11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Chuuya انتشار: 4 سال پیش 722 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم قسمت بعدییی.❤❤❤❤
مرینت: روح جنگل؟
کلارا: آره
مرینت: کجا میشه پیداش کرد؟ ها؟
کلارا: یه لشکر برای خودش ساخته.
* میره سمت نقشه وسط اتاق*
کلارا ادامه داد:« راستش اون تقریبا منطقه های شرقی رو گرفته، از منطقه شش شروع کرد. آره، درسته. همونجایی که پادشاهی قبلی قرار داشت. بعد از چند روز کل مناطق کناریشو تصرف کرد. بعدش امروز خبر رسید که کل مناطق شرقی قلمرو سابق رو تصرف کرده.»
مرینت:« که اینطور. ممنون. همه رو خبر کن. وقتشه مقاممو پس بگیرم»
کلارا: « همه چی آمادست»
مرینت:« عالیه»
رفتم سراغشون.
گفتم:« آهای! با همتونم. گوش کنید! وقتشه که شهرمون، کشورمون و خاک مون رو پس بگیریم. آماده بشید، مهمات رو جمع کنید، لباس رزم بپوشید. قراره نابودشون کنیم. همشونو میکشیم. بعدش با گربه سانان متحد میشیم. اونطوری دیگه کسی بهمون صدمه نمیزنه. خیلی سعی کردم بهتون بفهمونم. اما نشد. من برای همین اومدم اینجا. متحدتون میکنم و بعد....با خیال راحت....حاضرم بمیرم»
همه هورا کشیدن. گفتم:« فردا ساعت نه صبح حمله میکنیم. اگه کسی زودتر یا دیرتر بیاد خودم میکشمش»
از زبان ادرین:
وقتم تموم شده بود و به ادرین تبدیل شده بودم. با زنجیر به یه صندلی بسته شده بودم و نمیتونستم حرکت کنم. اتاق تاریکی بود. خیلی تاریک. زخمم میسوخت.
یه نفر اومد تو. صورتش ماسک داشت. سرمو گرفت بالا و گفت: بیدار شدی؟
ماسکشو دیدم. مشکلی بود و یه خط قرمز روش بود. نمیتونستم حرف بزنم.
گفت: بیاریدشون.چند نفر مث خدمتکار یه میز آوردن تو. پر از آمپول و انبردست و..... .
فهمیدم قراره شکنجم کنن. اما برای چی نمیدونم.
اون مرد گفت: « تو از راز معجزه گرا با خبری. درسته؟»
گفتم:« چه.... رازی؟»
گفت:« خودتو به اون راه نزن.» و یه مشت زد به شکمم همونجا که زخمش بود. لعنتی. درد بدی داشت.
گفت: « بگو، بگو، بگو، بگووووو.....» و با هر کدوم یه مشتحواله زخمم میکرد. خون بالا آوردم. بازم همینطوری منو زد. هیکل بزرگی داشت. منو یاد یه نفر مینداخت.
گفتم:« تو.....لرد....تاریکی.....هستی؟»
گفت:« آدما رو خوب یادت میمونه»
گفتم:« خیال کردی.....اگه ....چیزی بدونم.....میگم؟»
گفت:« خواهیم دید» یه نفر اومد جلو یه عصا دستش بود. اومد جلو و گفت« دردو بچش» عصاش الکتریسیته داشت. تمام بدنم از درد میسوخت و خون بالا میاوردم. حال بیدار بودن نداشتم. پس خوابیدم.
لرد تاریکی:« هههه....گربه ی ضعیفیه»
اون شخص:« گربه ی نحس»
و با هم خندیدن.
لرد تاریکی:« شما خدمتکارا. تا زمانی که حرف بزنه وضعیت همینه. خوناشو بریزید تو سطل تا ببینیم چند تا سطل میشه...هههههه»
اون شخص کلاه شنلشو برداشت و گفت:« این برنامه عالیه عزیزم »
و اون ها کسی نبودند بجز لرد تاریکی و روح جنگل سابق.
از زبان مرینت:« شب نتونستم بخوابم. رفتم سمت بالکن و ماه رو نگاه کردم. اشک هام بی وقفه میومدن. تا ادرینو نجات بدیم روز ها میگذشت. اگه میمرد چی؟😔
رفتم تو محوطه و تمرین کردم. این جنگ سیزده روز طول میکشه. سیزده روز و چهارده منطقه. منطقه ها بیشتر از تعداد روز هاست اما نمیتونیم کاری انجام بدیم. اونا یه لشکر بزرگ دارن. باید از گربه سانان کمک بخوام. فردا میرم برای مذاکره باهاشون.
