
از زبون تهیونگ: یه ماه از اون اتفاق میگذره تو این مدت ا.ت خیلی با من خوب شده دیگه واقعا متوجه شدم از ته دل عاشقمه بهش یاد دادم چطوری با تفنگ کار کنه، چطوری گریه نکنه و... خلاصه که زندگی خیلی خوبی دارم😄 صبح بیدار شدم داشتم با موهای ا.ت بازی میکردم که یهو چشماشو باز کرد. تهیونگ:بیدار شدی! ا.ت:هوم. تهیونگ: صبونه الان اماده میشه. ات:هوم. تهیونگ: من برم حموم سریع میام. ا.ت: هوم. رفتم حموم اومدم دیدم ا.ت خوابه😂 بچم دیشب دیر خوابیده🥺 رفتم بیدارش کردم اونم رفت حموم موهاشو خشک کردم اونم در عین اینکه داشتم موهاشو خشک میکردم آرایش کرد. لباس پوشید رفتیم پایین سره صبونه. ا.ت: بارهای ایتالیا فردا میرسه! تهیونگ: آره، اما میسپارم به یو جونگ قراره برم گرل فرندای نامجون و جین و ببینم، میگن بریم خاستگاری دو تا دوخترن از یه خانواده. مثه اینکه این دوتا خواهرا رفتن خرید این دوتاهم دنبال یه چیزی میگشتن خوردن به همو... 😐 ا.ت: واااااااییییی جررررر باشه بریم😂 تهیونگ:گفتن امشب بریم😂 ا.ت: عهههه باشه! صبونم تموم شد رفتیم با ا.ت یه سری کارا رو انجام دادیم. تهیونگ:واااای چقد خسته شدم. ا.ت: آرهههه 8 تا جلسه توی یه روز😐💔 تهیونگ: ساعت
چنده؟ ا.ت:7ونیم تهیونگ:واییییی خاستگاری پسرااااااااااااا ا.ت:وااااااااااااااااااااایییییییییی تهیوووونگاااااا من لباس ندارم😞😐 تهیونگ: منممممممم ات: بریم خرید! تهیونگ: باشه. از زبون ا. :بعد رفتیم خرید کردیم لباسامون خیلی خوب و خوشگلو مناسب بود رفتیم خونه اول من رفتم حموم اومدم بیرون بعدش تهیونگ رفت تو اون مدت آرایشمو کردم تهیونگ اومد بیرون لباس پوشید موهاشو خشک کردم اونم موهامو شونه کرد و بعد خشک کرد، بعد لباسای مهمونی رو پوشیدیم هر دومون عطر زدیم و رفتیم پایین. جین و نامجون منتظر ما بودن.( اینجا نامجون21سالشه و جین 23 و تهیونگ از همه بزرگتره) رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم مثه اینکه این دخترا مافیا و... نبودن پس مثه آدمای عادی برخورد کردیم خونشون خوب بود بد نبود. تو ماشین تصمیم گرفتیم که بعد از اینکه دخترا رو گرفتیم باباشونو بکشیم. مثه اینکه مامانشون جدیدا مرده! بعد از کلی اصرار و... تصمیم گرفتیم سریع عقد کنن برن سره خونه زندگیشون. دخترای بدی نبودن ولی قراره عذاب بکشن! قرار عقد شد برای آخر این هفته! برگشتیم خونه، جین و نامجون رفتن تو اتاقاشون منو تهیونگ هم رفتیم تو اتاقمون. نشستم
روز صندلی کنسولم داشتم گوشواره هامو درمیاوردم. ا.ت: تهیونگ!!! تهیونگ: هوم! ا.ت: تو ک فک نمیکنی پسرا واقعا عاشق دختران نه؟؟ ( توجه کنین ا.ت داشت از آینه تهیونگ و میدید. ) تهیونگ اومد سمت و درحالی که داشت گردنبندمو باز میکرد گفت: نه! من داداشامو میشناسم حتما دوباره یه فکرایی دارن که یه نفرو عذاب بدن! خب ما هم مشکلی نداریم ک ن؟😈 ا.ت: نه مشکلی نداریم😈 اما گناه دارن ک!🥺 تهیونگ: راس میگی اما اگه کاری نکرده باشن! ا.ت:فردا درموردش با پسرا حرف میزنیم! بعد آرایشمو پاک کردم و لباسمو عوض کردمو رفتم رو تختو پیش تهیونگ دراز کشیدم و خوابیدیم. فردا صبح بلند شدیم لباس خوابمونو دراوردیم صورتمونو شستمو رفتیم پایین صبونه بخوریم پسرا هم اومدن صبونمون تموم شد و پسرا میخواستن بلند شن. ا.ت:بلند نشین! نامجون:بله؟ ا.ت: گفتم بلند نشین کارتون دارم!!! (( پسرا به خاطر اینکه ا.ت زنه تهیونگ بهش خیلی احترام میزارن و ازش حساب میبرن)) جین:چشم! تهیونگ: ا.ت خودت بگو. ا.ت:اوک! جین:چیرو؟؟ ا.ت: شما عاشق دخترا نیستین همین الان توضیح میدین یا دیگه بقیش با تهیونگه! تهیونگ:همتونم میدونین تنبیه های من خیلی دردناکه، مثه آخرین بار که نامجونو
