
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
نزدیک های شب، زمانی که خورشید در حال غروب کردن بود، اموشن با دوستانش در سرسرای بزرگ بودند و دراکو داشت روش های مختلفش برای اذیت کردن هری پاتر را توضیح میداد. مدتی گذشت تا اینکه اموشن دیگر تحمل شلوغی سرسرای بزرگ را نداشت( بچه ها ببخشید ولی دیگه نمیتونم شلوغی اینجا رو تحمل کنم!) _ نرو اموشن! _ ای بابا! گذاشت رفت!😐😂 _پس من هم باهاش میرم! جنگل ممنوعه: _ صبر کن اموشن! اموشن از سرسرای بزرگ خارج شده بود. هانا کل راهرو ها را دوید تا به اموشن برسد و بعد اموشن جلوی در خوابگاه اسلیدرین ایستاد. هانا پرسید( جایی قراره بری؟) اموشن با بی میلی جواب داد( باید برم جنگل ممنوعه!) _ برای چی؟ _ یه حسی بهم میگه باید اونجا باشم😐💔 _ پس منم میام مطمئن باش آدم به درد بخوریم😐🖤 _ اوکی میرم چوبدستیمو بردارم.
هانا چندین ثانیه منتظر ماند تا بالاخره اموشن پیدایش شد. _هانا تو ایده ای برا پنهان شدنمون نداری؟ ممکنه با این کار از اسلیدرین خیلی امتیاز کم شه. _ بیا این یه معجونه که آدمو نامرئی میکنه! از مادرم گرفتمش. _ ممنون! اموشن یک قطره از معجون خورد و نامرئی شد. هانا خودش نیز همین کار را کرد. _ اگه بلایی سرمون بیاد لو میریم! باید حواسمون جمع باشه! اموشن سرش را به نشانه تایید تکان داد اما یادش آمد نا مرئی است و هانا نمیتواند او را ببیند. _حواسم کاملا جمعه.
از هاگوارتز خارج شدند. هانا توضیح داد( معجونی که خوردیم فقط تا یک ساعت نامرئیمون میکنه تا اون موقع باید برگشته باشیم هاگوارتز😐) اموشن گفت( خیالت راحت تا یک ساعت دیگه برگشتیم) صدای تکان خوردن برگ ها به گوششان رسید. _ لعنتی! کی اون پشته؟! _ نمیدونم😥 اموشن گفت( اینجا پر از موجودات خطرناکه😭) آرام آرام قدم برمیداشتند. ناگهان اموشن پایش روی طنابی رفت و به دام افتاد.
طناب او را به سمت یک غار خیلی بزرگ کشید. هانا فریاد زد( نهههههه!!!!) و به طرف غار دوید اما همین که رسید غار بسته شد. _ ای وای!!!😒 عالی شد! حالا چیکار کنم؟؟!!😭 اموشن درون غار بود. غار بزرگ بود و با نور آبی روشن شده بود. در دلش مدام از خودش میپرسید که آیا قبلا درون این غار بوده است؟ آنجا برایش خیلی آشنا بود اما یادش نمی آمد چه زمانی آنجا بوده. یک دفعه نوری روشن شد و اموشن در کمال تعجب به دیواره غار خیره شد. تصاویری درحال حرکت بودند! اموشن میتوانست صدای آنها را هم بشنود! او نوزادی را دید که در پتو پیچیده شده بود و مردی با شنل بلند که قیافه اش پیدا نبود. نوزاد گریه میکرد و مرد برش داشت. مرد غیب شد. حالا دیگر اموشن به جای آن صحنه ها مادر و پدرش را میدید که بسیار ناراحت بودند و فضای خانه آشفته بود.
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
اموشن خیلی تعجب کرد! آن نوزاد که بود؟🤔 آیا پدر و مادرش قبل از تولد او دختر دیگری هم داشتند؟ _ به چی خیره شدی؟؟😉 اموشن قلبش ایستاد! یک جن کنارش بود. _ هیچی! تو راه خروج از اینجارو بلدی؟😒 _ معلومه که بلدم! میتونم کمکت کنم _ ممنون پس زودتر بگو باید از کدوم طرف برم! جن توضیح داد( این غار طلسم شده و تا خون به دریچه غار نریزه نمیشه ازش خارج شد🙁 اموشن خنجری از ردایش بیرون آورد و ناچار خراشی روی دستش ایجاد کرد. دستش را به دریچه غار کشید و دریچه باز شد.
جن گفت( موفق باشی!) اموشن تشکر کرد و به سمت قلعه حرکت کرد. ساعت ۱۰ شب بود. صدای جغد ها شنیده می شد. اموشن فهمید کمی آنطرف تر نزدیک های درخت بید کتک زن هانا منتظرش است. _اموشن دستت داره خون میاد! _ میدونم ! برای خروج از غار لازم بود اینکارو انجام بدم. و خنجرش را نشان داد. هانا با تکان دادن سر حرفش را تایید کرد و هردو وارد قلعه شدند.
زمانی که داشتند به خوابگاه میرفتند هانا پرسید( توی اون غار چی دیدی؟) اموشن جواب داد( قصه اش طولانیه فردا تعریف میکنم) جلوی در خوابگاه رسیدند اموشن بی حوصله در را هول داد و در باز شد. ماری، دراکو، امیلیا ، پانسی و کرب و گویل روی مبل ها نشسته بودند. _ بالاخره اومدین؟؟ _ این همه وقت کجا بودین؟؟ _ ممکن بود از اسلایدرین امتیاز کم بشه!
امیلیا گفت( حالا که امتیازی کم نشده پس لزومی نداره هیچ کدومتون غر غر کنین😒) اموشن گفت( فردا همتون اینجا جمع بشید براتون تعریف میکنم چی شد! و اینکه ما رفته بودیم جنگل ممنوعه) _ فکر نمیکردم انقدر شجاع باشی اموشن!🤔 _ خب حالا مطمئن شدی که شجاعم دراکو!😏 کرب با خستگی گفت( اجازه میدی برم بخوابم مالفوی؟) دراکو با نفرت جواب داد( آره برو!😒) هنگامی که کرب و گویل به خوابگاه پسر ها رفتند دراکو غرید( اینا فقط فکر بخور و بخوابشونن😒)
🖤🥀پایان پارت پنجم🥀🖤 🖤امیدوارم که لذت برده باشید پارت بعد تا چند روز دیگه منتشر میشه🖤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام کیوتمممم
شما به مهمونیه سیاه و سفیدم دعوتین
منتظر تست لباستون هستم
سیاه و سفید باشه لطفا
زمان:چهارشنبه(فردا)
ساعت:4:15🤍🖤
عالی بود💕💕
تنکس💕
تو پارت ششم هستی 😍❤
قسمت هفت نقشت پر رنگ تر میشه😍❤🖤
عالی بود اجیییی
مرسییی💕💕