فردا ساعت نه صبح : « منطقه چهارده، اولین روز جنگ» میدان نبرد : آکولیشیا ، مرکز منطقه چهارده. از زبان روح جنگل: تقریبا آخراشیم . نصف بیشتر قلمروی آکولیشیا رو گرفتیم. بعد از جنگ میرم برای مذاکره چون از منطقه سیزده به بعد گربه سانان هم سهم دارن.
بعد چند ساعت جنگ تموم شد. رفتم سمت قلمرو گربه سانان. از طریق ادرین چند نفرو میشناختم. داد زدم:« ناکال. من روح جنگل هستم. رهبر شما ادرین رو گرفتن. مطمنئنا میدونی چه کسایی. وقتشه که به ما کمک کنی. البته اگه جون اربابت برات ارزش داره»
یدفعه یه گرگ اومد: « سلام بر روح جنگل. ناکال منم. ضمانتی داری که ثابت کنه اونو گرفتن؟ »
موندم چی بگم. اومدم بگم بهم وقت بده که صدایی رو شنیدم. « بله ما یه مدرک داریم»
آلیا و نینو بودن. لبخند رو لبام نشست. نینو تبدیل شد. خون ادرینو دیدم. قلبم درد گرفت. ناکال گفت:« باشه کی حمله میکنیم؟»
گفتم:« هر وقت شما بیاید»
گفت:« فردا صبح تا تاناسان در منطقه ده پیش میریم. بعد دو روز استراحت هم تا منطقه پنج و بعد دو روز ادرین رو نجات میدیم»
گفتم:« عالیه»
هفت روز بعد:
بعد از بازپس گرفتن مناطق چهارده تا منطقه پنج
از زبان مرینت:
الان تو منطقه پنج هستیم. برای ناهار تونستیم یه گراز بزرگ شکار کنیم اما فقط نصف لشکر رو جوابگو بود پس بقیه خرگوش و چیزایی مثل اون رو خوردن.
راه افتادیم سمت یه جایی کن بشه شب خوابید. خوابیدیم و صبح پاشدیم. لعنتی بهمون حمله شده بود. یک چهارم لشکر رو از دست داده بودیم و یک چهارم دیگشون هم مجروح بودن. اما ما به راهمون ادامه دادیم. چون به شمال میرفتیم هوا سردتر شده بود.
ناکال روحیه ی خوبی داشت. یه گرگینه بود یجورایی و خب قیافه قشنگی هم داشت. موهای خاکستری و چشم های آبی داشت اما پیر نبود. جوون بود.
وقتی میجنگید هم زیاد از قدرتش استفاده نمیکرد ، موقعیت هارم خوب مدیریت میکرد.
بعد دو روز رسیدیم به قلب حکومت کثیف اونا . نمیدونم ادرین تو این روزا چی کشیده.
روز های قبل
چکیده ای از زجر کشیدن های ادرین
از زبان ادرین:
امروز روز چندمه؟ من کجام؟ چند تا سطل خون جمع شده؟
یه نفر اومد تو. یه خدمتکار بود. نفس راحتی کشیدم.
گفت:« هه...فک کردی چون لرد تاریکی نیستم کاری باهات ندارم»
زیر لب گفتم:« لعنتی......تو دیگه.....کدوم خری هستی؟»
گفت:« صداتو شنیدم اخه میبینی که اینجا ساکته ساکته. من کی هستم؟ خب بزا با یه دیالوگ آشنا به یادت بیارم.....میکشمت»
گفتم:« لعنتی....تو اینجا.....چیکار میکنی؟»
گفت:« اومدم جرت بدم»
گفتم:« چه جوری؟»
گفت:« یخ بزن»
گفتم:« ها؟»
دریچه هارو باز کرد هوای سرد اومد تو. آب یخ رو هم ریخت روم. سرد بود. خیلی سرد.
گفت:« هممم....یه چند ساعت دیگه میفرستم دریچه هارو ببندن. فعلاااا»
رفت بیرون .
«دو روز بعد»
طی دو روز قبل چیزای زیادی اتفاق افتاده. وقتی دریچه رو بستن تقریبا یخ زده بودم. روز بعدش حشره هارو انداختن به جونم و روز بعدش یه شمع بزرگ گذاشتن زیرم.
