
بله بله😥
( از زبون ا/ت) آروم آروم چشممو باز کردم. یکم که گذشت راحت تر تونستم چشمو باز کنم. دیدم جیمین رو صندلی کنار تخت من نشسته و به زمین خیره شده. قیافش داد میزد که انگار بغض توی گلوش گیر کرده . تا دید من دارم تکون میخورم بلند شدو اومد سمتم. *جیمین* خوبی؟ *ا/ت* .....آره فقط یکم سرم درد میکنه. تو همون لحظه تری اومد تو اتاق. انگار خیلی سعی میکرد تا به زور لبخندو روی صورتش نگه داره. *تری* خب😃 ببینیم حال خانم ا/ت چطوره. خوبی؟؟ *ا/ت* آره فقط یکم سرم درد میکنه. *تری* طبیعیه . چیز مهمی نیست. تا به قیافه پوکر فیس جیمین نگاه کرد به جیمین *گفت* جیمین بیا تو اتاقم کارت دارم. و باهم رفتن بیرون.
به سرم نگاه کردم. هنوز یکم ازش مونده بود. ولی من باید میرفتم. باید برم یه جای دیگه. یه جایی که جیمین و بقیه ندونن کجام. تو همین فکر بودم که یهو یه پرستار اومد تو اتاق و *گفت* خب سرمتم دیگه دارع تموم میشه. تموم شد صدام کن بیام در بیارمش😃 . *ا/ت* ممنون. بعد از رفتن پرستار یه فکری به سرم زد......( از زبون جیمین) بعد از اینکه تری اومد تو اتاق بهم گفت که باهاش برم تو اتاقش کارم داره. منم پشتش رفتم. *تری* جیمین تو چرا داری اینجوری میکنی؟؟ *جیمین* مگه من چیکار کردم😞 *تری*( با داد) با اون قیافه ای که تو جلو ا/ت میگیری خب بایدم انتظار داشته باشی ناامید بشه. *جیمین* ( با داد) نمیتونم........ نمیتونم جلو خودمو بگیرم و بعد یهو شروع به گریه کردن میکنه ....نمیتونم😭
بعد تری اومدو منو بغل کرد. بعد از چند دیقه باهم رفتیم تو اتاقی که ا/ت بود . سعی کردم قیافه خوبی به خودم بگیرم. وقتی وارد اتاق شدیم...........چی😨😨😨 ا..........ت......ا/ت کو.....ا/ت......بعد تری سریع رفت پیش یکی از پرستارا. *تری* خانم بانگ ا/ت کجا رفتن😨 . *پرستار* تو اتاقشونن. *تری* نیست😧 *جیمین* ( با داد) پس شما اینجا چیکار میکنین......هاااااا........ا/ت کجاس........شما چرا حواستون به بیماراتون نیست........ا/ت......ا.............ت. بعدم با تری سریع رفتیم دفتر مدیر تا دوربینارو چک کنیم. ( صحنه ای که داره نشون میده)( از زبون ا/ت) پرستار که رفت سرم رو از دستم کشیدم. خیلی درد داشت ولی نباید چیزی میگفتم .
رسیدم جلو دره اتاق. دوروبرمو نگا کردم وقتی مطمئن شدم کسی حواسش نیست کیفمو برداشتمو راه افتادم سمت در و بالاخره بعد از ۵ دیقه از اون بیمارستان لع*نتی اومدم بیرون. ساعت ۱۲ و نیم ظهر بود. تا اونجایی که تونستم دوییدم تا از بیمارستان دور شم. نمیدونستم کجا دارم میرم فقط میرفتم تا از اونجا دور شم. ( بریم پیش تری و جیمین) *تری* الان یه رب از رفتنش گذشته اگه زود بریم دنبالش شاید بتونیم زودتر پیداش کنیم. از بیمارستان رفتیم بیرون و من یه طرف جیمین هم یه طرف رفت. باید هرچی زودتر پیداش کنیم تا ...... تا اتفاقی براش نیفتاده.
( از زبون جیمین) همینطور داشتم دنباله ا/ت میگشتم که گوشیم زنگ خورد. دیدم کوک بود .تماس تصویری گرفته بود لع*نتی.... نمیخواستم جواب بدم ولی اگه جواب نمیدادم انقد زنگ میزد که دیگه.........*جیمین* بله......*کوک* سلام.....چته چرا قیافت اینجوریه؟؟ *جیمین* هیچی. *کوک* جیمین بگو ببینم چی شده....* جیمین* کوک اصلا حوصله بحث کردن باهاتو ندارم......*کوک* پس بگو چی شده تا ولت کنم. *جیمین* وااااای...........،،( الان دارع ماجرا رو میگه) *کوک* ما الان برمیگردیم سئول. *جیمین* نه...........اه اینم ک قط کرد. هرجا که فکر میکردم باشه رو گشتم ولی انگار آب شده بود رفته بود رو زمین.
پیااااااااام بازرگانی برو بعدییی
و بعدی
قول میدم بعدی رو بزارم جون من برو
ساعت ۶ بعدازظهر شده بود. خیلی خسته شده بودم. گشنم بود. صبونه هیچی نخورده بودم. یعنی اصلا از دیشب هیچی نخوردم. ولی من باید ا/تو پیدا کنم. دیدم دوباره گوشیم زنگ خورد. این سری شوگا بود. *جیمین* الو....،،سلام. *شوگا* جیمین کجایی ما رسیدیم سئول. بگو منو کوک بیاییم پیشت باهم دنبال ا/ت بگردیم. *جیمین* من الان...........هستم( خودتون یه جا فرض کنید). *شوگا* ما تا ۲۰ دیقه دیگه اونجاییم.
پایان...... منتظر پارت بعد باش😃
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود