سلام بچه ها میخواستم بگم که اینم دومی داستانم امیدوارم خوشتون امده باشه 💖
صبح با صدای ساعتم بیدار شدم بلند شدم ساعت خاموش کردم تخت مرتب کردم رفتم دستشویی و رفتم پایین (علامت مامان ات& علامت بابا ات* و علامت ات«)
«سلام مامان جون سلام بابا جون صبحتون بخیر 😊 &سلام گلم صبح تو هم بخیر *سلام دختر نازم صبحت بخیر &دخترم بیا صبحونه بخور دیرت نشه «باشه مامان جون وقتی که خوردم رفتم بالا اماده شدم و از مامان بابام خدافظی کردم رفتم دانشگاه وقتی که رسیدم به دوستم سلام کردم رفتم نشستم کتابامو اوردم که بخونم که دوستم گفت که ات میدونی میخواد یه پسر بیاد دانشگاهمون ات:اون نه خب بیاد چکار کنم دوستم:همه بچه ها دارن ازش حرف میزنن میگن که خیلی پولدار و خیلی hat هست ات:خب باشه چکار کنم دوستم:هوو توهم که هیچ جنبه نداری
(از زبون کوکی) امروز مامان بابام گفتن که باید دانشگاهمو عوض کنم منم قبول کردم اون دانشگاهه خیلی دختر های کینه ای دارن اصلا خوشم نمیاد ازشون مجبور بودم که قبول کنم😒 رفتم اماده شدم رفتم دانشگاه وقتی که وارد شدم همه دخترا پسر ها دورم جمع شدن منم خودمو بزور ازشون جدا کردم اه چقدر کینه ای بودن دیدم یه دوتا دختر اونجا نشسته بودن که داشتن درس میخوندن وای خدا بغلیش چقدر خوشگله رفتم دفتر مدیر خودمو معرفی کردم رفتم کلاس کولم رو گذاشتم کلاس رفتم حیاط نشستم یه جا که هیچکی نباشه بهم گیر ندن وای خدا اون دختره چقدر قشنگ بود اولین گرلی هست که ازش خوشم امده همش داشتم نگاهش میکردم که سرشو اورد بالا و امد نزدیکم گفت خب پس تو همون پسر تازه وارد هستی درسته؟ گفتم امم بله بله گفت همه دخترا دارن ازت حرف میزنن گفتم امم من اهمیتی نمیدم چون همیشه هروقت رفتم جای اینجوری بودم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
😍😍🥰🥰🥰🥰 مرسی از حمایتت ادامش میدم