اما هنوز زندم. و زنده میمونم. چیزی هم نمیگم تا به بقیه آسیبی نرسه. آره....این بهترین راهه.
صدایی منو سمت خودش برد.
گفت:« بهترین راه....؟»
گفتم:« تو دیگه کی هستی؟»
گفت:« هنوز معجزه گرتو داری.....من همونم که به تو قدرت میدم.»
گفتم:« خب...که چی؟»
گفت:« هنوز نفهمیدی؟ چرا میخوای بجای دیگران عذاب بکشی؟ ها؟ چرا؟ »
گفتم:« نمیدونم فقط میدونم باید زنده بمونم و منتظر نجات»
گفت:« احمق»
گفتم:« میخوای چیکار کنم؟»
گفت:« از خودت مایه بزار.»
گفتم:« ها؟»
گفت:« فقط باید قدرت پلگو بگیری. پلگ هم که منم»
گفتم:« یعنی...._»
گفت: « چرا طعم منو نمیچشی؟»
گفتم:« دیوونه شدی؟!»
گفت:« اگه قدرت پلگو بگیری آزادیتو میگیری و با قدرتت از مردم محافظت میکنی.»
گفتم:« از کجا....انقد مطمئنی؟ هان؟»
گفت:« چون قبلا انجامش ندادم.»
گفتم:« چرا من؟»
گفت:« تو تنها کسی هستی که ترجیح میدم منو بخوری.»
گفتم:« پلگ»
گفت:« بله؟»
گفتم:« ممنونم»
انگار افتادم تو یه دشت خالی. یه دشت پر از گل های سیاه. افتادم رو پلگ( پلگ اینجا جسم انسانی داره) نمیدونم چرا اما داشتم اونو میخوردم مث یه شیر که شکم یه آهو رو می دره بودم. خونی در نمیومد اما من قدرتو احساس میکردم.
انگار تبدیل شدم لباس مشکی پوشیدم و زخمام خوب شد. رو هوا بلند شدم. موهام مشکی شده بودن و ریخته بودن رو صورتم.
زنجیرا شکستن. یه کم شیشه ی آینه ی خرد شده اونجا بود خودمو توش دیدم. چشام آبی شده بودن.
رفتم سراغ در و فقط وقتی انگشتمو بهش زدم پودر شد. رفتم جلوتر نگهبانا رو سلاخی کردم و رسیدم به اتاقی که دنبالش بودم.
« اتاق استراحت روح جنگل و لرد تاریکی»
رفتم تو
یه اتاق بزرگ یه ورش کلا تخت و کمد بود و مشخص بود برای روح جنگله طرف دیگش هم یه در بود که به یه جایی حتما راه داشت سمت چپ در حموم و دستشویی بود و کف زمین کفپوش چوبی بود.
هیزم تو شومینه داشت به دست آتیش میسوخت. رفتم جلو. یه آینه ی بزرگ رو سقف بود. دو تا صندلی هم کنار شومینه بودن.
رفتم رو بلنده نشستم.
یه صدا گفت: « آ_آ_آ دیگه داری پیشیه بدی میشی. رو تخت من نشین. و با عصاش به سمتم الکتریسیته پرت کرد. سریع بودم و گشنه. رفتم جلو و با صورتی بی روح گفتم:« میخوام گربه خوبی بشم.»
میخواست بگه خوبه که پریدم روش و لباساشو پاره کردم. بعد یه آکواریوم خالی از آب که توش حشرات بودن پیدا کردم. بلندش کردم. سرشو کردم تو آکواریوم و گفتم:« من خیلی گربه ی خوبی هستم. مگه نه......روح جنگل؟ او.....اون.....یه شمشیره؟ هههه. تو ازین کارا هم بلدی؟ بپا النگوهات نره تو حلقت پیرزن.»
و با دستام یه توپ از نیروی آبی رنگم درست کردم و پرت کردم سمتش خورد به دیوار پشت سرش و توسط یه میلگرد به سیخ کشیده شد. گفتم: « زدم تو خال....مگه نه؟ لرد تاریکی؟»
لرد تاریکی دهنشو باز نمیکرد فقط تقلا میکرد.
روک جنگل گفت:« تو....یه .....عوضیه به تمام.....معنایی.....باید.......به دستان ....آتش عدالت.....بسوزی.»
داشت میمرد. گفتم: « میخوای راحتت کنم؟»
گفت:« خودم بلدم....گربه ی نحس.»