تنبیه کردم تا دو روز آویزونش کردم و هیچی بهش ندادم بخوره!! نامجون: هیونگ لطفا یاداوری نکن فک کردن بهشم دردناکه. جین: آره باشه زن داداش شما خیلی باهوشین، ینی خیلی باهوش تر این هستید که بخوایم گولتون بزنیم یا چیزی رو ازتون مخفی کنیم! اون دوتا دختر دوقلو، دختره همون زنی بود که بابا داشت باهاش به مامان خیانت میکرد، حالا اینا و مامانش به خاطر پول بابا نقشه کشیدن مثه اینکه نقششون این بوده که اول مامانشون بیاد مخه بابا رو بزنه بعد هم بابا از مامان طلاق بگیره و اونم از شوهرش و با هم ازدواج کنن دو تا دختراشم بیان با ما ازدواج کنن و پولارو بکشن بالا، حالا مامانشونو مامان و بابا مردن راه هم براشون سخت سخت شده هم آسون اون موقع میتونستن از طریق بابا باهامون آشنا شن، اما نشد الان اومدن از قصد به ما خوردن و.... و خلاصه اینکه از اول نقشه ی این دو تا دختر بوده که مامانشونو با بابا اشنا کرده و منو نامجون رفتیم تحقیق کردیم و به این نتیجه رسیدیم چون امکان داشت قبل از اون دخترا رو عذاب بدین بهتون نگفتیم و خواستیم بعد از عقد بگیم که نشد. ا.ت: واااااو براووووووووو دمتون گرم پسرا اصلا حالا که اینطوره ما هم شریک میشیم😈 تهیونگ: آرههه ا.ت: خب پسرا دیگه میتونید برید اما چیزی شد باید
بهم بگین!! بعد بلند شدم و رفتیم تو اتاقمون آرایش کردم لباسامو پوشیدم با تهیونگ رفتیم سمت شرکت کارا خیلی طول کشید اما خب بهتر از بقیه روزا بود سوار ماشین شویم و حرکت کردیم سمت عمارت که یهو گکشیم زنگ خورد شماره آشنا میزد ولی یادم نمیومد واسه کیه تهیونگم یه تک نگاه کرد و سرشو به نشونه ی تایید تکون داد که جواب بدم منم جواب دادم. ا.ت:سلام بفرمایید! خانمه:سلام! پارک ا.ت؟! ا.ت: بله خودم هستم! خانمه:منگل خر دیوونه منم یونا. ا.ت: یونااااااااااااااااااااااااااااا وااااااای دلم بران یه ذره شده بکد عشقم وااااااای خداااااااا. یونا:منمممممممممممممم😭وایسا ببینم من نبودم دوست جدید که پیدا نکردی🤨اها اون تیکا آشغال که زیر عطر دوش گرفته چی شد از دستش فرار کردی؟ ا،ت: نمیدونم فقد میخوام ببینمت! یونا:بیا همون کافه ی همیشگی! ا.ت:باشه عزی... بازم مثه همیشه بدون خداحافظی قطع کرد تهیونگ بریم کافه ی همیشگی. تهیونگ: نه. ا.ت:چرا!🤨 تهیونگ:چون آره😂 رسیدیم کافه تا یونارو دیدم پریدم بغلش کلی بالا پایین پریدیم😂بعد با تهیونگ گرم شد خیلی خوشگذشت شب رفتیم خونه و خوابیدیم. صبح از خواب بلند شدیم امروز تعطیل بود پسسسس گرفتم خوابیدم که با صدای گوشیم از خواب بلد شدم تهیونگ بود وااااات مگه رفته بود بیرون من ندیدمش😪😂 ا.ت:جانم! تهیونگ:بیا پایین! ا.ت: هننننن ودففف من صدام الان شبیه کفتره،
زیر چشمم پف کرده،درضمن بو گند میدم=/ تهیونگ: تا یه ساعت وقت داری بیای! ا.ت:باوش😪 عین جت رفتم حموم موهامو حوله بستم آرایش کردم موهامو خشک کردم لباس پوشیدم رفتم پایین سوار ماشین شدم. تهیونگ:پنج دیقه و بیستو پنج ثانیه دیر کردی😂 ا.ت: مسخره چیکارم داری! تهیونگ:میخوام بریم یه جایی. ا.ت: کجا. تهیونگ: سوپرایزه😐 ا.ت: بگو تهیونگ: نمیشه. ا.ت:تهیونگ همین الان بگو😐 تهیونگ:میخوام بریم یتیم خونه اوک؟ ا.ت: واسه چییی. تهیونگ: چون عقبیم من ۵تا بچه میخوام هنو یه بچه هم نداریم😐😪 ا.ت: ب من چه تو کاری به کارم نداری😐 تهیونگ: تو میزاری😐 ا.ت:نخیر😐 تهیونگ:سپاسگزارم.😐 ا.ت: تهیونگ.😐 تهیونگ: ها😐 ا.ت:ها نه بله😐 تهیونگ: جانم😐 ا.ت:بریم خرید من لباس میخوام😐 تهیونگ:تو هر روز میری خرید اینطوری ورشکستم میکنی دختر😐 ا.ت:همین که هست.😐 ((یک هفته بعد)) از زبون ا.ت:
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3ماه گذشت کجاس این پارت جدید
وییییی ببخشید فک میکردم دنبال کننده نداره برای همین ادامش ندادم شرمنده
پارت بعد کووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو؟
سو کووووووووووه😂😐
عالیییییی ادامهههههه نمیدونی چقدر سرش گریه کردم توروخدا ادامههه
تنکیوووووو چشم حتما