عشق منطق نمیشناسه 4

لطفا معرفی رو بخون

مرینت : الیا اومد و گفت باید برم و گفت خوشگل شدم گفتم ممنون و رفت یاد دو سال پیش افتادم مادرم شاید ظاهرا دختر شادی باشم اما از درون تعریفی ندارم فقط الیا درکم میکنه و می دونه چمه خب دیگه باید برم الان وقت این چیزا نیست رفتم بیرون از اتاق و رفتم داخل سالن همه کارمندا بهم تبریک گفتن و منم تشکر کردم

گفتم از خودشون پذیرایی کنن و همه رفتن سمت میز و منم نگاه میکردم رو کارمندا نظارت داشتم . 1 ساعت بعد : وقت سخنرانی بود رفتم تو اتاق مدریت و همه کارمندا جمع شدن و سخنرانی رو شروع کردم مرینت= خب همینطور که میدونید شرکت اگرست رقیب سر سختیه و ما هفته دیگه تو شانگهای شو مد داریم ما باید طرح هامون رو بهتر بهتر کنیم داخل شو مد من خودم طراحی میکنم و مدل زیاد میخوایم من میخوام بجز لباس چیز های دیگه هم از برندمون بیرون بدم پس باید سخت کار و تلااش کنیم خس هیئت مدیره حرفی ندارید ؟؟

اعضای هیئت مدیره : خیر مرینت: خب عالیه پایان مراسم و جلسه امیدوارم بتونیم عالی پیش بریم باید میرفتم بیرون تا به سوالات خبنگار ها جواب بدم ولی با این لباسا نه !! رفتم اتاق پرو یه پیراهن ساده سفید با کت چرم و شلوار مشکی پوشیدم (چون پاییزه) و کتونی اسپرت مشکی و رفتم بیرون موهامم دم اسبی بستم و رفتم همون تا رفتم بیرون خبرنگار ها ریختن رو سرم و تک تک سوالاتشون رو جواب دادم(( سوالا رو نمیگم حوصلتون سر میره ))

رفتم داخل و از درپشتی شرکت رفتم بیرون یکم به ارامش نیاز داشتم خب مهسا : خب بیاید یکم داستان رو از زبان ادرین بد بخت دبشنویم ادرن : چه عجب یادی از ما کردی مهسا : میخوای یه ماشین بفرستم بری رو هوا تصادف کنی ادرین : باشه بابا من یه زری زدم توچرا جدی میگیری مهسا :حالا شد ادرین مراسم تموم شد و باید به خبنگارها جواب میدادم اصلا حوصلشون رو نداشتم رفتم اناق پرو و یه هودی مشکی و شلوار جین مشکی و کفش سفید اسپرت پوشیدم و رفتم و به سوالاشون جواب دادم از خبر نگارها خداحافظی کردم و رفتم داخل شرکت و از در پشتی رفتم بیرون داشتم از خیابون رد میشدم که یهو یه ماشین داشت مستقیم میزد بهم شوکه بودم نمیدونستم چیکار کنم که یهو حس کردم پرت شدم کنا و دیدم که.....................

میخواستم کات کنم ولی گفتم میکشینم ولی کاتتتتتتتتتتتتتتتتت برو نتیجه چالش داریم قول میدم پارت5 رو زود بزارم

بای برو نتیجه