفتم: هیچی فقط خیلی خوابم میاد .. رفتم توی اتاقم و در رو بستم .. بیل: گشنه نیستی؟
من: نه.. بیل: باشه ..بعدا میبینمت.. روی تخت نشستم و گفتم: من کی هستم؟ ..یه دفعه یه هیولا بالای سرم ظاهر شد و خواست با چاقو به س.ر.م ض.ر.ب.ه بزنه اما جاخالی دادم و با چ.ا.ق.و به چ.ش.م.ه.ا.ش زدم ...از چشم هاش خ.و.ن اومد و گفت: بهم صدمه نزن من زن و بچ.. نذاشتم حرفش تموم بشه ..ک.ش.ت.م.ش. ..دوباره همون لبخند سرد روی لبام ظاهر شد ..بدون تردید و با لذت بدنش رو ت.ی.ک.ه. ت.ی.ک.ه کردم ..بوی خ.و.ن.ش آرومم میکرد ..
من: امم دوباره خودم شدم .. بیل در رو باز کرد و من و ج.س.د هیولا رو دید.. انگار که بیل ..ترسیده بود ..به من خیره بود و هیچی نگفت .. من لبخندم رو عمیق تر کردم جوری که دندون هام دیده شد و گفتم: میخوام.. بیل: چی میخوای..؟

من: میخوام این هیولا رو بخورم .. بیل یه لبخند ترسناک زد و گفت: هر طور دوست داری .. من خندیدم و سعی کردم یکی از ت.ی.ک.ه های ب.د.ن. اون هیولا رو بخورم .. ادامه دارد😐 در قسمت های بعد: مزش چطوره؟ من کیم؟ تو منی .. بزار برگردم .. من بازم میخوام .. دیوونه شدم؟ دیوونگیه که خ.و.ر.د.ن گ.و.ش.ت هیولاهارو دوست داشته باشم؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این داستان عاشقانه هم میشه؟😂
من و الستور:هممم..
منو الستور:شایدد😂بیل با ل.گ.د تو صورت الستور غیرتیه آخع😂
خیلی ترسناک بود
ووووویییییییی 😣
ولی ادامه ده ولی فسیلمون نکن 😐
آمیتیست واقعی رو در اون حالت تصور میکنم میخوام خودمو بکشم 😐
باشه میزارم پارت بعدی رو ..
آره مخصوصا اونجاش که گ.و.ش.ت.ه.ی.و.لا ئه رو خ.و.ر.د. تصورش برام جالبه ..ولی واسه بقیه ی احتمالا س.کت.ه. کنن😐
ولی خوف کردنا موندم ناظرش چجوری منتشر کرد😐😅
نمد😐😐
🔫😐🔫 راسی بگم واقعا دارم میام سراغت با بیل برو قایم شو تا گ.و.ش.ت. تو رم نخوردم😂😐 شوخی کردم بمون بمون من تا توانم بیشتر از این نیست که با بیل آبشار صفر درجه دوس باشم نمتونم با بیل دوس شم😐😐
افرین بچه خوبی باش😐
وای تو چقد خفن داستان مینویسی انقد استعداد داری زود تر شروع میکردی خو
راسش خیلی استعداد دارم و خیلی وقت پیش نه تو همین امسال توی ذهنم حدود ۴۰ تا قسمت از یه داستان با کلی شخصیت ساختم باور کن اسم همشونم میدونم مثلا السکساندر و خواهر دروسیلا و خواهر دیگش ماریسلا و شوهر دروسیلا رونین و شوهر ماریسلا الکس☺
منم واسه خودم خیلی داستان میسازم ولی همه چرتن😂
جالب بود و باحال :)
مرسی البته بقیه ی داستان شاید یکم طنز بشه ولی ترسناک میشه و باز هم میسو رو میارم تو داستان ولی اسپویل نمیکنم باید بخونی کلشو و داستان شاید یکمی گنگ بشه 🔫😐🔫
عیب نداره به هر حال من می خوانم