سرنوشت من⁵

های گایز اینم از پارت پنج لطفا حمایت کنید دیگه خودتون میدونید

آخ چقدر سرم درد می‌کنه وایسا ببینم من که تو ماشین بودم اینجا بیمارستان همون لحظه یه پرستار اومد تا سرم رو عوض کنه +ببخشید خانم میشه بگید مادرم خواهرم کجا هستند &متاسفم مادرتون فوت کردن خواهرتون هم توی اتاق عمل هستند ناگهان اشکام راه خودشون و پیدا کردن و سرازیر شدند باورم نمیشد مادرم ما رو تنها گذاشته بود یه لحظه چشمام سیاهی رفت دیگه هیچی نفهمیدم ............. خانوم خانوم خوبید؟ حالتون بهتره قش کردید لطفاً اگه کسی رو میشناسید بگید بهش زنگ بزنیم خبر بدیم +نه من کس دیگه ای رو ندارم حال خواهرم چطوره & ایشون هنوز اتاق عمل هستند +ببخشید خانم من کی مرخص میشم &احتمالا سه روز دیگه با توجه به شکستگی پا و دستتون باید چند روزی اینجا باشید + میتونم برم بیرون & اوه البته بگذارید براتون ویلچر بیارم پرستار ویلچر رو آورد و تو رو توی محوته بیمارستان برد نزدیک غروب بود. آسمان هم دلگیر شده بود اشک هات دوباره جاری شدن فکر کردن به اون سانحه لعنتی حالتو بهم میزد + وای خدایا حالا باید چیکار کنم پرستار.رو صدا زدی اومد و تو رو به اتاقت برد +من چند روز بیهوش بودم &سه هفته . از اون روز تا الان ۶تا عمل روی خواهرتون انجام شده ببخشید ولی باید هرچه سریعتر هزینه بیمارستان رو پرداخت کنید من که هیچ پولی نداشتم حالا باید چیکار کنم سرم رو توی دستام گرفتم آروم گریه کردم ناگهان دست یکی رو روی شونم احساس کردم سرمو برگدوندم ماسک و کلاه داشت ولی با این حال من خوب می شناختمش یونگی بود

منو تو بقلش فشرد و آروم گفت بهت تسلیت میگم گفتم تو چطوری اومدی اینجا گفت مثل اینکه تو پول نداشتی بدی بیمارستان از روی آخرین شماره گوشیت که من زنگ زدم بهت گفتم از اونجا برام نارگیل بگیر به من زنگ زدم من اومدم اینجا خدا تومان پول بیمارستان داداشم ا/ت خانم اصلا حواست هست +می‌دونم ببخشید جبران میکنم وقتی رفتم سرکار پولتو میدم نه بابا داشتم شوخی میکردم یه کمی از این حال دپرس بیرون بیایی +بقیه کجان من زود تر اومدم اونا تو راهن یکدفعه در باز شد شیش تا پسر تمام ممشکی اومدن من گفتم بچه ها این جوری که میایم همه فکر میکنم باند مافیایی هستین تا ملاقات کننده نامجون ‌‌‌میخواستیم خیلی خفن وارد شیم تهیونگ خب این بحث ها ولش ا/ت بهت تسلیت میگم خواهرت چطوره بقیه :تسلیت میگم ممنون اونم اتاق عمله واقعا نمیدونم یه دفعه چی شد دوباره زدی زیر گریه اعضا اومدن آرومت کنن +خیلی خوشحالم که شما اینجایید ما هم خوشحالیم که خواهر خوشگلی مثل تو داریم کوک ا/ت از وقتی رفتی آشپز خونه و اتاقامون شده مثل بازار شام اگه دوست داشته باشی میتونی دوباره بیای پیش ما اما این فعه دزدی نکن + ای کلک نه بچه ها من دیگه مزاحمتون نمیشم همین حالاشم شرمنده همتونم

بعد از یکم صحبت اعضا رفتند تو هم گرفتی خوابیدی صبح شد یهو دیدی دکتر و پرستاران دارن به سمت اتاق عمل میدوند ناگهان فکرای بد کل مغزت رو احاته کرد بعد یک ساعت نگرانی دلشوره و عصبانیت از اینکه نمی تونی از جان بلند شی یه پرستار اومد تو اتاقت اجازه نداده چیزی بگی گفت بهتون تسلیت میگم انگار یه سطل آب یخ روت ریخته باشم دیگه حالت دست خودت نبود سرم رو از تو دستت کندی اونقدر وحشت ناک که خون از دستت جاری شد و رگت باد کرد اومدی از روی تخت بیای پایین که افتادی و خوردی زمین درد همه جای بدنت رو گرفت و بیهوش شدی

بعد از چند ساعت بهوش اومدی اون سه روز مثل برق و باد گذشت تا یک ماه همش ناله و گریه میکردی اما کم کم به خودت اومدی باید هر جوری بود به زندگیت ادامه می‌دادی توی کافه بصورت پاره وقت کار و میکردی و از اون طرف درس میخوندی تا اینکه یه روز با یه پیرمرد توی دانشگاه آشنا شدی اون خیلی کمکت کرد کمک کرد تا با اینکه هنوز درست تموم نشده بتونی توی بیمارستان استخدام بشی لایه حقوق خوب توی بیمارستان به دوست پیدا کردی به اسم یونهای خیلی باهم صمیمی شدین

چهار سال بعد امروز تخصص می‌گرفتی و می‌تونستی واسه خودت مطب بزنی خیلی خوشحال بودی یه جشن گرفتی و فقط اعضا و یونهی رو دعوت کردی همه اومدن و بهت تبریک گفتند از همون اول مهمونی نگاهت رو تهیونگ بود که تو یه حال و هوای دیگه ای بود فهمیدی داستان چیه رفتی سمتش

به به تهیونگ خان علامت تهیونگ# #سلام خانم دکتر بهت تبریک میگم +ممنون میگم چیزی تو گلوت گیره نکرده #نه حتی وقتی با تو حرف میزد نگاهش یه سمت دیگه بود دیدی اینجوری نمیشه سریع رفتی سره اصل مطلب + تو گلوت پیش یونهی گیر کرده از همون اول مهمونی که اومدی تو فهمیدم #هیس الان همه میفهمم +خب باشه #راستش اره میتونی یه کاری کنی یونهی از من خوشش بیا + نگران نباش دومادت میکنم آقا تهیونگ