داستان میراکلسی: Our identity(هویت ما) p4

خب اگه بالا رو خوندی بزن بریم برای پارت چهارم😁

از زبان آدرین: یعنی چی شد؟ چرا برگشت داخل؟...کمی بعد: آها اومد! _ سلام! _اوه سلام آدرین! اینجا چیکار میکنی؟ _ من فقط داشتم از اینجا رد میشدم گفتم بیام تو رو هم برسونیم مدرسه! البته اگه میخوای! _ م... م ... من .... آره میشه! چرا نشه! ددستتم د...درد نکنه!(بچه ها دیگه خودتون تصور کنید که لکنت گرفته و نمیتونه درست حرف بزنه و مثل همیشه داره چرت و پرت میگه) _ خب بفرمایید(در ماشین رو باز میکنه) سوار شید خانم(یک تعظیم نمایشی هم میکنه) _م...م‌ممنون! و سوار میشه . . .

در ماشین: از زبان مرینت: خوب خوبه مرینت ، خوبه همینجوری پیش بره میتونی برسی مدرسه و خودکشی کنی حالا یا میتونی خودتو حلق آویز کنی یا رگتو ببری!(بچه کلا از دست رفت😂)آره خوبه! یا هم میتون... _چیزی شده مرینت؟ _نه نه چیزی نشده چطور؟ _هیچی فقط خیلی ساکتی و . . . وایسا ببینم ، مرینت تو سرخ شدی! _ او . . . اوه واقعا! ن . . . نه فقط هوا خیلی گرمه . . . اوف چقدر گرما زیاده! _خب وایسا میگم الان کولر بزنن! _م . . . ممنون! نیازی نبود!(بچه ها چون اگه من بخوام لکنت های مرینت رو که خیییلی هم زیاد هست نشون بدم خیلی وقت و جا میگیره ، برای همین الان دیگه همین یه ذره رو هم نشون نمیدم شما دیگه خودتون تصور کنید. اگه یه چیزی شد((مثل کشف هویت)) که لکنت مرینت رفت بهتون میگم ولی فعلا حرفاشو با لکنت تصور کنید)

رسیدن مدرسه: آدرین: خب دیگه رسیدیم! مرینت: آره رسیدیم! با هم تا کلاس رفتن. _پس فکر کنم باید بگم ، میبینمت👋 _میبینمت👋 (بچه ها دیگه چیز خاصی ندارن که بهم بگن میدونم یه ردیف با هم فاصله دارن ولی خب چی بگن🤷🏻‍♀️😂)

بعد از کلاس اول(زنگ تفریح): از زبان آدرین: مرینت اونجا پیش آلیاس. بهتره برم بهش سلام بکنم. از زبان مرینت: زنگ کلاس خورد. آلیا بهم نشونه داد که برم پیشش ، حتما می خواست درمورد من و آدرین بپرسه ، آخه اون منتظر من بود که با هم بریم داخل کلاس و دید که من و آدرین از ماشین پیاده شدیم. خلاصه رفتم پیشش. _سلام👋 _سلام دختر! میبینم که با آدرین اومدی مدرسه! نکنه بالاخره احساستو بهش گفتی؟(راوی: آره به همین خیال خام باش😂🙂💔) _نه بابا!😅 (راوی: 🤨😑) آدرین: سلام مرینت👋 (میدونم ممکنه فکر کنید که آلیا حرفاشو شنیده و درستم فکر کردید؛ البته خوب حداقل تا یه جایی. آدرین شنیده که آلیا گفته نکنه بالاخره احساستو بهش گفتی؟ و فهمیده که به جوابش خیلی نزدیک شده! حالا الان براتون مینویسم که ببینید)

زنگ تفریح: از زبان آدرین: مرینت اونجا پیش آلیاس. بهتره برم بهش سلام کنم. (چیزی که آدرین از حرفای آلیا و مرینت میشنوه) _اخره احساستو بهش گفتی؟(این که کلمه بالاخره نصفس نشونه این که از وسط حرفاشون اینا رو شنید) _نه بابا😅 یعنی چی؟ پس درسته! مرینت واقعا یکی رو دوست داره! من باید بفهمم اون شخص کیه!(راوی: آخه من کی از دست شما دو تا راحت میشم. خدا🤦🏻‍♀️💔)