
سلام👋🏻خدمتتون پارت جدید💕ناظر عزیز لطفا منتشر کنید🙏❤
مرینت:چچ چیییی😦وو واقعاااا؟ تام:درسته دخترم...خیلی سخت بود تازه منو مادرت شرایطمون بدتر از شما بود...یه مردی بود به اسم رونالد! بدترین ادمی که توی زندگیم دیدم...مامانبزرگ و بابابزرگت ادمای خیلی حساسی بودن...(مامان بابای خودشو میگه! فلش بک به زمان نامز*د بودن مامان بابای مرینت)رونالد:این پسره تام نمیزاره من به سابین نزدیک بشم...باید یجوری از سابین جداش کنم...بعد از یخورده تحقیق راجع به خانواده ی دوپن متوجه شدم پدر مادر حساسی داره پس از این موقعیت استفاده کردم و یه روز بعد از اینکه سابین رو رسوند خونه شون و بعدش رفت خونه ی خودشون تعقیب کردم و رفتم دم در خونشون...پدر تام در رو باز کرد...من کلی از سابین بهشون بد گفتم...و بعدش تام که میگفت قضیه اینجوری نیست من تهدیدشون کردم اگه فقط یکبار دیگه تام به دیدن سابین بیاد، دوتاشون رو سالم نمیزارم!و بعد از ۱سال نام*زد بودن با سابین باهاش ازدواج کردم...(پایان فلش بک) تام:و بعد از اون من دیگه بزرگتر شدم و ترسم کمتر شد و دل رو زدم به دریا و ایندفعه من رونالد رو تهدید کردم!اونا از هم جدا شدن و منو مادرت هم با هم از*دوا*ج کردیم و بعدش صاحب یه دختر کوچولوی خوشکل به اسم مرینت شدیم😊(انگار داستان دیزنی داره تعریف میکنه😐) مرینت:پدرم بعد از گفتن جمله ی اخرش بینیم رو فشار داد و چشمکی بهم زد و منم لبخند روی لبام اومده بود...تام:فقط عزیزم مادرت از من خواسته بود تو این قضیه رو اصلا ندونی😁پس به روی مامانت نیار😂مرینت:چشم😂تام:الانم فکر کنم از شدت خوشحالی قرارت با ادرین خسته شدی و خوابت میاد عزیزم😂پس برو بگیر بخواب منم بخوابم😊مرینت:یخورده خجالت کشیدم و بعدش گفتم:چشم بابایی شبت بخیر😁😊تام:شب بخیر عزیزم😊
مرینت:شب خیلی ذوق داشتم اخه فردا ادرین با مامان باباش میااااان...بعدش که خواستم ادامه ی حرفم رو بزنم بالشتم رو روی دهنم گذاشتم و جیغ خفه ای کشیدم و گفتم میاااان خوا*ستگاری من😃😋باورم نمیشد...بالاخره بعد از این همه سختی...درهرصورت...دیگه وقتش بود منو ادرینم به بخش خوب زندگیمون برسیم...امشب از حرفای بابام نتیجه گرفتم...نتیجه گرفتم هرچیزی سختی خودش رو داره هرکاری بخوای بکنی باید سختیاش هم تحمل کنی ولی در عوض بعدش میتونی به اون چیزی که میخوای با ارامش برسی...خصوصا توی زمینه ی ع*شق! اون از همه سخت تره!ولی بعدش میتونی حسابی با خوشحالی تمام به عش*قت برسی! البته بعضیام شانس ندارن و هیچوقت نمیتونن! ولی خوشحالم که من تونستم! (بچه ها این یه تیکه واقعا عقیده ی خودم هست🙂)دیگه وقتش بود بگیرم بخوابم!نباید فردا خوابالود به نظر برسم😌😁(فکر کنید جلو گابریل هی خمیازه بکشه😂😂)دیگه بالشتم رو چندبار ضربه زدم و بعدش سرم رو توی بالشت فشردم و با لبخند چشمام رو بستم...(میریم به فردا صبح😃)
