
پارت چهارم:..) امیدوارم راضی باشین من تمام سعیم میکنم که رمانم براتون خوشایند باشه و از تمام حمایتتون از صمیم قلب ممنونم:) 💗 • 사랑 해요 •⿻
از روی صندلی بلند شدم و به اطراف نگاهی انداختم باید یچیزی برای اووردن کتابم پیدا میکردم...اوه خدای من لطفا منو ببخش که دارم این کتابو میدزدم =/ بیشتر از این وقتمو طلف نکردمو و کتابو توی لباسم گذاشتم و با سرعت بسمت در رفتم و دستگیره چرخوندم و با باز شدنش نگاهی به اوضاع بیرون کردم .بنظر ساکت و بی دردسر بود با احتیاط بیرون اومدم و پله هارو طی کردم و بسمت سالن رفتم ...اجوما روی صندلی کنار در خوابش برده بود . قطعا در سالن باید بسته میبود و زحمت ریسک شو بخودم ندادم و با بی میلی بسمت اجوما خدمتکار رفتم و به جیب روی دامنش که معلوم بود خودش دوخته بود ،نگاهی انداختم ... لعنتی به وضع و افکارم فرستادم و دستمو لرزان بسمت جیبش بردم و کلید توی دستم گرفتم *یسس مطمن بودم که همینجاست...درش اووردم و با افتخار به کلید نگاهی کردم که با صدای اجوما خدمتکار سرمو بسمتش برگردوندم..
-متاسـ...متاسفم دخترم به چشماش نگاه کردم بنظر هنوز خواب میومد ...متاسفی؟ یعنی ممکنه در حق یوجین کار اشتباهی کرده باشه؟ اصلا بمنچه ! عقب عقب رفتم و بسمت در ایستادم و کلید چرخوندم و با یک حرکت و کمترین صدا در رو باز کردم و کلید بردشتم و در رو بستم ...کلید رو از پشت روی دستگیره چرخوندم و در رو قفل کردم! زیاده روی بود ولی بنظر جالب میومد و بهم اطمینان میداد که نمیتونه گیرم بندازه ...لنتی من خیلی باهوشممم! ((😐😂))
سریع از حیاط خارج شدم و با بر خوردن به خیابون خلوت و تاریک روبه روم نفسم گرفت! مثل شهر مرده ها میمونه ! کدوم احمقی همچین جای مزخرفی زندگی میکنه ! معلومه.. ی احمقی باسم تهیونگ... با سرعت از کنار خیابون دویدم تاریک بود ولی بخاطر نوری که هر 3متر یک لامپ روی سرم روشن بود میتونستم تا حدودی جلوم ببینم که با دیدن کسی که با کلی دفتر و برگه های زیادی جلوی خونه ای بود و به ساعت مچیش نگاه میکرد از حرکت ایستادم کمی سرمو برای دیدن صورتش خم کردن که با بالا اووردن سرش چهره یوجین دیدم اوه...اون اینجا چیکار میکرد .
نگاهش بسمتم چرخید که با دیدنم مثل ماهی دهنش باز و بسته میشد و اون همه دفتر و دستک زمین گذاشت و سردرگم به اون طرف خیابون دوید و اومد سمتم و نفسی داد زد : -یاااا...اینجا چیکار میکنیی؟نکنه که...داری فرار میکنیییییییی؟ نفسی حرف زدنش کم کم به فریاد تبدیل شد و منم با تمام خونسردی گفتم -هی یوجین ی خبر دارم...جونگ کوکی داره فرار میکنه :::) و نخودی خندیدیم .چشماش گشاد شد و گفت : -جدی؟ داری واقعا...میری؟ ری اکشنش چیزی نبود که انتظارش داشتم .با صورتی که مشخص بود بهت زده و غمگین از این خبر بود واقعا عصبیم میکرد. *تـ.تو خوشحال نیستی؟هع زندگیو ببین جمله اخرو با تمسخر طوری که نگاهم به اطراف میچرخوندم گفتم که اخم ریزی بین دو ابروش قرار گرفت -نه نه منظورم این نبود ...فقط ...فکر میکردم اگه بیشتر میموندی ...شاید ... *شاید چی؟ شاید ی بلایی سرم میاوورد ؟ اوهه گادد ! انگار متوجه نیستی من نیومدم مهمونیییییی جمله اخر داد زدم و با تنه ریزی خاستم ازش رد بشم که با به صدا در اومدن صدای زنگ گوشیش سرمو با بهت برگردوندم . یوجین گوشیشو از کیفش بیرون کشید و با نمیان شدن اسم " رئیس کیم" تن و بدنم لرزید .
سرمو به چپ و راست تکون میدادم و زیر لب میگفتم*ج.جواب نده ...نه ...لطفا یوجین سرشو به چپ متمایز کرد و با پوزخندی انگشتشو روی دکمه سبز گوشی کشید و روی اسپیکر گذاشت ..نمیتونستم از لرزش دستام جلوگیری کنم و بهت زده به رفتار عجیب یوجین نگاه میکردم -نِههه رئیس ! ماموریت انجام شد . -... -آنی ! اصلا نگران نبااشید جونگ کوک شی درحال فراره و من اونو گرفتم میتونین به همون کوچه که قبلا گفتم بیاین ... صدای خنده تهیونگ از پشت گوشی سر داد ..و بعد تماسو قطع کرد
*چراا؟ت.تو چیکار کردی؟ من واقعا احمقم ! چطور تونستم به کسی که دست راست کیم تهیونگهههه اعتماددد کنم ؟ تو..و رئیست اصلا انسانین؟ چی از جونم میخاین ...برات متاسفم ...متاسف ...من باورت کردم و تورو اولین دوستم میدونستم! تو چی کار کردی (خنده عصبی بلندی سر دادم و با انگشت اشاره با هرکلمه ضربه ای به شونه راستش میزدم) تو...واقعا...عوضی ! دستمو برداشتم و تهدید وار و با لبخند مزحکی که کنار لبم بود گفتم : *تقاص اینکارو پس میدی ! نمیزارم از اینکه ازم سواستفاده کردی بیگناه رد شی ، خودم با دستای خودم میکشمت ...خیلی مسخرس ! از اولشم داشتی دروغ میگفتی با گول زدن من میخاستی پول خوبی به جیب بزنی .؟ برای ادمایی مثل تو واقعا متاسفم . با صدای سر خوردن لاستیک ماشین مدل بالایی که متعلق به تهیونگ بود سرمو برگردوندم که با فاصله 1سانتی روبه روم ترمز زد .بدون هیچ ریکشنی دستامو توی جیبم فرو کردم و با پوزخندی به صورت خندان و سرخوشش زل زدم .شیشه پایین زد و با خنده مزحک و تمسخرانش گفت -یاااااحح باورم نمیشه یووو جیییین ! کارت واقعا عالیی بود . با نفرت سرمو بسمت یوجین که پشت سرم بود برگردوندم .سرشو انداخته بود پایین و لب پایینش به دهنش گرفته بود و بدون هیچ حرکتی سرشو تکونی داد .. کیم تهیونگ درب ماشینشو باز کرد و با همون کت شلوار و یقه باز و کروات شلش که قبلا هم تنش دیده بودم ظاهر شد . و چنبار دستهاشو بهم کوبید و گفت :...
-براووو! براووو! فک نمیکردم اینقدر ساده باشی ولی خب از طرز نقشه ای که کشیده بودی بدم نیومد ! اما به هرحال شکست خوردی مگه نه؟ و خندید . رو مخم بود نمیتونستم خودمو کنترل کنم . به یوجین اشاره ای کرد و گفت (برو خونه ) و با لحن دستوری رو به من گفت -سوار شو ! *چرا ؟ -فقط میخام یکم صحبت کنیم همین...نکنه میترسی؟:) هووفی کشیدم و بسمت صندلی جلو رفتم و نشستم . کیم تهیونگم پشت سرم سوار شد و ماشین و روشن کرد و باسرعت نور ماشین از جا کند .چرا انقد رانندگیشون افتضااحه؟ یکم با متانت تر رانندگی کنید خب! ... از بین ماشینا رد شد.کنار خیابون پارک کرد، به اطراف نگاهی انداختم که متوجه شدم دقیقا روبه رو خونه ام پارک کرده بود! با تعجب بسمتش برگشتم که متوجه نگاهش روم شدم *نمیفهمم ...چرا منو اووردی اینجا؟
