9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Farnoosha انتشار: 3 سال پیش 892 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام👋🏻خدمتتون پارت جدید💕
خب سلام به همگی😊من واقعا معذرت میخوام که دیر پارت میزارم خیلی مریض شدم و حالم اصلا خوب نیست....دارم تلاش میکنم این پارت رو بنویسم ۳روزه درگیر این پارت هستم و خیلی اذیت میشم وقتی به صفحه موبایل نگاه میکنم ولی به خاطر اینکه ازم ناراحت نشید تا جایی که میتونم تلاش میکنم منتظرتون نزارم🙏😊امیدوارم درکم کنید💕
مرینت:خیلی خب بچه ها برید من ببینم این ادرین خان میخواد چیکار کنه! الیا: هی ادرین حواست باشه کار دست خواهرم ندیاااا...مرینت:الیااااا واقعا که اصن حواست هست چی داری میگی؟! الیا:شوخی بوووود به خداااا ادرین:از شوخیش خیلیم بدم نیومد...مرینت:خیلی پر رو*یی ادریییییین! اگه اینجوریه من توی ساحلی که هیچکس نیست نمیخوام باهات تنها بمونم! ادرین:خیلی خب ع*شق من خودت میدونی که فقط شوخی بود...مرینت:حتی شوخیش هم قشنگ نیست...(ببینم اصن منظورشو گرفتین یا نه؟😎🤣اگه هم متوجه نشدید کلا مهم نیست👌😁) الیا:ببخشید مری تقصیر من بود نباید جلوی مردا شوخی کنیم جنبه ندارن...مرینت:راست میگی...(پسرا یه وقت بهتون بر نخوره بیاید منو بکشین منظور من ادرینه😁😊) ادرین:عه منتظر چی هستین؟ برید دیگه...لوکا:خیلی خب بابا میدونیم دوس دارید زودتر تنها بشید... ادرین:اره میخوام مشکلیه پسرک؟ لوکا:باش بابا عصبانی نشو...نینو:خب بیاید بریم..(بعد از رفتن بقیه)مرینت:خب اقای نسبتا محترم میخوایم چی کار کنیم؟ جوابی ازش دریافت نکردم فقط دیدم بعد از پرسیدن این سوالم رفت توی ماشینش و از توی کوله پشتیش یه زیرانداز اورد و روی ماسه ها پهن کرد ازش پرسیدم:میخوای چیکار کنی؟ برای بار دومه ازت میپرسم...ادرین:میخوایم بخوابیم اشکال داره؟ مرینت:ولی من خوابم نمیاد....ادرین:میدونم..مرینت:پس چرا میگی؟
ادرین:چون فقط میخوایم دراز بکشیم بیا دراز بکش تا بهت بگم میخوایم چیکار کنیم.. مرینت:اصلا نمیفهمیدم منظورش چیه اما با حالت عجیب غریبی رفتم و روی زیرانداز دراز کشیدم...ادرین:خیلی خب حالا شد...منم رفتم کنارش و گفتم:به اسمون نگاه کن... یاد چیزی نمیوفتی؟ مرینت: نه(قانع کننده بود👌😂) ادرین:یادته وقتی حالت بد بود اومدی روی یه پشت بوم و منم بهت پیشنهاد دادم به اسمون نگاه کنیم و چهره ی کسی که دوستش داریم رو با کمک ستاره ها بکشیم؟ مرینت:واااای ادرین ارهههه چقدر دلم واسه اون موقع تنگ شدهههه...(بچه ها اگر این بخش از داستان رو نخوندید پارت ۳ و ۴ رو بخونید😊)ادرین:خب الانم بیا همینکار رو بکنیم...مرینت:وقتی این راه حل رو بهم پیشنهاد دادی خیلی حالم بهتر میشد(اگر نمیدونید منظورش از راه حل چیه پارت ۳ و ۴ رو بخونید🙂اخی چقدر زود میگذره🙃😁)برای همین هرشبی که به کارن میرفتم بیرون اخر شبا توی اسمون چهره ی تو رو تصور میکردم...ادرین:همونجور که کنار هم دیگه دراز کشیده بودیم دستش رو گرفتم و به جای اینکه نگاهش کنم رو به اسمون کردم و گفتم:بدترین خاطرات عمرم بودن مرینت...تلخ ترین ۸ماهه عمرم بود...شبو روز واسم فرق نمیکرد....بعدش با لبخند قشنگی رو بهش کردم و با چشمک ریزی حرفم رو ادامه دادم و گفتم:ولی مهم اینه که الان با همیم...الان دوباره برگشتم به زندگیم... درواقع زندگیم برگشته چون تو زندگی منی...مرینت:دو*ستت دارم. ادرین:من دیو*ونت شدم...(میدونم لوس بازی دوست دارید برای همین یخورده لوسش کردم😂😎)