ادرین:صبح از سر ذوق ساعت ۶بیدار شدم که تاحالا سابقه نداشت😍خیلی خوشحال بودم یه حسی داشتم که هیچوقت نداشتمش! از بچگیم تا الان اینقدر خوشحال نبودم...بالاخره میتونم به ع*شق زندگیم برسم! صبح ساعت ۶رفتم تو اتاق مامان بابام(یه سوال!گابریل تخت هم داره؟😐والا من که تا حالا تو اتاقش ندیدم😂)رفتم بالای سرشون و گفتم بلندددددد شیییییییید! میخواید مثلا امروز برید خوا*ستگاری واسه تک پسرتون😁😌گابریل:با صدای خوابالود گفتم چی میگی بچه جون کی ساعت ۶صبح میره خوا*ستگاری دختر مردم؟😐 ادرین:تازه فهمیدم بازم عجول بازی دراوردم مثل بچگیم...سرمو با خجالت بردم پایسن و سکوت کردم و از اتاق رفتم بیرون. واقعا نمیتونم تا ظهر صبر کنمممم...بزار به مرینت پیام بدم شاید اونم بیدار باشه اگه بیدار بود بهش زنگ میزنم...پیام ادرین) سلام ع*شق من...بیداری؟ مرینت:تا صدای پیام واسم اومد از تعجب به ۱ثانیه نکشید که پیام رو سین کردم اخه کی الان مثل من بیداره؟ (یه دیو*ونه ای مثل خودت😂😐) دیدم ادرینههههه😃😃بهش گفتم اره بیدارم به ۱ثانیه نکشید که زنگ زد!
ادرین: سلام عزیزممم😃مرینت:سیلام😃ادرین:توم بیداری؟ مرینت:من اصن نخوابیدم😂ادرین:چه خبر؟ مرینت:اخه ساعت ۶صبح چه خبری میتونم داشته باشم؟😐دیو*ونه شدی؟😂ادرین:خب اره...دیو*ونه ی تو😚مرینت:اممم...خودمو زدم به اون راه و گفتم خب برای چی اینقد زود بیدار شدی؟ هااان؟😁ادرین:خودتو نزن به اون راه خودت بهتر از من میدونی😒مرینت:عه بگو دیگه اذیت نکن...ادرین:خب به خاطر اینکه ذوق داشتم دیگه🙂مرینت:ذوق واسه چی؟😌بیشتر توضیح بده😌ادرین:پوفی کشیدم نمیتونستم بلند حرف بزنم مامان بابام بیدار میشدن...گفتم:چون ذوق دارم که ببینم کی مال من میشی؟😊مرینت باورم نمیشه میخوایم با هم ازدو*اج کنیم🙂مرینت:اول خواستم قربون صدقه ی صدای خوشکلش بشم ولی شیطونیم گل کرد و با خودم گفتم بزار یکم اذیتش کنم😌(مگه خل شدی ساعت ۶صبح چیکارش داری؟😐😠)ادامه دادم:اصن چرا این همه ذوق داری هان؟ از کجا معلوم مامان بابام دختر دسته گلشون رو دو دستی بدنش به تو؟ ادرین:اینو که گفت یه لحظه خیلی ترسیدم اینقدر ترسیدم که عرق کردم...نکنه واقعا؟؟با تته پته گفتم: مم مرینت نکنه واقعاااا؟وو واقعا مامان بابات قبول نکنن؟😢😨مرینت:وای گ*ند زدم خیلی دلم واسش سوخت!لرزشی توی صداش بود که تا حالا نشنیده بودممم😢اا ادرین جووونم الهی دورت بگردم نههه شوخی داشتم باهات میکردم😢ادرین:اینو که گفت انگار ابو ریختن تو اتیش...پوفی کشیدم و با همون یه زره استرسی که داشتم گفتم:یه لحظه کل بدنم سست شد😢مرینت:نه ع*شق من نگران نباش تو فکر کن مامان بابای من به شما جواب منفی بدن😐اصن همچین چیزی امکان نداره😂ادرین:درهرصورت داشتی س*کتم میدادی خانمم😠
