
میدونم خیلی دیر به دیر میزارم 😞 ولی خو حق بدین مدارس باز شده ولی تا وقت پیدا کنم پارت های بعدی رو می نویسم😁💖

پرفسور اسکرچ= 👨🏽🏫 👨🏽🏫 حیرت زده گفت« درود بر شما دوشیزه سوفی، درس برای امروز کافی هست. تمام بچه ها پچ پچ کنان از کلاس بیرون می رفتن. سوفی در راه خروج از کلاس به چیزی برخورد کرد. چیزی کاملا عضلانی. سرش را بالا اورد و دو چشم سیاه براق دید. همان چشم ها. چشم های شاهزاده ی سوفی که الان یونیفرم پسر های هرگز را پوشیده بود. یونیفرمی تمام چرم که به رنگ های سیاه و قرمز بود( عکس اسلاید ) هورت=🐺 🐺اه ببخشید حواسم نبود، حالتون خو... او تازه متوجه سوفی شد. لحن پسر کاملا تقییر کرد . صورتش مثل لبو سرخ شد و به لکنت افتاد: آ... س.. س.. س..سوفی، هه . چ چه جا لـ ب همین الــان دا دا داشتم میومدم پیشت. پرفسور گ..گ..گفت من منو به عنوان را را راهنما انتتتخواب کردی. راستش هم خوشحالم هم یکم تعجب کردم. صورت سوفی دست کمی از هورت نداشت. گونه هایش کاملا گل انداخته بود .
👱🏻♀️اممممم، هورت؟ 🐺ب ب بله؟ 👱🏻♀️اون روز که توی بیمارستان بستری بودم، وقتی دیدمت، واقعا احساس خوبی نسبت بهت داشتم به همین دلیلم تورو انتخاب کرد، ولی وقتی که با کسی درمورد تو میخوام صحبت کنم همه تعجب میکنن. اگه میشه ، میخواستم درباره ی امم، چه جوری بگم إ،، منظورم اینه که اگه مشکلی نداره در باره ی رابطه ای که قبلا داشتیم ازت سوال بپرسم ؟ منظورم اینه که کاملا برام توضیح بدی . 🐺 خب به اون به سختی میشه گفت رابطه اما اگه واقعا دوست داری بدونی ، میتونیم در بارش ساعت هشت توی حیاط جلویی مدرسه صحبت کنیم، تازه باز سازی شده. واقعا فضای رومانـ منظورم دنجه ، اره ، خیلی فضای دنجیه 😅 سوفی که هنوز صورتش سرخ بود پرسید : مثل یک قرار؟ 🐺امممم، یه چیزی تو هین مایه ها. دیر نکنیا. سپس هورت به سرعت از صحنه خارج شد( اخی بدبخت بایدم خارج بشه 😂 بالاخره بعد از سه سال تونسته با دختر رویاهایش قرار بزاره 😂) 💜 وای دختر هیچ فکر نمیکردم از هورت خوشت بیاد، با توجه به پیشینه ای که داری. ولی سوفی هیچی نگفت . همونجا وایساده بود و به مکالمشون فکر میکرد.
👱🏻♀️تو باید بهم کمک کنی! 💜 چی؟ منظورت چیه ؟ 👱🏻♀️ من همین الان برای رفتن به یه قرار دعوت شدم و هیچ نظری ندارم که چجوری مثل سوفی ای که قبل از این اتفاقا بودم لباس بپوشم و رفتار کنم💜ببین خیلی دوست دارم بهت کمک کنم اما همین الانشم کلاس هام دیر شده ،، اما بهترین ادمو میشناسم که میتونه کمکت کنه👱🏻♀️کی؟ 💜 خودت! 👱🏻♀️ واتتتت؟ چطوری قرار بدون حافظه به خودم کمک کنم؟💜 خودت که نه اما داستانت چرا. میتونی از روی نسخه ای که مرلین بهت داده بخونی . مطمئنم هرچی بخوای توش نوشته شده.👱🏻♀️ اما این خیلی زیاده. و همونطور که خودت گفتی ما کلی کلاس داریم حداقل تا هفت و نیم طول میکشه .
💜 ما نه من . تو نیازی نیست توی همه ی کلاس ها حضور داشته باشی چون با توجه به اتفاق هایی که پشت سر گزاشتی دلیل موجهی برا استراحت و مرور خاطرات داری .) و بدون حرف اضافه ای به سمت کلاس بعدی رفت. سوفی هم بی معطلی به سمت اتاقش رفت . از توی کشوی میز عسلی کتاب داستانش رو در اورد و شروع به خوندن کرد. فقط بخش های داستان خودش رو تند تند خوند و تا اسم هورت رو بین کلمات میدید کتاب رو ورق میزد چون میخواست بخش های داستان خودش و هورت رو فقط و فقط از لبای هورت بشنوه
خب این پارتم تموم شد 🤗 پارت بعدی هم نوشتم و الان میزارم امیدوارم هردوشون باهم منتشر بشن💖
لایک و کامنت فراموش نشه ها😉 اگه لایک و کامنت ها کم باشه دیگه این داستان رو ادامه نمیدم 😞💔 پس روحیه دادن رو فراموش نکنید😜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه داستانت🥺💗
عالیییییی💖
الان برم سریع پارت بعدیشو بخونم😂😁