و شمشیرشو از پشت پرتاب کرد سمت من . شونمو زخم کرد. عصبانی شدم. زخمم ترمیم شد و گفتم: « منو زخمی میکنی؟!!!»
گفت:« بمیر....عوضیییی.»
و ستون ریخت روی من.
بیدار شدم سنگ و خاک رو از رو لباسم تکوندم و گفتم:« لعنتی......فرار کردن. »
سرم گیج رفت و افتادم زمین.
از زبان مرینت:« دیگه تقریبا تو قصر بودیم. رفتم توی آشپز خونه و همرو کشتم. ناکال اینا هم از اونور قصر وارد شدن. تیرانداز ها رو هم کور کردیم که نتونن کاری کنن.
رفتم سراغ اتاق ها. رسیدم به اتاق شکنجه در رو باز کردم.
وای.....نه. زانو هام شل شدن و افتادم زمین.گریم شروع شد. کلی آینه شکسته و خون و زنجیر های شکسته اونجا بود. کلی حشره رو زمین راه میرفتن و سطل های خون شکسته بودن. و یه چیزی شبیه روح هم اونجا بود. گفتم:« تو....توکی هستی؟ ا....ادرین کجاست؟ »
روحه گفت:« من روح کوامی ایه پلگ هستم. ادرین قدرت پلگو گرفت و فرار کرد. تو باید نگهبان معجزه گرا باشی . باید منو با خودت ببری یا وگرنه ادرین میمیره. چون بیشتر از یه زمان مشخصی نمیتونه تو اون حالت باشه.»
گفتم:« باشه. اون کجاست؟»
صدایی گفت:« من....خوب میدونم»
لرد تاریکی بود و جنازه ی روح جنگل رو دستاش بود.
من رفتم سمتش و گفتم:« با ادرین چیکار کردی؟»
گفت:« اون عوضی این کارو با من کرده.»
گفتم:« چیی؟!»
ماجرا رو برام تعریف کرد.
رفتم سمت اتاق استراحت. درشو باز کردم. روح پلگ راست میگفت. واقعا اینطور شده بود. اون....یکم ترسناک شده بود. رفتم سمتش. اومدم دست بزنم بهش که پلگ جلومو گرفت. گفت:« نه. اینکارو نکن یا وگرنه کوامیت میمیره.»
گفتم:« خب این شکلی ادرین میمیره.»
گفت:« اگه دوباره ادرین بشه اینجا زنده نمیمونه چون کلی زخم داره حداقل ببرش یه جایی بعد.»
گفتم:« چطوری؟»
گفت:« لرد تاریکی بهترین گزینست. اون رویین تنه»
گفتم:« هومم فکر خوبیه»
با کلی اصرار و رشوه لرد تاریکی راضی شد. رفتیم سمت لشکر و لرد تاریمی و روح جنگل تسلیم شدنشونو قبول کردن. بعد با تمام سرعت رفتیم سمت پایگاه گربه سانان چون پایگاه ما دور بود و قلمروی تنیشیا ( همون پایگاه روح جنگل سابق و لرد تاریکی) به آتش کشیده شده بود. توپسط بعضی سربازای حواس پرت.
رسیدیم پایگاه گربه سانان. پلگ رو گزاشتم روی سینه ادرین. یه دفعه ادرین برگشت. موهاش طلایی شد و لباسش.....شد لباس خودش اما.....وضعیتش خیلی بد بود.
پلگ وقتی کارش تموم شد آدم شد. تعجب کردم و پرسیدم و اون گفت ما این توانایی رو داریم. بعدش اونو به تیکی یاد داد و اونا با هم رفتن یه گشتی بزنن. منم موندم کنار ادرین.حالش خیلی بد بود. اما همه گفتن زنده میمونه. بنیه ی قوی ای داره.
منم دو هفته ای میشه منتظرم بنیه ی قویش خودشو نشون بده.
تو این دو هفته خیلی اتفاقا افتاد . جنگمون تموم شد و همه جا تمیز شده( بخاطر جنگ و خون ریزی و اینا) . داشتم از کتابخونه میرفتم سمت اتاق ادرین تا براش کتاب هایی که گرفتم رو بخونم. مث همیشه اما دیدم همه اونجا جمع شدن. دویدم سمت اتاق ادرین و..... .