مرینت:عه از کی تا حالا شدم خانمت؟😏 ادرین:از همون لحظه ی اول اشناییمون😌 مرینت:به خودم اومدم دیدم ساعت ۱۰شدهههههههه😳😳😳یهو به ادرزن با صدای نسبتا بلند و تعجب زده گفتم: ااا ادرررریننننن ۴ساعته داریم با هم حرف میزنیممممم😳ادرین:ررر راست میگیااااا😳خب وقتی ادم یه چیزی رو دوست داشته باشه زمان واسش زود میگذره دیگه🙃مثل حرف زدن با ع*شقش😊مرینت:نمیخوای خودتو اماده کنی؟😂ساعت ۱۲ قرار شد بیاین😂ادرین:ااا ارهههه ممم منننن باید برم دو*ستت دارم خداحافظ😨(این جمله رو سریع و با استرس گفت چون فهمید زیاد واسه اماده شدن وقت نداره😂)مرینت:وقتی قطع کرد پقی زدم زیر خنده صداش خیلی خنده دار شده بود😂ووو وایساااا ببینم منم باید اماده بشمممم(خسته نباشید😂)سریع شیرجه زدم توی حمام...یه دوش گرفتم و اومدم بیرون یه لباس استین بلند بنفش با طرح پروانه های کوچولو و یه شلوار یاسی ساده پوشیدم...خوش بو ترین عطرم رو زدم و موهامم باز کردم و شونه کردم و یه گیره ی پاپیونی خیلی کوچیک زدم توی موهام...از اونجایی که توی خونه بودیم یه دمپایی کرمی با طرح گل های صورتی داشتم اونا رو پوشیدم حس کردم خیلی زیادی گوگولی شدم...خوشکل شده بودم اما یخورده هم بچگونه...ولش کن مهم نیست ادرین باید منو همینجوری که هستم دوست داشته باشه😌😂ادرین:رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون و موهام رو سشوار کردم و یه تی شرت ابی کمرنگ ساده پوشیدم و روی اونم یه کت جین پوشیدم و یخورده عطر زدم (ادکلن ادرین😂😂)این عطرم رو مرینت خیلی دوست داشت همیشه خودش بهم میگفت برای همین همینو زدم...شلوار جین پوشیدم و رفتم بیرون پیش مامان بابام:چطور شدم؟😌امیلی:ای من قربون پسر خوشتیپم بشم😊گابریل:عالی(یخ😑😄)رسیدیم دم در خونه ی مرینت اینا. امیلی:ادرین بهت هشدار میدم هول نشی هی سریع بری سر اصل مطلبا ابرمونو ببری😑😂(مامان منم هروقت بخوایم بریم یه مهمونی قبلش یه لیست هشدار اماده میکنه😑😂)ادرین:باشه مامانم...*دینگ دییینگ* مرینت:با ذوق رفتم سمت در و یه نفس عمیق کشیدم و در رو باز کردم.
مرینت:واااو ادرین خیلی جذاب شده بود😍قبل از اینکه به خودش سلام کنم به امیلی خانم و باباش سلام کردم..امیلی:به به چه خانوم خوشکلی😊گابریل:سلام خانم دوپن چنگ😊(همیشه یخه😑)مامان باباش رفتن نشستن و با مامان بابای من شروع کردن صحبت کردن و از این جور چیزا گفتم:ادرین چرا همونجا وایسادی بیا دیگه😄ادرین:من محو زیبایی تو شدم😍مرینت:اومد داخل و همون گوشه ی در کنار کشیدتم جوری که ن*فس*اش بهم میخورد...ادرین:اروم در گوشش گفتم:من با تو پیکار کنم که هردفعه خوشکل تر میشی؟🤔😍مرینت:دستام رو روی بازوهاش تکیه دادم و گفتم:همونجوری که من طاقت میارم😍سابین:هی بچه ها اون گوشه چی میگید پچ پچ میکنید؟😊😄بگید ما هم بشنویم😏🙃مرینت:سریع با خجالت از هم جدا شدیم..ه ههه هیچی😅رفتیم نشستیم...امیلی:خب خانم چنگ...راستشو بخواید...خودتون که میدونید این دوتا جوون چقدر همو دوست دارن😊زیاد هم توی این ع*شق اسیب دیدن...حس میکنم بهتره بیشتر از این اذیتشون نکنیم و منتظرشون نزاریم😊😄سابین:درسته😊تام:من هم دقیقا همین نظر رو دارم...ادرین:باباش که اینو گفت کلی خوشحال شدم چون این یعنی جوابشون مثبته😍دیگه منتظرشون نزاشتم و رو به بابای مرینت کردم و گفتم:اقای دوپن من قسم میخورم نزارم حتی یک بار،فقط یک بار دخترتون از چیزی ناراحت بشه...