سلام بریم که هرچی بلا هست میخوام سر رونا بیارم تا ساعت ۲ داشتم روش های شکنجه و ... تو قرون وسطا می خوندم و این پارت +۹ هست
از زبان رونا ) به خدا اینا رو باید با زنجیر بنندن ببرن تیمارستان الان ۱ روزه تو این خلاءدره زندانی هستم و احتمالا هر بلایی که میشه سرم اوردن غذا هم که هیچ نفس کم اوردم ، از پهلوم داره خون میره ، بدنم درد میکنه . هه چرا اینقدر بیشعور بودم که قدر اون مارکوس دلقک نمی دونستم ؟ حداقل اون طرف من بود که رو مخم میرفت و قصدش خوب بود و میخواست بخندونم اینا افریده شدن سوحان( سوهان ) روی روح بی اعصاب من بکشن . اون از اون ریچارد که فقط بلده تیکه بندازه و بره روی مخ نازنینم اون از اون جاستین که فقط پوزخند میزنه و میل اینکه با مشت بزنم دکوراسیون صورتش بهم بریزم بیشتر میکنه اون از اون سوزان که بلده بزنه تو شکمم و بزنه منو اون از ماری که فقط فقط مشت و لگد و اگه بخواد اذیتم کنه موهام محکم میکشه به صورتی که جیغم در میاد حالا خدا رحم کند چه بلایی سرم میارن . چند ساعتی بود ولم کرده بودن که در باز شد و اومدن تو تو دست سوزان یه جعبه پر از شیشه بود . رونا : باز چه بلایی میخواین سرم بیارین ؟ . ماری : خواهی دید . رفت پشتم یهو دستام باز کرد و خوردم زمین مچ دستام قرمز شده بود و بدنم زخمی بود ولی یاد حرف اما و قولی که بهش داده بودم افتادم یاد دوستام ، یاد النا بلند شدم تا اومدم گارد بگیرم یهو یه ضربه محکم به شکمم خورد و پرت شدم عقب
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالییی بود
ممنون لیندا جان
چرااا من دوسش داشتم🥺💕🤧
هوم ... خب کلارا زندگی پر فراز و نشینی داره یه خواهر ! و قول میدم داستان با اون بنویسم ( حالا خوبه خودم طرحش ریختم ) و یچیزی اگه به اون بود همه جا باید خون می پاشید
( ناظر تایید کن )
قول بدیاااا