
دستم تو دستش ، قدم به قدم ، پا به پاي راه ميرفتيم :) اعضا ازينكه هوسوك دستمو گرفته بود تعجب كرده بودن . از شدت خجالت مثل يخ آب ميشدم . هوسوك باهاشون پچ پچ كنان حرف زد و اعضا سر تكون دادن و خيالم راحت شد . جيمين:دنبالمون بيا اينجا نميشه بموني . ا.ت:اوهوم ممنون . هوسوك دستمو ول كرد و بهم گفت:دنبالمون بيا بازم گم نشي حواس پرت . زير لب گفتم: ايش بي مزه 😒 هوسوك:نشنيدم چي گفتي ولي هرچي گفتي خودتي😐😂 از سالن خارج شديم . هوا تقريبا تاريك بود . اعضا سوار ون شدن و منم سوار شدم . همه جلو نشسته بودن و منم كنار هوسوك عقب نشسته بودم . كنار پنجره سمت راست من بودم و سمت چپم هوسوك . كاش ميشد سرمو رو شونش ميذاشتم و تا ساعت ها ميخوابيدم . سرمو به پنجر تكيه دادم . خيلي خسته بودم . چشمام تاريك و تاريك و تاريك تر شد .
صدا ميومد . يه صداي آشنا . به چشمام دستور دادم تا باز شن . چهره هوسوك جلو چشمام بود . چقدر حس خوبي داره وقتي از خواب بيدار ميشي و چهره كسي كه دوستش داري جلو صورتته . هوسوك: ا.ت پاشو . رسيديم . سرمو آروم تكون دادم . هوسوك كتشو روم انداخته بود . كتش رو تو دستم گرفتم و يه بوي عميق كشيدم . نميخوام سلولهاي ريه هام اين بو رو فراموش كنن . هوسوك داشت موهامو صاف و صوف ميكرد . عين هپلي ها شده بودم :)
(ا.ت+هوسوك-) از ون اومدم پايين . اعضا نبودن . روبه هوسوك گفتم: پس بقيه كجان؟ -: زماني كه شما بزرگوار در خواب به سر ميبرديد اعضا رو خونه هاشون رسوندن . +: آها خب الان من كجا برم؟ - : خونه من. +:چيييييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ -: چيه نميخوايي؟ باشه من مشكلي ندارم پس تو كوچه بخواب باي باي ا.ت . +:آهاي هوسوك . واستا . -: ميشنوم. +:ميشه منو برسوني كمپانيمون؟ -:كمپانيتون كجاست؟ +توي خيابون فلان . -: داري شوخي ميكني ديگه نه؟ +: چرا بايد اين وقت شب شوخي كنم؟ -:بامزه كمپانيتون شرق سئوله ما الان غرب سئوليم حداقل تا اونجا 3 ساعت راهه . +:اوفففففففف خدايااااااااااااا -: خونت كجاست؟ +:فلان جا. -:بايد بيخيال خونه رفتن بشي الان بخوايي بري خونه ساعت 12 شب ميرسي . +خدا اين يه شبو بخير كنه. خونش بزرگ بود . حياط با گل هاي سرخ و صورتي و سفيد تزئين شده بود . حصار هاي چوبي جذابيت و زيبايي رو دوچندان ميكرد. كليد رو انداخت درو باز كرد. -بفرما +ممنون . خونه با تم مشكي و سفيد تزئين شده بود. مرتب و تميز . همه جا برق ميزد . +شايد عجيب باشه ولي تاحالا پسر تميز نديدم. -اوم شايد ، من از بهم ريختگي خيلي بدم مياد.(هوسوك واقعا خيلي مرتبه تميز ترين عضو گروهه) . -من ميرم طبقه بالا تو هم اينجا ميتوني هركاري بخوايي بكني ، فقط خواهشا چيزي برداشتي بزار سر جاش و چيزيم نشكون +چشم مامان😐😒 -فعلا ديوونه +حوصلت سر نميره تو اتاق؟ -با گوشيم ور ميرم خسته ام هستم شايد خوابيدم . +اوم باشه من ميتونم آشپزي كنم؟ -آره وسايل هست . بلدي؟ +هه چجورشم😎😏 -آها نه منظورم نسوزوندن غذاس +خيلي خ*رييييييييييييييييييييييييي . يه خنده بلند كرد و رفت . +اه فك كرده فقط خودش بلده 😒 . سمت آشپز خونه رفتم . ميخواستم كيمچي درست كنم . با هزارتا بدبختي پيشبند رو پيدا كردم . موهامم دم اسبي بستم و به خودم تو آيينه نگاه كردم . تو پيشبندم خوشگلم 😎😂😂