مرینت:سرمو به شونش تیکه دادم و اونم سرش رو گذاشت رو سرم(چی شد؟😐😂) و کم کم چشمام بسته شد و خوابم برد...(صبح) مرینت:*خمیازه* ادریییین بیدار شو باید بریم خونه...ساعت ۱۱هه تا این ساعت توی ساحل خواب بودیم یکی برای تفرریح بیاد اینجا پیش خودش چی فکر میکنه بلند شوووو...ادرین:خیلی خب بابا خوابم میاد بزار یه ۲دقیقه دیگه بخوابم...مرینت:یه لگد بهش زدم و گفتم: مگه میخوای بری مدرسه خرس گنده بلند شوووو..ادرین:باشه بیا بلند شدم...مرینت:خوبه...حالا هم بیا سوار ماشین بشیم و منو برسون خونه...ادرین:هنوز داشتم چشمام رو میمالیدم خیلی هنوز خوابم میومد ولی سوار شدم و مرینت هم سوار شد...توی ماشین سکوت خاصی بود حس میکردم هیچ حرفی واسه ی زدن نیست یخورده فکر کردم که راجع به چی میتونیم حرف بزنیم که یهو مغزم جرقه ای زد....گفتم:میگم مری؟ مرینت:جونم؟ ادرین: ببین الان ۸،۹ ماهه که نا*مزد کردیم...مگه قرار نبود بعد از ۹ماه ازد*واج کنیم؟ الانم ۹ ماه گذشته منم به زور تحمل کردم اخه...مرینت:اممم،،چیزه،،،خب نمیدونم باید از مامان بابام بپرسی...ادرین:خب چرا خودت یه جواب حدودی بهم نمیدی؟ ممرینت من بیشتر از خودت میشناسمت هروقت نمیدونی جواب چی بدی و یا نمیخوای جواب سوالی رو بدی میندازی گردن بقیه...الانم انداختیش گردن مامان بابات...خب خودت بهم بگو...
مرینت:پوفی کشیدم و گفتم:انگار هیچی رو نمیتونم ازت پنهان کنم...ادرین:خوبه که اینو میدونی حالا هم جوابمو بده...مرینت:باشه...خب من خیلی دوست داشتم با هم هرچی زودتر از*دواج کنیم...اما نمیدونم باید چیکار کنیم...ادرین:کاری نداره که... خودت خیلی خوب میدونی مامان بابای جفتمون با اینکار موافقن و اگر خودمون تصمیم گیری کنیم مشکلی ندارن...(همینجوری که اینا رو میگفتن رسیدن دم خونه ی مرینت اینا) مرینت:اممم..عه ببین رسیدیم...بزار من برم بابای..ادرین:خواست پیاده شه دستش رو گرفتم و گفتم:مرینت بشین کار بدی که نمیکنیم چرا میخوای از صحبت راجع به ازد*واج فرار کنی؟ مرینت:بغضی گلوم رو گرفته بود و گفتم:چون من خاطره ی خوبی از از*دواج ندارم...خودت خیلی بهتر از من میدونی که چه حال بدی با کارن داشتم...ادرین:دستم رو گذاشتم روی دستش و گفتم:الهی قربونت بشم اصن بغض نداره عزیزم...این قضیه مال ۱سال پیش بوده...میدونم...خودمم اصلا خاطره ی خوبی از اون روزا ندارم اما با ازد*واج کردنمون میتونیم با از*دواج خاطره ی بهتری درست کنیم و همه ی این گذشته های بد رو پاک کنیم...مرینت:ممنونم ادرین تو از هر کسی بیشتر ارومم میکنی...حالا که اینجوری میگی نظرت چیه ۲هفته دیگه از*دواج کنیم؟
