
من برگشتم شروع میکنم سال پنجم رو و میرویم به سوی گذاشتن رگباری پارت ها جوگیر شدم تا ۲۶ میخوام بذارم راستی اخرش برین نتیجه حوصله نوشتن ندارم صفحه اخر خبر نسبتا مهمیه

از زبان راوی ) دختر چشمانش را باز کرد با دیدن اتاق قرمز خوابگاه دخترانه مخصوص سال پنجمی ها گریفیندور لبخند بر لبانش شکل بست بلند شد و موهای بازش را که دور شانه هایش افتاده بود روی کمرش انداخت تختش را مرتب کرد و شانه ای برداشت موهای قهوه ای رنگ اش را به نرمی شانه زد بعد انها را با تکان چوبدستی موهایش را دور سرش بافت و مقداری اش را پشتش انداخت ردای مدرسه اش را پوشی ردای سیاه که ارم گروه گریفیندور قرمز رنگ روی ان بود کروات قرمزش را بست و بعد خواهرش را بیدار کرد . لیا : هرمیون بیدار شو . چند لحظه بعد دختری که هرمیون نام داشت با قیافه خوابالو ای داشت اماده میشد ، هرمیون با بدخلقی به خواهرش نگاه کرد و گفت : نمیخوای کمکم کنی لیا احیانا ؟. لیا بلند شد و با تکان چوبدستی موهای خواهرش را مثل خودش بافت کروات خواهرش را بست بعد به سمت کمد رفت کیفش و ساعت سیاه رنگ مچی اش را برداشت ساعتش را برداشت و دستش کرد کتاب هایش را توی کیفش گذاشت و اماده و مرتب دست خواهرش را گرفت و به سمت سرسرا که دو دستش هری پاتر و سوروس بلک منتظر او بود رفت ( عکس مدل مو هرمیون و لیا مدل موها نه عکس خودشون )
سر میز ) لیا : اوم ..... من معجون ها ، طلسم ها و تغییر شکل برمیدارم شما ها چی ؟ . هرمیون : من تاریخ جادوگری ، گیاه شناسی و طلسم های باستانی برمیدارم هری و سوروس شماها چی ؟ . هری : من با هرمیون میرم . سوروس : منم با لیا میرم . لیا : هری و هرمیون خواهشا مثل ادم جزوه بنویسین بتونیم بخونیم . ( بعد از سال سوم که زمان برگردان پس دادن دونفر دونفر میشن که تو همه کلاس ها باشن و جزوه همه درس هارو داشته باشن ) لیا : ما با اسلیدرینی ها کلاس داریم سه زنگ متوالی 😐😐 . هرمیون : ما با ریونکلاوی ها و هافلپافی ها کلاس داریم . هری : بعد کلاس ها تو سرسرا همو ببینیم ؟. لیا : نه دم خوابگاه گریفیندور . لیا و سوروس به سمت معجون ها رفتن و هری و هرمیون به سمت کلاس پرفسور بینز
پارکینسیون : به به بلک دیوونه ، ازت یه سوال بپرسم ؟😈. سوروس و لیا که پشتشان به مالفوی و گروهش بودن به هم نگاهی کردن و اهی کوتاه کشیدن سوروس برگشت و گفت : چی میخوای پارکینسیون ؟ . پانسی : داداشت که قاتله خودتم که دیوونه چرا شما دوتا تو ازکابان نیستین سلول هاتونم بغل هم روش می نویسن برادران بلک . سوروس از خشم لرزشی خفیفی داشت لیا مچ دستش را محکم گرفته بود . پانسی : اوه یادم رفته بود که تو دامبلدور فامیل هستین اونم یه بلک هست طرفدار جادوی سیاه طلسمی که پارسال روم انجام داد یادم نرفته . سوروس اشکارا می لرزید اخم وحشتناکی کرده بود . لیا : سوروس ولشون کن . بعد به سمت مالفوی رفت و گفت : فکر می کردم عوض شدی واقعا متاسفم . و بعد دست سوروس کشید و رفت سر کلاس انها با همکاری کامل ۳۰ امتیاز گرفتن ( البته با نگاه تهدید امیز لیا چون اسنیپ میخواست بهشون ۱۰ امتیاز بده ) سر کلاس طلسم ها ورد الیورفیوت ( ساختگی ، میتونه اشیاء غیب کنه ) از نظر بچه های اسلیدرین و گریفیندور ورد سختی بود . پرفسور فیلیت ویک : اگه نتونستین انجامش بدین عیبی ندارین ورد سختی است . لیا : الیورفیوت . گربه غیب می شود . سوروس : الیورفیوت . گربه غیب میشود . پرفسور فیلیت ویک : پناه بر مرلین ! ۶۰ امتیاز به گریفیندور خدای من جز شما ها هیچ سال چهارمی ، البته چرا پدرت رایان دامبلدور و برادرت سیریوس بلک ندیدم اینکارو انجام بدن . لیا لبخندی میزند که چال گونه اش نمایان میشود که متوجه میشود پانسی پارکینسیون با نفرت به او خیره شده مطمئنن از امتیاز گریفیندور خوشحال نبود ناگهان نگاهش به دراکو مالفوی افتاد دید که به او خیره شده متوجه منظور پانسی شد و پوزخندی زد