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
شش تا تست در حال بررسی دارم😮😮😮
هفت تا شد.😶
من برم برای امتحان ریاضی
حلالم کنید😭😭😭😭😭
تست هایی که گذاشتم:
۱_ عشق معجزه آسا ۳۲
۲_ حماقت ملانی قسمت چهارم
۳_ حماقت ملانی قسمت پنجم
۴_ یه تست درباره شناخت کتاب مطلقا تقریبا
۵_ یه تست درباره انیمه ناکجا آباد موعود
دعا کنید زنده برگردم😭😂
کلاس چندمی 🤔🤔🤔
ایشالله نمره خوبی میگیری نگران نباش😉همش دروغ خیلی سخته تلاشتو بکن نمره بد نگیری ها من که دادمش مردم و زنده شدم بخدا🙄انرژی نگرفتی😂🤔😂
به toreto : کلاس نهمم
به Sana: مرسی منم دادم .....خیلی سخت بوووود. اما بخیر گذشت. حالا باید مطالعات و علوم و دینی رو از سر بگذرونم.
من هنوز هفته ی دیگه دارم🤐🤐🤐🤐🤐🤐🥵🥵🥵
ایشالله بقیش رو خوب بدی😃
ببخشید یه سوال شما نمیدونی با کدام برنامه میشه عکس های دختر کفشدوکی و گربه ی سیاه رو درست کرد اگه میدونی میشه اسمش رو بگی
من معمولا با in shot عکس پارت هامو درست میکنم. و عکس هارو از Pinterest دان میکنم.
عاااااااااااااااااالی بود آفریینننننننننن
چرا جای هیجانی کات کردی هااااااااا🥺😭😭😭😭
خیلی ممنونمممم.😍
انقد جای بدی کات کردم؟😕
آره خیلی جا بدی کات کردی 🤕🤕🤕🤕😭😭😭😭😭
ببخشید پشت هم پارت دادم. حواسم نبود.😰
دلت خیلی ازم پره ها toreto
نه بابا تست ماله توست داستان ماله توست هر جا بخوای کات میکنی من گفتم که دیگه تکرار نشه 😭😭😭😭😭
حالا چرا گریه میکنی؟😄
به کی قسم بخورم ادرین نمرده؟ به کی قسم بخورم روش کراش دارم؟ به کی قسم بخورم که بهوش اومده؟ ( شت، اسپویل شد😶)
باشه دیگه نمیکنم. ولی اگه قسمتا زودتر منتشر بشن دیگه اینطوری نمیشه.
تازشم این داستانو انقدر روش وابستگی پیدا نکن. هنوز داستان مورد علاقمو نتونستم بنویسم.😛
عالی بود
سپاسگزارم😄
وای بچه ها ببخشید.من یکم داشتم اون وسطا انیمه میدیدم گفتم رنگ موهای ناکال خاکستری و چشماش آبیه. در حقیقت رنگ دیگه ایه. واقعا معذرت.🙏😫
در حقیقت موهاش مشکیه که نوکش قهوه ای میشه و چشم هاش هم عسلیه. پارت بعدی هم عکس ناکال هست هم عکس هاکال هم ادرین هم تیکی هم پلگ.😃
وای بلاخره اومد😍عالییی بود داستان♥️♥️
خواهش میکنم . خیلی ممنون. آره بالاخره اومد اما من که دق مرگ شدم رفت😂
عالی نبود . خوب نبود .چون خیلی خیلی عالی بود .اگه خواستی داستان من رو هم بخون و نظر بده .البته الآن اسمش frozen tears شده
وای خدا.😐
اول نظرتو خوندم ترسیدم. کفتی خوب نبود. عالی نبود. اما بعدش هیلی خوشحال شدم. ممنون😄😄😄.
چشم حتما میخونم
داستانت عالیه ادامه بده و تمونش کن بعد داستان حماقت ملانی رو تموم کردی به کارهات برس بعد با خیال راحت به فکر داستان جدید باش
چشم سعی میکنم به داستان بعدی فکر کنم. شما هم بهم بگید چه داستانی بنویسم.
جون هر کی دوست داری آدرین رو نکش 😭😭😱😱😱 تست عالی بود اما جا بدی تموم کردی بعدی رو زود بزار ✍✍
من رو ادرین کراش دارم نکشتمش قسمت بعد در حال بررسیه نترس😂😂😂😂😉😏
ادرین رو نه تنها نمیکشم بلکه این عذاب هاشو از یه انیمه برداشتم😁
انیمه توکیو غول. البته نه در اون حد ...وحشتناک😐
نه نیایش جان ناراحته چی؟
ببخشید زیاد توجه نکردم. اما پارت بعد در حال بررسیه نگران نباشید. ادرینم نمرده.بخدا قسم.😑😉