ادرین:واااای اره عالی میشه...مرینت:خیلی خب من برم دیگه...قضیه رو هم به مامان بابام بگم...ادرین:نوچ نوج نوچ نوچ نوچ! با انگشت اشارم به گونم اشاره کردم...مرینت: حتی فکرشم نکن...ادرین:دیروز رو یادت رفته ؟ (همون موقع که💋شد)مرینت:باشه... رفتم سمتش و گونش رو بو*سیدم...ادرین:اهان حالا شد...مرینت:خداحافظ...ادرین: بابای...به مامان بابات که گفتی بهم زنگ بزن..مرینت:اوکی...سلام مامان سلام بابا... سابین:سلام عزیزم دیروز خوش گذشت؟ مرینت:اره مامان خییییلی اصلا تولدم رو یادم نبود...تام:اره خوشکلم حالا بیا هدیه منو مامانتو ببین...مرینت:یه کاغذ کادو بود بازش کردم دیدم یه هودی و یه شلوار به رنگ کهکشانی بود...(خب هدیه دیگه ی به ذهنم نرسیده بود بالاخره تام و سابینم باید یه کادو به مری بدن دیگه👌😂)مرینت:اممم خیلی قشنگه اما میشه راجع به یه موضوعی با هم صحبت کنیم؟ تام:البته دخترم.. مرینت:بابا،مامان منو ادرین تصمیم گرفتیم هر چه زودتر ازد*واج کنیم..الان ۹ماهه که با هم توی را*بطه هستیم و شما و اقای اگرست هم گفتید که ۹ماه یا ۸ماه بعد از نا*مزدیتون میتونید از*دواج کنید...ما خیلی صبر کردیم...و اینکه منم دیگه امادگی های لازم برای زندگی مشترک رو دارم...و ادرین هم همینطور..تام:ادرین از همون ۹ماه پیش میگفت امادگیشو داره😂😐مرینت:عه بابایی چرا مسخرش میکنی؟ تام:نه بابا دخترم منظورم اینه که اگه این قضیه دست ادرین بود همون روز خوا*ستگاری از*دواج میکردین...
مرینت:خب چیکار کنم دو*ستم داره دیگه..الهی قربونش بشممم من...به خودم اومدم دیدم بازم بلند فکر کردم و حرف توی دلم رو جلوی مامان بابام زدم...اه ابروم رفت... تام:خیلی خب بابا فهمیدیم چقدرر دو*ستم داری..(بیچاره ها همش همه همینو بهش میگن😑🤣)مرینت:اممم خب اره دیگه کلا سرخ شده بودم و برای اینکه چهره ی خجالت زدم رو نبینن دویدم تو اتاق و بعد از بسته شدن در اتاق صدای خنده ی مامان بابام رو شنیدم...اه چقدر خجالت اور...مطمئنم دارن به حرف مسخره ی من میخندیدن... اههههه همش تقصیر ادرینه.،. ولش کن...اخه از بچگیم اگر اینجوری ضایع بشم خیلی ناراحت و ازرده میشدم...(منم همینچوریم خیلی اذیت میشم😖) بزار ازشون یه بار دیگه بپرسم...در اتاقم رو باز کردم و سرمو بردم بیرون و گفتم:خب حالا اجازه میدین دیگه؟ تام:بله دخترم شما تا ۲هفته دیگه کاراتون رو بکنید و ما هم تا جایی که بتونیم کمکتون میکنیم...(چه قانع👌😐) مرینت:ممنونم پس من الان بهش زنگ میزنم...تام:باشه عزیزم فقط اینقدر قربون صدقش نرو😂 مرینت:در اتاقم رو کوبوندم اه خیلی اعصابم خورد شد...الو سلام...ادرین:سلام عزیزم چی شده چرا صدات اینقدر سرده؟ مرینت:تقصیر توئه داشتم تو دلم قربون صدقت میرفتم بعدش فهمیدم جلو مامان بابام گفتم😑ادرین:علاقه ی زیادت به من داره مشکل ساز میشه👌💕 مرینت:اینا رو ولش کن مامان بابام موافقت کردن فقط یه نکته مونده...ما باید خونواده ی مامانمم دعوت کنیم...ادرین:خب؟ مرینت:اونا چین زندگی میکنن چجوری میخوایم دعوتشون کنیم؟ ادرین:با دعوت نامه دیگه😐مرینت:نه اونا رسم دارن حضورا دعوتشون کنیم
نتیجه یه چالش خیلی باحال داریم😄امیدوارم خوشتون اومده باشه لطفا نظراتتون رو توی کامنت بگید و لطفا اگر خوشتون اومده لایک کنید💕
ناظر محترم و عزیز لطفا منتشر کنید🙏💕
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
45 لایک
سلام اجی چطوری .
