10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Y.D انتشار: 4 سال پیش 112 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان این هم قسمت دوم
کلویی اومد با گریه کنان بعد کاگامی اومد اون هم مادرش رو از دست داده بود😭😭😭
که یک یکهو.....
بلی
یکی به گوشی پدر آدرین زنگ زد و گابریل برداشت و گفت : الو ( بچه یک نکته ای بگم اسم این آقا پونوچی هست و دوست گابریله و گابریل رو گ و پونوچی رو پ نشون میدم) پ : الو گابریل خودتی ؟!؟! گ : پونوچی خودتی رفیق !! پ: رفیق زنده فکر کردم تو هم زامبی شده ای😟😟 !! گ: نه رفیق ما هنوز زنده ایم . رفیق می تونی به ما کمک بفرستی ؟؟😟 پ: رفیق نمی تونم چون آمریکا کلا نابود شده و هیچ کس به جز ما زنده نیست😭🥺 که من یک به تو پیام می فرستم که الان زامبی ها به ما هم حمله کردند خداحافظ رفیق تو بهترین رفیق بودی 😭😭😭😫😫 گ: نه رفیق نه 😭😭😭😭😭 ( دوستان پیام هم همین بود : شما باید بریم به نیویورک بعد مسکو ، اورشلیم و در آخر توکیو چون که در این کشور ها مدارکی وجود داره که می تونه بگه که چطور این زامبی ها بوجود اومدن) که یکهو ...
بلی
که دیدیم زامبی ها به عمارت گابریل حمله کردند و گابریل گفت بچه شما فرار کنید من می مونم اینجا تا این ها رو سرگرم کنم آدرین و امیلی گفتند چرا آخه ، پدرم گفت فقط همین بعد دست امیلی رو گرفت و گفت : امیلی تو همیشه برام یک همسر بودی که همیشه حمایتم می کرد واقعاً دوستت دارم بعد ب*و*س*ی*د و به آدرین گفت: پسرم مراقب مادرت باش و مراقب دوست هایت باش و بدون که من تو رو دوست دارم . برین فاضلاب و اونجا من یک انباری دارم اونجا پر از اسلحه است و بعداً که برداشتین برین پیش پسر عموت و فرار کنیم و برین همون شهر هوایی که گفتم
بعد زامبی ها وارد عمارت شدند بعد گابریل داد زد : وحشی اینجا بیاین من اینجام بعد همه بچه فرار کردند.
بلی
از زبون آدرین: مامان بابا به خاطر ما جونش رو از دست داد 😭😭😭🥺🥺
از زبون امیلی : 😭😭😭(اون هم داره گریه می کنه) آدرین ببین پدرت چی گفته رو باید عمل کنیم و این دنیا رو نجات بدیم .
از زبون آدرین: باشه مامان
از زبون راوی : همه شوند رفتن همون انباری رو پیدا کردند و اسلحه ها رو برداشتند و مهمات رو برداشتند و رفتن پیش لوکا
که یکهو.......
بلی
از زبون لوکا: خودم و مامانم و جولیکا داشتیم زامبی ها رو از کشتی می انداختیم به آب که یک گروه با شاق و تاخ ( همون صدای تفنگ ها) که آدرین گفت : لوکا بذار ما هم بیام بیام تو کشتی گفتم باشه فقط زود مامانم رفت و داد زد بنزین نداریم جولیکا گفت داداش دوست دارم 🥺🥺 و ارزش این کار رو داره ، خداحافظ😭😭😭 گفتم جولیکا نرو ، جولیکا نه نه نه 😭😭 بعد با کشتی راه افتادیم .
بلی
از زبون مرینت : هممون با کشتی رفتیم که همه دور آدرین جمع شد و گفت ببینید این بازی نیست این یک جنگ با زامبی ها است که ما باید اول بریم به شهری در آمریکا در نیویورک .
که من ازش خوشم اومد که مردی مهربان ( آبجی گفتم این یک قاتله 😐) ، شجاع و چشمای سبز 😍😍😍❤️❤️❤️
بلی
دوستان تمام شد .....
ممنون که داستانم رو خوندید😁😁
امیدوارم از این قسمت خوشتان بیاد.
بلی
.............
بلی
.................
بلی
...............
بلی
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
دوستان قسمت بعدی رو گذاشتم ولی هنوز تأیید نشده،
دوستان از شما چند خواهشی دارم
می خوایین بنویسم یا نه ؟؟
می خوایین داستان ها رو میراکلسی کنم یا نه؟؟
می خوایین داستان دیگه هم بنویسم یا نه.؟؟؟؟؟
دوستان قسمت بعد عشق ماری و آدرین بین زامبی ها رو گذاشتم.
خوب بود ادامه بده
ممنون
عالی بود ولی یکم عاشقانه اش کن گلم
ممنون خیلی احتمال داره که عاشقانه بشه
خوب بود ادامه بده
چشم 😁
عالی بود ❤️❤️❤️
آفرین
ادامه بده
ممنون که شما نظر دادی 🙏🙏🙏🙏🙏
بعدییییییییی زودتر
چشم حتماً 😁🙏😁🙏
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنون 🙏🙏🙏🙏
جالب بود بعدی رو بزار
من کلا به زامبی علاقه دارم😐😂
ممنون که شما نظر دادی من هم خودم به زامبی علاقه دارم.