قسم میخورم تا اخر عمرم پشتشم!قسم میخورم تا اخر عمرم عا*شقش بمونم😊مرینت:تا اخرین حد ممکن سرخ شده بودم...تام:میدونم پسرم😊(گابریل خشک نشسته اون وسط😑😂)گابریل:خیلی خب خانواده ی دوپن چنگ عزیز! در نهایت جوابتون رو میشنویم🙂تام و سابین:با پوفی گفتیم:مثبته😊ادرین:وای باوووورم نمیشد😍😍😍بلند شدم و رفتم سمت مرینت...جلوش زانو زدم و جعبه ای که توی کت جینم بود در اوردم و بازش کردم و با لبخند بهش نگاهش کردم و گفتم:افتخار میدی تنها دلیل زندگیم؟😊مرینت:خیلی ذوق داشتم و اروم با خجالت گفتم ب ببب بله🙃ادرین:انگشتر رو دستش کردم و دستش رو گرفتم بلندش کردم و گفتم:قول میدم تا اخر عمرم عا*شقشت میمونم😊حتی اگه خودمم نخوام نمیتونم😊خیلی اروم بغ*&#لش کردم کردم و اونم بغ&#لم کرد و سرش رو گذاشت سمت چپم (درواقع یعنی روی قلبش😊)مرینت:خیلی خوشحال بودم و ارامش خاصی داشتم...
نتیجه چالش مهم داریم🙃لطفا نظراتتون رو توی کامنت ها بفرمایید😊و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید❤
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید😊منم ناظرم و واقعا ناظر سخت گیری نیستم چون میدونم نویسنده ها خیلی وقت میزارن و تلاش میکنن و معمولا رمان ها رو منتشر میکنم🙂پس ناظر عزیز لطفا شما هم این پارت رو منتشر کنید🙂❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی.
داستانت عالیه💜
من بازم گریم گرفت، خودت میدونی دیگه 🤣🤣
اجی جون عالیه
وای این پارت عالیه
یعنی خیلی خیلی عالیه و محشره
کارت حرف نداشت آجی خوشگلم😍😘❤💚💙
ج.چ:همه ی پارت هات بی نظیر و خوشگلن مخصوصا پارت۲۴و۲۵.
وجایی که من خیلی از مرینت خوشم میومد اونجا که کارن قربون صدقه مرینت میرفت.بعد مرینت ضد حال بهش میزد به کارن......میگفت.
ممنونم اجی قشنگم....مرسی نظر لطفته
😘😘😘❣❣💟💜💙💗💖💕💓
عالییییییی واقعا، امروز با داستانت آشنا شدم و همه پارتاشو خوندم، ولی خیلییییی دیر این اتفاق افتاد🥺😔
اولین داستان میراکلسی هست که کامل خوندم و ازش خوشم اومد🥺❤️👌🏻
امممم پارت بعد کی میاد؟😁😶😆
ممنونم عزیزممم کلی انرژی گرفتم💕
پارت بعدی تو بررسیه😊
میسیییییییಥ‿ಥ💜
داستانت عالیههههههههههه محشررررررررررر اصلا لنگه داستان تو میدا نمیشه . بعدشم به این دختره که اممش مری بود اصلا توجه نکن اون هر چیزی بگه تو اصلا ناراحت نشو اون اصلا ادب بلد نیست که نیاد هیت میده
ممنون اجی نیایش جوننننم🙂❤نه عزیزم ناراحت نشدم درواقع هرکسی بهم هیت بده ناراحت نمیشم ولی از اینکه کسی به اجیام هیت بده خیلی ناراحت و عصبانی میشم😔
نگران نباش خوشگلم . احتمالا تا الان کامنت ها رو خونده و فهمیده
خیلی قشنگ بود😍😍😍😍😍😍
دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید😂😂
ج چ: این پارت از همه قشنگ تر بود ولی کلا داستانت قشنگه😊😊
ممنونم...وای دقیقاااا...مرسی عزیزم لطف داری
عالییی بود اجو
ج چ :ارههههههه.
همجاشو خیلی دوست دارم
مرسی اجی قشنگممم