امروز قسمت جدید میراکلس زودگذر منتشررررر شد حتما نگاه کن البته به زبان اصلیش هست
کشف هویت هستتتتتتتت
اما لوکا میاد و همه چیز رو به عقب بر میگردونهههه😭😭
ادرین هویت خودش رو به لیدی باگ میگه توسط هاک ماث شرور میشه ادرین هم هویت مرینت رو میفهمه اما بعد یادشون میرههه😭😭😭😭😐😐😐😐
خب بقیش رو نمیگم خودت برو نگاه کن 😐😐( مغزم : همش رو گفتی عزیز 😐 من: اشکال نداره دخالت نکن 😐
نه بابا اجی اشکال نداره من خودم تو لایو دیدم😄اره خییییلی بد بوووود اخرشششش
ولی من فقط با سکانس ادرینتیش عرررر میزدمممم
اصن من خودم به نصف میراکولر های توی تستچی ساعت لایو رو گفتم😐😂
من که دیگه نگم میخواستم جرمی رو ج.رررررر بدم خدا بگم چیکارش کنه یعین اینقدر ناراحت شدم
ولی خدایی اگر کشف هویت میشد میراکلس هم تموم میشد میرفت به فنا
الان که فصل ۵ هم شروع شده
محشر بود اجی😍♥
امیدوارم حالت هر چه زودتر بهتر بشه خودت و اذیت نکن اجی☺️🤗
ج. چ: یادم نمیاد راستش من اصل یادم نمیاد دیشب چی خوردم😂
ممنونم اجی جونم که درک میکنی از ۲روز پیش دارم به زور ۲اسلاید بنویسم
میگم آجی میشی
البته گلم
فرنوشا هستم ۱۳سالمه
مایسا ۱۱ ساله
من خیلی وقته دارم داستانت را میخونم
سلام خدا بد نده
عالییی بود اجی
ج چ :نمیدونم شاید داشتیم یادم نمیاد چون از بچگیم هیچ چیز زیاد یادم نیست😐💔
اجی تا وقتی که خوب نشدی ننویس سلامتی تو مهمتر از داستانه💖🌼
ایشالا زودتر خوب میشی 💜🌼💓
ممنونم اجی جونم ....
مرسی که درک میکنی عزیزم
از دیروز با بدبختی تونستم 2تا اسلاید بنویسم
💔
جواب چالش :اره ما خواب بازی داشتیم خیلی رو مخ بود راستی پارت بعد پلیز
اره خییییلی رو مخ بوووود>_<
چشم حالم خیلی خوب نیست در حد نوشتن ولی سعیم رو میکنم
خودتو خسته نکن هر وقت تونستی بفرست
آرهخواببازیداشتیماینجملهیهمهیمامان باباهاهستبهقولسرنا《اینلحظه هزاران بارتقدیمبهشما🤲😂
واااای دقیقااااا
پارت 4 داستانم اومد اجی یه سر بزن
عالی بود لایک شدی لطفا داستان منو بخون حتما خوشت میاد💗
ممنونم....چشم