سلام زهرا پلنگ نژاد هستم امیدوارم از تستم خوشتون بیاد.
مرینت. فکر کنم یه ساعت ۹ بود از خواب بیدار شدم آدرین رو تخت نبود می خواستم از رو تخت بیام پایین کارول اومد داخل(کارول خدمتکار خونست ها راستی آدرین و مرینت ازدواج کردند)خانم دوپنچنگ آقای آگرست برای صبحانه منتظر شمان(آدرین)گفتم الان باشه الان میام از اتاق خارج شد منم دوباره گرفتم خابیدم آخه چیکار کنم خیلی خابم میومد......
آدرین.یه نیم ساعتی از خبر دادن کارول به مرینت گذشته بود کارول گفت:آقای آگرست برم یه بار دیگه خبر بدم گفتم :نه الان خودم میرم. .مرینتتتتتت جوابی نیومد رفتم داخل دیدم خانم خابیده رفتم پیشش هر کاری کردم بیدار نشد منم یه ایده ای زد به سرم یکم قدیم بود ولی روی مرینت کار می کرد .مرینت بیدار شو یه آکوما اونجاست!!! .چیییی کوششش🤯🤯 .شوخی کردم عزیزم آخه هرکاری کردم بیدار نشدی .افففف خیلی بدی داشتم یه خواب خیلی قشنگ میدیدم .چی می دیدی عزیزم داشتم میدیدم که......
داشتم میدیدم که عههه چیز .تو چی .یه سگ خیلی بانمک برای من خریده بودی خیلی بامزه بود .مرینت مگه نگفتم از سگ بدم میاد اصرار نکن خواهش می کنم
.افف باشه .حالا برو دستو صورتتو بشور بیا پایین آدرین.در واقیت منم سگ دوست داشتم ولی تصمیم گرفته بود برای تولد مرینت بگیرم به خاطر اون از وقتی که ازدواج کردیم دارم وانمود می کنم که از سگ بدم میاد........
مرینت. داشتم صبحونم رو می خوردموخوشمزه بود ولی نمیدونم چرا همینکه گورتش دادم حالم بهم خورد سریع از میز بلند شدم خاستم برم سمت دستشویی که یهو....
آدرین. داشتم باصبحونه با هم طرح های لباس هارو نگاه میکردم که یهو مرینت از سرجا ش بلند شد رفت به سمت دست شویی که یهو بیهوش شد ترس تمام بدنم رو گرفت کاروللللللللللللللل .بله آقای آگرست اتفاقی افتاده😨😨گفتم سریع یه آمبولانس خبر کن .چشم ..................... روصندلی بیمارستان نشسته بودم پرستار اومد گفت آقای آگرست بفرمایید داخل آقای دکتر منتظر شماست.
آقای آگرست تبریک میگم همسرتون حاملست🤰🤰ولی زود نیست شما هنوز یه هفته پیش ازدواج کرده بودید😐😐گفتم اونش به من و همسرم ربط داره..
رفتم داخل مرینت هنوز بیهوش بود بعد از چند دقیقه آروم به هوش اومد گفت:اینجا کجاست من اینجا چیکار می کنم اول خاستم بهش بگم بعد یه فکری زد به سرم
دو روز بعد آدرین. رفته بودیم فروشگاه مرینت خرید داشت میکرد .مرینت .بله .بیا یه چالش بریم .چی چه چالشی .هرچی که بهت پرتاب میککنم رو بتونی بگیری مال تو میشه .عهه خب باشه چرا که نه یکی یکی وسایل های مورد نیازه بچه رو بهش پرت کردم بعد گفت.آدرین اینا چیه نه نه یعنی م.....ننن گفتم آره عزیزم قراره به اعضای خانوادمون یه نفر دیگه اضافه شه (دیگه فهمیدین دیگه کلی ذوقو شوق کرد حوصلشو ندارم بنویسم😂) مرینت.آدرین رفت از قسمت خوراکی یه چیزایی بخره منم داشتم پفکو چیپس برمیداشم که
یه دستمال جلوی دهنم اومد خاستم مقاومت کنم ولی زهرش خیلی قوی بود...... آدرین. رفتم به قسمت خوراکی ولی مرینت اونجا نبود به تلفنش زنگ زدم صدای تلفن اومد یکم با دقت نگاه کردم کیف مرینت جلوی قسمت خوراکی ها افتاده بود 😨 ترسیدم چونکه مرینت هیچ وقت گوشیشو از خودش جدا نمیکنه داشتم میرفتم طرف اتاق دودبین که یهو یه نامه پیش کیف دیدم روش نوشته بود........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عزیرم عالی راستی اون شخصیتی که مرینتو دزدید معرفی کن من خفش کنم
خابیده نه خوابیده ولی داستانت عالی بود
عالییی بود داستانت حرف نداره عزیزم
عالی بود عالی بود عالی بود بعدی لطفا
عالیییییییییی
خوب بود
عالی بود ایول . خیلی خوب بود . هم خودت و هم داستانات رو خیلی دوست دارم ❤️🥰
خییییییییلی خوب بود
وای عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود بعدی رو بذار فردا
عالیه ادامه