مکثی کردم و لبخندی تمسخرانه زدم و با تن صدای بلند ادامه دادم *عاااااا! نکنه...عذاب وجدان گرفتیو میخای بزاری به زنددگیم برسم ؟ خنده ای سر داد و به در کوچیک و سفید خونه ام نگاهی تحقیر امیز انداخت و گفت : -منظورت ...این زندگیه ؟ یاا جونگ کوک!باهاش کنار بیا .حقیقت اینه که تو دیگه زندگی برای خودت نداری و باید با من ، طوری که من میخام به زندگیت ادامه بدی ...یجورایی بیرون از خونه من تو هیچ زندگی نداری ... با هر حرفش خطی روی اعصاب متشجنم مینداخت دیگه تا کی توهین ...تا خاستم جوابشو سفت و سخت بدم که از جلوی ماشین برگه ای رو روی پام انداخت و با لبخندی دندون نما (بازش کن)ـی گفت و مانع توجهم به حرفاش شد ... به اون پوشه زرد نگاهی انداختم ...دوباره نگاهی با بهت به تهیونگی انداختم که منتظر ری اکشن من بود ...چی تو سرته ؟

لایککککک بدینننن اسلاید بعدی عکس تست←

اینم عکسش خیلی گوگولی مگوله بزنین بعدی چالشه🙂👌😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دارم خل مشم چر نمیاد؟؟؟ 😐😐😐
قبلا طوری میرف ک اجازه نمیاد ویرایشش کنم😐😑
لطفا کسایی ک ناظرن ببینن اگه هست منتشر کنن صحنه نداره ک😐😑👌
ستیییییییییی😍
میراکلسو دیدی؟(میدونم ندیدی)😂🙃🙄
هنوزم از دستت دلخورم😁😑🤗
جان
ندیدم😞💔دوشدارم ببینم
ببشید خوو🥺😑😂
سلام خوبی بهار؟
دوص ندالم نالاحت شی قولبونت بلم🥺 ولی کارت ضبدر بود😂😁
سلام مرسی تو خوبی؟
بله؟
میشللللل 🙂
الان یک هفته گذشتهههه 🥲
بزار اون پارت بعدووووو 🥲
خداونداااا 🥲
چرا تمام نویسنده های ممد مارو دق میدنننننن💔💔
بزار جان هر که میدوستی 💔
هیققققق🥲🥲🥲
گذاشتممممممم
میشل چرا نزاشتی😐😐😐😐😕😕😕😕
4رمین روزشه
نمیادد
اسلایداش زیاده فک کنم برا همین
خو تو کامنتا بزار
چیزه میگم خوبی؟😂😔
پارت بعد کو؟
فیدای تو بخوفی حاضران جمعم🙂😂
پارت تو فلشمه بزودی میزارمش😞😂
همیشه گود باشید😂😔
عررر ذوق کردمم
ذووق*-*
عررر گذاشتم پارتو
عررر وایسا ببینم تو تستای بررسی من نیسسس:/
بگردد بگردد
نیستتت
دوباره ببینن😐الان پنجمین روزه
پنجمین روزیه ک منم دارم میبینم😐🌸
اوووشت
الان دوباره ببین خب
رد نشه یوخ 😐
بخدا بیس چار ساعته درم میبینم:/
خوب سه روز شده از آخرین پارت 😐 پارت 5 رو بده بیاد😏😂
البته دارم به اینم فکر میکنم که شاید تهیونگ پدر کوک باشه 🤦🏻♀️
اوکیه میزارم😐😐😂
قربون دستت 😉😂
ممنان😂🙂🍋
بالاخره میبینم دست قلم شده تو بکار انداختی و پارت جدید گذاشتی 😐 هر چند که با ناامیدی تمام اومدم پیجت...گفتم حتما دوباره بیخیال شدی 😒ولی با دیدن پارت ۴ برق از سرم پرید🙃 امیدوارم پیرمون نکنی در راه داستانت😒♥️
و اینکه جواب چالش ها :
ج چ ۱: چون یه کینه قدیمی از پدر کوک داره یه کینه عشقی😶
ج چ ۲: عکس 😂
شما نویسنده ها با این چالش هاتون مخ آدمو مسموم میکنید 😶 بنده از کجا بدونم در ذهن مبارک شما چی میگذره که چالش جواب بدم😂💔
میشه سرعت عمل رو ببری بالا؟ گفتی 3 روز 3 روز آپ میکنی ولی...😶
ایول بلخره یکی چالش گف😂👌
اممم نظریه جالبیه🙂👌
باشه میزارم حواسم نبود که سه روز شده
نظریه خوبیه ولی بدرد نخوره😂
بنظرم ک جالبه😂🙂
ولی نمتونین حدسم بزنین خب😞😂👌
معلومه که نمی تونیم حدس بزنیم ما که ذهن تو رو نمی تونیم بخونیم قدرت مغزم اینقدر زیاده و ایده ها اینقدر متفاوته که نمیشه دقیق معلوم کرد جواب چالش ها چی میشه😉😁
چرا جا حساس کات کردی هان میخام ببینم منظور این کارت چی بوده😐😐😐😐😐😐بعدی رو زود بزار جون هرکی دوس داری
باشه😂👌
به به
خیلی خوب بود
ببینم گیه داستان اره؟
منتظر بقیشش...
عه اوووونییییی
باشدد 😂🙂ذوق کردم دیدمتت
کیوتچه ^^
بچها اصن هرجو دلتون مخاد بگین 😂👌