پارت اول اول معرفی رو بخون بعد بیا داستان رو شروع کن 🙂🤝🏻📿
بچه ها من نتونستم معرفی رو ویرایش بدم دبگه نامجون رییس شرکت مدلینگ نیست و با برادرش یونگی ۵۰- ۵۰ سهم دارن شریکن 📿 ساری 🤝🏻🙂

زبان ا. ت امروز خداروشکر جلسه عکاسی نداشتیم من خواهرم حسابی خوشحال بودیم چون خیلی خسته میشدیم دوش گرفتم ارایش ملایم کردم موهامو باز گذاشتم لباس ا. ت👆🏻) رفتم پایین پیش مادر پدرم صبح بخیر مامانو بابا: صبح بخیر دخترم بابام: خواهرت کجاست ا. ت: نمیدونم حتما خوابه برم صداش کنم بابا: نه ولش کن بیدار میشه خودش ا. ت چشم رفتم سر میز نشستم شروع کردم به خوردن صبونه🥛

از زبان مین: بلند شدم رفتم یه دوش پنج دقیقه گرفتم و لباس پوشیدم رفتم پایین لباس مین 👆🏻 صبح بخیر همه بهم گفتم صبح بخیر رفتم صبونه بخورم یهو بابام شزوع کرد به حرف زدن بابا: دخترا امروز دوست صمیمیم با پسراش میاد پسراش هودشون یه شرکت دارن باهام میچرخونن و پدرسون دوست صمیمی من هستن
خب خب دیش دیش یادم رفت کجا بودیم چون صبح نوشتم الان میام شبه 😐🤣

خب شب شد ا. ت: رفتم یه ارایش نلایم کردم موهامو باز گذاشتم یه لباس که خیلی دوسش داشتم پوشیدم لباس 👆🏻 رفتم پایین مامانم: خوشگل شدی ا. ت مرسی مامانی مامان: خواهرت توی اتاقشه ا. ت اره مامان مامان: باشه بیا شروع کنیم غذا درست کردن خودش میاد ا. ت باشه مامان از زبان مین: ارایش گردم موهامو باز گذاشتم لباسی که دوست داشتم رو پوشیدم لباس اسلاید بعد رفتم پایین به مامان ا. ت کمک کردم و مامان و ا. ت گفتن خوشگل و کیوت شدم که یهو........... عذاب بدم 🤣📿🙂🤝🏻 من را ببخشید بندگان خدا 🤣

لباس مین 👆🏻) که یهو ا.ت و مین باهم: یهو زنگ خونه زده شد بابا و مامان رفتن درو باز کردن یه خانمونه بود با دوست بابا دوتا کراش جذاب ا. ت: ما رفتیم سلام کردیم مارو دیدن دهنشون باز مونده بود (خر شانس لعنتی 😂) اومدن نشستن همشون به من خواهرم بود که یهو بابام گفت دختر های خوشگلین نه یهو همشون گفتن بله خیلی من خواهر خجالت کشیدیم که بعد از این ماجرا نمیدونم چرا بابا و دوصتش با مامان خانم دوستش رفتن توی اتاق خصوصی حرف بزنن من و خوهرم از بچهگی یکذره فضول بودیم و خودمون رو کنترل کردیم و نرفتیم که فضولی کنیم که یهو یکیشون گفت من یونگی بهم شوگا هم میگن هستم خوشبختم و تون یکی گفت من نامجون هستم خوشبختم من و خواهرهم خودمون رو معرفی کریم و و گفتیم خوشبختیم نامجون همش چشش به مین بود و یونگی هم روی من مامان بابا ها اومدن نشستن و اومدن شروع کردن به حرف زدن جلوی ما بابام: بچه ها......... میخوام در عذاب بزارمتون 🤣🙂🤝🏻📿 من را ببخشید به بزرگی خودتان بابای تا پارت بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نکن این کار را با ما 😂😂
خیلی عالیییییییی بود 💕
لطفا پارت بعد زودتر بزار 💕
باشه امشب یا فردا میزارم 😂🙂🤝🏼