صلام عشقا♥️✨اینم قسمتی ک منتظرش بودید💛ببخشید دیر شد میدونم ولی مدارس خیلی رو مخه و مشقاشم زیاده ببخشید دیگه بریم سره داستان😁
من گریه م گرفت.آدرین تو ماشین داشت میرفت.پاشدم رفتم دنبالش.با لحن گریه لویی داد میزدم.آدرین برگرد.این نمیتونه حقیقت داشته باشه.نــــــــــه.😭همینطور که دنبال ماشین آدرین میدودیدم بارون اومد بعد از ۱ دقیقه بارونش شدید شد.من از فشار ناراحتی توی بارون شدید و لباس کوتاه خیس شده بود.انگار آسمون هم از جدایی ما ناراحت بود.داشتم گریه میکردم و میدویدم ولی پام بهم گیر کرد و افتادم.تو بیمارستان بهوش اومدم.هنوز داشتم پلک میزدم.آروم آروم میگفتم آدر...آدری...مامان و بابام ناراحت کنارم گفتن نه مرینت خودتو خسته نکن.اعصام بهم ریخت سرم رو کندم و پرتش کردم اون ور،بلند شدم رفتم سمت در،یهو چشم سیاهی رفت بعدم پشت سر هم همش سرفه میکردم.دکترا ریختن سرم،منم نمیدونم چرا همه رو تار میدیدم و بعدم دیگه نفهمیدم چی شد.وقتی بیدار شدم دیدم ادرین کنارمه.گفتم آدرین؟خودتی؟چرا ولم کردی؟چرا دوستم نداری؟دیدم رفت عقب جوابی هم بهم نداد از اتاق رفت بیرون گفتم نرو ادرین..ولم نکن....نرو نرو نرو.......یهو داد زدم نروووووووووووووو بعد پاشدم،مامانم کنارم بود و بابام،خبری از ارین هم نبود......دکتر رو صدا زدن.اومد پیشم،گفت خواب دیدم،تب داشتم و هزیون میگفتم.دکتر گفت ۳ روز تو بیمارستان میمونم،ولی بعدش باید پیش یه راون شناس برم.😣😖
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
بچه ها من یه اکانت جدید زدم و الان دوباره تونستم برگردم توی این اکانتم😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑من دیگه خرفی ندارم😑💔نمیخواممممم😑 خلاصه ی کلام من توی اون اکانتم هستم😂
بچه ها یه اکانت جدید زدم اینجا ادامه ی داستانام رو مینویسیم
عالی بود ممنون
تشکر از شما
تست خوب بود تست های منم بخون
خیلی خوب بود هر وقت وقت کردی بعدی رو بزار
عالی بود
عاااااااالیییی بودددددددد آااااااااافرین
عالی بود
عالی عالی