يه ربع گذشت . اوف چقد زمان زود ميگذره . هوسوك اومد پايين . -چه بويي مياد +چه بويي؟ -بوي غذاي سوخته +خيلي باحالي ولي من هنوز غذا رو گاز نذاشتم😎😂 -باشه تو بردي + منه هميشه ميبرم - بله ديدم كي بود تو سالن گم شد +وااااا اون چه ربطي داره -وللش خب من چيكار كنم؟ +هيچي بشين منو نگاه كن -باشه كار جالبيه . رفت نشست رو صندلي و دستشو زير چونش كذاشت و زل شد بهم . داشتم كارمو ميكردم+اينجوري نگاه كني نميتونم آشپزي كنم . -خودت گفتي خو +اهههههههههه باشه اينبار تو بردي بيا كمك كن آردو بريزم . -يسسس . باشه . بعد از نيم ساعت بالاخره تموم شد . گذاشته بودم رو گاز تا بپزه . -پيشبند منه؟ +به نظرت من با خودم ميرم بيرون پيشبند ميبرم؟ -نه ولي شك كردم مال منه +چرا؟ -اخه تو پوشيدي انگار عوض شده😂 +خوشگل شدم؟😎 -اول يه نگا به سمت راستت كن. نگاه كردم . چيييييييييييييييييييييييييييي؟؟؟؟؟؟؟ واي خدااااا
غذا داشت ميسوخت خداروشكر از سوختگي نجاتش دادم. +ميشه ظرفارو ببري ؟ -باش نشستيم سر ميز. +اول تو بخور ببين چطوره؟ -نخير اول خودت بخور. +وااا چرا؟ -شايد توش سم ريخته باشي(😐) +وقتي ميگم ديوونه اي نگو چرا . باشه ترسو . و يه لقمه خوردم . +بخور ديگه -شايد چند ديقه بعد اثر كنه . +فيلم زياد ميبيني نه؟ -شايد و يه لقمه خورد. -اوممممم خوشمزس . -خوبه خوشحالم. غذامون تموم شد . همين چند ساعتي هم كه پيشش بودم بهترين ساعات عمرم بود . رفت سر ظرفا و شروع كرد به شستن ظرفها. +ظرف شستن بلدي؟ -فك كردي فقط خودت بلدي؟ +😂😂😂😂 -غش نكني +نترس نميكنم. صداي گوشي از اتاق اومد هوسوك دستاشو شست و رفت سمت اتاق و تلفن رو جواب داد. جواباش در حد نخير نميشه و اينا بود . به ساعت نگاه كردم ساعت از 10 گذشته بود . خيلي خسته بودم رفتم رو مبل نشستم و تلويزيون رو روشن كردم. هوسوك اومد و شروع كردن به شستن ادامه ظرفها. -چي ميبيني؟ +داره فيلم ميده. -ژانرش چيه؟ -نميدونم واستا ببينم________________رمانتيك كمدي. -بزن شبكه ديگه +واا چرا -چون من ميگم +ايش باشه . مستند بود . مستند يوز پلنك (وايييييييييي من عاشق يوز پلنگم🥺🥺🥺) اومد نشست رو يه مبل ديگه . -ميگم ميخوايي به دوستات يا منيجرت زنگ بزني نگران نشن؟ من گوشيمو نياوردم شمارشونم حفظ نيستم . -يعني هيچكدوم؟؟؟؟؟ +ن -واي خداي من +چيكار كنم خو🥺😥 -باشه حالا اينجوري نكن
-من ميرم بخوابم خيلي خوابم مياد. +اره منم همينطور -تو برو رو تخت بخواب من رو كاناپه ميخوابم +من رو كاناپه راحت ترم -همين كه من گفتم خونه خودمه هرجا بخوام ميخوابم +باشه حالا جبهه نگير . رفتم تو اتاق خودمو ولو كردم رو تخت . تختش نرم و راحت بود . خيلي خسته بودم . ولي اون رو كاناپه خوابيده . كل اتفاقات امروز رو مرور ميكردم كه....... (واي تروخدا لايك كن من دستم شكست بخدا پارت بعد پارت آخره ممنون باي باي ❤)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد پلیز 🥺💜:)
بازم چشم 😂❤