شب خوابگاه دختران گریفیندور ) چشمان سبز لیلی ، موهای زرشکی رنگ لیلی اینها از جلوی لیا در خواب می گذشت ناگهان به زمین افتاد نمی دانست چه اتفاقی افتاده انگار دارد خاطره ای را می ببیند ناگهان نفسش در سینه حبس شد کسی را که دید لباس زیبای ابی رنگی را پوشیده بود موهای زرشکی رنگش به زیبایی بافته شده بود او مادر خونده اش بود خود لیلی اوانز _ پاتر . لیلی : سلام . لیا : تو مادرخونده منی ؟ من کجام ؟ . لیلی : درسته من مادر خوندت هستم . لیا : لیلی : درسته افرین هر وقت تو بخوای من پیشتم . لیا : چطوری ؟. لیلی : گردنبندت ، وقتی بدنیا اومدی ما یعنی من یه طلسم محافظ خیلی قوی روی گردنبندت گذاشتم و اونو بهت دادم از خیلی چیزا در برابرت محافظت میکنه . لیا : چرا من ؟ نباید پیش هری باشی ؟ اون پسرته . لیلی : و تو دختر خوندمی میدونی اونشب ۱۴ سال پیش تو و هری جلوی من بودین یعنی سوروس و هرمیون عقب بودن من خب اون اول میخواست شمارو بکشه بعد هرمیون و سوروس رو البته ناگفته نماند اگه هری جای تو بود اینقدر منطقی رفتار نمیکرد و من تو رو انتخاب کردم اگه بخوای . لیا : البته که میخوام تو مادر خوندمی . لیلی : من هرجا بخوای با توام و نباید به کسی بگی چون این یه طلسم محافظتی هست اگه بگی خب فکر کنم باطل بشه البته به هری و هرمیون و سوروس چرا چون اونا ۱۴ سال پیش با تو بودن . لیا : من الان باید بلند بشم و اون موقع هم پیشم هستی ؟ . لیلی : البته . لیا چشمانش را باز کرد صبح شده بود لیلی هنوز پیشش بود این عالی بود
تو سرسرا ) هرمیون : این یعنی تو با لیلی پاتر حرف زدی ؟؟. تمام گریفیندوری ها به انها خیره شده بودن هری سریع مشغول خوردن صبحانه اش یعنی سوسیس و تخم مرغ شد ، سوروس کیفش را برداشت تا محتوا های داخل ان را ببیند ، لیا دست راستش را جلوی چشمانش گرفت . لیا زمزمه کرد : تو رو مرلین ساکت باش . هرمیون : بهتره یجای دیگه در موردش حرف بزنیم ؟. لیا : امروز مراقبت از موجودات جادویی داریم تو راه بهتون میگم . هر چهار نفر سریع صبحانه شان را تمام کردن و به سمت کلبه هاگرید راه افتادن لیا همه ماجرا را تعریف کرد . هرمیون : ار کجا معلوم اون واقعی باشه . و با قاطعیت به سمت لیا برگشت و گفت : لیلی پاتر مرده . لیا با لحن محکمی گفت : لازم نیست مرگ مادر خوندم به روم بیاری . هرمیون با شرمندگی : معذرت میخوام حالا مطمئنی ؟ اسم کتاب چی بوده ؟. لیا به سمت لیلی برگشت . لیا : لیلی اسم کتاب چی بوده ؟. لیلی : قرون . لیا : قرون ؟ این اسم یکی از کتاب های بابابزرگه . لیلی : دامبلدور اون بهم قرض داد . لیا : هرمیون اون بی خطره ، هری تو ناراحتی چون لیلی پیشمه ؟. هری : نه بابا فقط شگفت زده شدم و در ضمن من اگه جای تو بودم به جای هرمیون داد میزدم من دارم با لیلی پاتر حرف میزنم . هر چهار نفر به خنده می افتند .
تو کتابخانه ) لیا به تنهایی در کتابخانه سرد نشسته بود لیا گاهی ژاکت قهوه ای رنگش را بیشتر به خود می پیچید . لیلی با دیدن این صحنه ها خندید . لیا : چیز خنده داری هست ؟. لیلی : اینجا سرده چرا تو خوابگاه نمی نویسیش ؟. لیا : نمیدونم تو این ۴ سال فقط اینجا تکالیفم می نوشتم ، لیلی تو مادرمو میشناسی ؟. لیا اخم می کند انگار میخواهد چیزی را رمزگشایی کند . لیلی : مارتا ؟ معلومه . لیا : پس میدونی چرا اون با ما این رفتار میکنه ؟. لیلی : کدوم رفتار ؟ نکنه دیوونه شده بردنش سنت مانگو 😟😟😟 . لیا زد زیر خنده . لیا : سنت مانگو ؟🤣🤣🤣 دیوونه شده ؟🤣🤣🤣 لیلی واقعا گاهی باید به جای مادر فداکار گفت زن . لیلی جمله اش را پایان داد : زن همیشه نگران ؟ جیمز هم همیشه بهم میگه 😐 . لیا تکالیفش را تمام میکند و به سوی خوابگاه میرود لیلی همراهش می اید . لیا : مادر خونده خوشحالم که می ببینمت ( برین نتیجه )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعد یه قرننن😑
عالی بود آجی💕
ممنون اجی
چیکار کنم ایده ای ندارم